مقدمه
در حضور قرآن با بعضی از واقعیتهای تلخ و شیرین آشنا میشویم؛ حقایقی که در نگاه معمولی به چشم ما نمیآید؛ اما با چشمهایی که برمصیبت حضرت اباعبدالله الحسین گریان و تطهیر شده است، قابل رؤیت است. واقعیتهای تلخ، موجب تنبّه و واقعیتهای شیرین، موجب رضایتمندی ما از زندگی و ازدیاد شکر میشود.
فراخوان ولیّ خدا
«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِی كَيْفَ تُحْيِی الْمَوْتَىٰ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[1]
«و چون حضرت ابراهیم گفت: خدایا، به من نشان بده مردهها را چگونه زنده میکنی؟ خدای سبحان فرمود: باور نداری؟ گفت: بله باور دارم؛ اما میخواهم به طمأنینه برسم. فرمود: چهار پرنده را بگیر، آنها رادر هم درآمیز تا همۀ اجزائشان با هم مخلوط بشود، آنگاه هرقسمت را روی کوهی قرار بده. سپس صدایشان بزن، به سرعت پرواز میکنند و نزد تو میآیند و بدان که خدا (بر همه چیز) توانا و داناست.»
سؤال حضرت ابراهیم این بود که چگونه مرده، زنده میشود؟ خدا فرمود:« با نفَس خودت! هنگامی که آنها را دعوت کنی زنده میشوند.» واقعیت شیرین این است که نَفَس ولیّ خدا، مرده را زنده میکند. لازمۀ زنده شدن دلِ مردۀ ما، فراخوان ولیّ خداست:«ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا»«سپس صدایشان بزن، به سرعت پرواز میکنند و نزد تو میآیند.» حضرت ابراهیم حیوان را صدا زد و او با شتاب اجابت کرد. آیا ما که انسانیم به سرعت، دعوت انسان کامل را اجابت میکنیم؟
هر روز صبح در زیارت آل یاسین به حضرت ولیّعصر به عنوان «داعِیَاللّه» سلام میدهیم، «داعِیَاللّه» ما را دعوت میکند تا به مقام حیات دائم برسیم و جاودانگی را ادراک کنیم. واقعیت شیرین این است که نَفَس ولیّ خدا احیاگر است و هر روز ما را احیا میکند.
بقاء پس از فنا
در تفاسیر عرفانی در ذیل آیه آوردهاند: پیام آیه نشان دادن بقای بعد از فناست. این که آموختهایم شهید، ابتدا به شهود میرسد و سپس شهید میشود؛ یعنی به مقام فنا میرسد و پس از آن به فوز عظیم شهادت نائل میشود. بنابراین لازم است اول وجود ما کاملاً فانی شود و از خواستههای خود صرفنظر کنیم، پس از آن با نَفَس اولیای الهی مقام بقا را دریافت میکنیم.
ممکن است سؤال شود این پرندهها که قبلاً زنده بودند، الآن هم زنده شدند، چه تفاوتی است بین این دو زندگی؟ در پاسخ میگوییم: میان حیاتی که با نَفَس ولیّ خدا به وجود میآید و حیات ابتدایی تفاوت بسیاری وجود دارد. اصل زندگی هنگامی است که با دعوت ولیّ خدا صورت گیرد.
علامت نفسِ تسلیمشده و به فنارسیده آن است که تا ولیّ خدا فراخوان بدهد، اجابت میکند: «سَمِعنَا و أطَعنَا». چرا امام (ره) میگوید: این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است؟ چون درمحرم وصفر، نَفَس اولیای الهی به ما دمیده میشود. با هرسلام به اباعبدالله و بازگردان سلام حضرت، میگوییم :
مرده بُدَم زنده شدم، گریه بُدَم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
حاکمیت ولایت
واقعیت دیگر از قول یکی از مفسرین آن است که با سیطره و هیمنۀ اولیای الهی میتوانیم بر نفسانیت غلبه کنیم؛ چون انتهای آیه فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» خدای سبحان «عزیز» است، «عزیز»، یعنی غالبی غیر مغلوب. خدا از طریق اولیای الهی بر ما غلبه میکند؛ اما غلبۀ خدا چگونه است؟ واقعیت این است که وقتی در زندگی ما ولایت حاکم باشد، مقهور ولیّ خدا میشویم. تحت سیطرۀ ولیّ، همه چیز ساماندهی میشود، شادی و حزن ما، رفت و آمد ما و همۀ امور ما تحت ولایت صورت میپذیرد.
واقعیت این است که نفَس اولیای الهی کارساز است. وقتی برای خودسازی، خودمان اقدام میکنیم، گرفتار ضلالت و انحراف میشویم؛ در حالی که ضروری است از ابتدا تا انتهای سِیر ما به دعای ولیّ خدا باشد و با فراخوان ایشان رنگ زندگی ما تغییر کند.
بازگردان کار خیر
«… وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُم… وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ »[2]
«…و هر قسم انفاق و احسان کنید درباره خویش کردهاید… هر انفاق و احسانی کنید از خدا پاداش تمام به شما میرسد و هرگز به شما ستمی نخواهد رسید.»
هرچه از کمالات هزینه کنیم حتی خالصانه، فقط به نفع خودمان است:«لِأَنْفُسِكُم»؛ به همین جهت هیچ طلبی از خدا نداریم. خدای سبحان غنی است، خلق هم عیال او هستند و خودش آنها را تأمین میکند:«الخَلقُ عِیالُ اللّه». واقعیت این است نه او نیازمند ماست و نه خلق را محتاج ما قرارداده است؛ اما این ما هستیم که به این خیر محتاجیم.
هر کار نیکی انجام میدهیم، کامل آن به خود ما بازمیگردد: «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»
در آیه جزای شرط بدون حرف نتیجۀ «فا» آمده است و همین امر نشان میدهد جزای کار خیر آنی است. اگر کار شایسته انجام دهیم، خدای سبحان توفیقات ما را افزون و وجود ما اصلاح میکند و به مال و وقت ما برکت میدهد. بازگردان کار خیر بدون درنگ و تأنّی است.
زیادی یا پایداری؟
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[3]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا بترسید و ربا را رها کنید، اگر به راستی اهل ایمانید.»
صدر و ذیل آیه به «مؤمنین» اشاره دارد. واقعیت تلخ این است که با وجود ایمان باز هم طالب منافع موقتایم؛ در حالی که ضروری است طالب منافع ابدی باشیم نه منافع زودگذر! «ایمان» با «ربا» سازگار نیست. مؤمن حقیقی وجودش پُربرکت است؛ یعنی پایدار ماندن امور خیر را خواستار است نه موقتی بودن آن را.
یکی از واقعیتهای تلخ این است که بسیاری از مؤمنین در مسائل مالی بیمبالاتند، گرچه در مسائل عبادی دقت نظر دارند. امام خمینی (ره) در بحث «وسواس» فرمودند:«اگر واقعاً میخواهید وسواس داشته باشید، در خمس دادن وسواس پیدا کنید، پنج بار خمس بدهید همانطور که میگویید به دلم ننشست و پنج بار وضو میگیرید!» کسی را میشناسید که در پول خرج کردن وسواس داشته باشد؟! دائم انفاق کند و بگوید به دلم ننشست و دوباره انفاق کند؟ معمولاً کمتر اتفاق میافتد درپرداختها وسواس داشته باشیم و این به جهت میل به مال است.
کثرات و زیادیها از مؤمنین دلرُبایی میکند، با وجود اینکه دلدادۀ خدا هستند در مسائل مالی مداقّه و تقیّد لازم را ندارند و این واقعیت بسیار تلخی است که آنان را تهدید میکند؛ به همین جهت میفرماید:«اتَّقُوا اللَّهَ».
مؤمن محارب
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ…»[4]
«پس اگر ترک ربا نکردید آگاه باشید که به جنگ خدا و رسول او برخاستهاید…»
اگر دست از ربا برنداریم، محارب با خدا و رسول حساب میشویم. دردناک این است که میفرماید: «هرگز هم دست برنمیدارید!»؛ یعنی وابستگی عجیب به مال موجب میشود که بهآسانی از آن دست برندارید؛ اما باید دانست که بیمبالاتی در مسائل مالی، اعلام جنگ با خدا و رسول است. مؤمن هم ممکن است با اجرا نکردن قوانین شریعت دربارۀ امور مالی، محارب محسوب شود: مؤمن محارب! واقعیت بسیار تلخ این است که اگر مسائل اقتصادیِ دینی را نپذیریم، رسماً با خدا و رسول مقابله کردیم؛ یعنی در ظاهر مؤمن و در باطن محاربایم.
وسعت بینهایت
«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها…»[5]
«خدا هیچکس را تکلیف نکند مگر به قدر توانایی او…»
خدای سبحان وسعت بینهایتی به ما داده است که در آن وسعت میتوانیم جلوهگاه صفات او باشیم. وُسعی که هیچ محدودیتی برای آن در نظر گرفته نشده است و اگر از آن استفاده کنیم، واقعیتی بسیار شیرین است. ادراکات، صفات، اعمال و نیات خیر ما هیچ محدودیتی ندارند. خدای سبحان همۀ تکالیف را برای ما بر اساس توان ما تعیین کرده است؛ به همین جهت برای انجام هیچ خیری محدودیت نداریم؛ بنابراین خستگی و کسالت بیمعناست.
وقتی باور کنیم، کاری را انجام میدهیم که در توان ماست، احساس ناتوانی نمیکنیم. تمام ضعفها وناتوانیها به این علت است که گمان میکنیم کار مهمی انجام دادهایم؛ در حالی که تمام کمالاتی که از ما دیده میشود، مانند: گذشت، ادراک، پرداخت و طاعت به اندازۀ توان ما بوده است و این تنها ذرهای از سرمایۀ بینهایتی است که خدای سبحان نصیب ما کرده است.
واقعیت این است که تمام وظائفی که خدای سبحان برای ما مقرّر کرده، آسان است. تکالیف الهی در حد توان ماست و بسیار آسان؛ اگر به نظر ما سخت و دشوار است؛ چون اندازۀ خود را نمیشناسیم و از میزان توانمندیهای خود آگاه نیستیم.
واقعیت این است که از توانمندیهای بسیار عجیب و غریب خود آگاه نیستیم. اگر خدای سبحان تکلیف به صبر کرده است:«اصْبِرُوا»[6] یا تکلیف به شکر کرده است:«اشْكُرُوا»[7] یا فرموده است: «اُعْبُدُوا»[8]؛ یعنی میتوانیم. ما توانِ بندگی، صبر، شکر، تسلیم و رضا را داریم.
خدای سبحان در حدیث قدسی میفرماید:
«لا یَسَعُنِی أرضِی و لا سَمائی، وَلكِن یَسَعُنی قِلبُ عَبدِیَ المُؤمِن»[9]
«مرا زمین با همۀ بزرگی و آسمان با همۀ گستردگی نمیتوانند در خود جای بدهند؛ اما دل مؤمن آنقدر وسیع است که میتواند مرا در خود جای بدهد.»
این خود ما هستیم که برای خودمان محدودیت قرار میدهیم؛ در حالی که اگر باور کنیم تمام امر ونهیهای الهی در حد وُسع ما بوده است، هیچ تکلیفی به نظر ما سخت نیست.
تاریخ جلسه: 1400/5/27 ـ جلسه 10
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[4]. سوره بقره، ایه 279
[5]. سوره بقره، آیه 286
[7]. سوره نحل، آیه 114
[8]. سوره عنکبوت، آیه 16
[9]. کافی، ج8، ص156