واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی ـ بخش سوم

مقدمه

 

واقعیت‌هایی در اطراف ماست که بسیار سطحی از کنار آن‌ها می‌گذریم. وقتی خدای سبحان به چشم ما توفیق بارش می‌دهد، نگرش ما هم تغییر می‌کند. هنگامی که چشم ما درمصیبت أباعبدالله علیه‌السلام گریان می‌شود، از آیات الهی اموری را مشاهده می‌کنیم که قبلاً بی‌توجه از آن‌ها عبور می‌کردیم.

 

پرده‌برداری از اسرار با ذبح نفس

 

خدای سبحان می‌فرماید:

«قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ» [1]

«موسى گفت: خداوند مى‌فرمايد: همانا آن گاوى است كه نه چنان رام باشد كه زمين را شخم زند و نه كشتزار را آبيارى كند. از هر عيبى بركنار است و هيچ لكّه‌اى در (رنگ) آن نيست. گفتند: الآن حقّ (مطلب) را آوردى! پس (چنان گاوى را پيدا كرده و) آن را سر بريدند؛ ولى نزديك بود انجام ندهند.»

فردی به قتل رسیده است، برای یافتن قاتل به حضرت موسی علیه‌السلام مراجعه کردند. حضرت موسی علیه‌السلام دستور ذبح گاو را می‌دهد و با سؤالات مکرر آنها سِنّی تعیین می‌شود که گاو  باید در آن سن ذبح بشود. بنی‌اسرائیل سوال کردند که این گاو دارای چه خصوصیاتی باشد؟ حضرت موسی فرمود، خدا می‌گوید: گاوی که نه رام و نه بتواند زمین را آبیاری کند، از همه عیوب سالم باشد، رنگارنگ نباشد و خط وخطوطی در آن دیده نشود. آن‌هاگفتند: با این مشخصات، حق مطلب را متوجه شدیم.

در تفاسیر معرفتی آمده است این گاو، گاوِ نفس انسان است. وقتی گاو نفس ذبح بشود، حقایقی را آشکارمی‌کند و می‌تواند از اسراری پرده برداری کند. زمان ذبح گاو نفس چه سِنی است؟ زمانی که نفس تسلیم شریعت نباشد؛ که اگر نفس تسلیم شریعت باشد، ذبح لازم نیست و چنین نفسی خودبه‌خود به کمال رسیده است. نفس را زمانی ذبح می‌کنیم که تسلیم محض نیست و اهل علم و معرفت نیست. اگر اهل علم و معرفت باشد و به دیگران هم معرفت بدهد، محترم است و نیازی به ذبح ندارد.

گاهی نفس آنقدر رام است که به واسطۀ اعمال صالح، زمین وجودی ما را زیر و رو و حقایقی را خارج می‌کند، زمانی آبی در اختیارش است و می‌تواند کشتزار وجودی ما را آبیاری کند، در غیر از این مواقع که نفس رها شده است، آن را ذبح کنید.

«مُسَلَّمَة» در تفاسیرعرفانی یعنی رهایش کردند تا بچرد. وقتی نفس رها شد، زمان ذبح‌ است؛ چون نفس حیوانی را نمی‌توانیم رها کنیم تا هر عملی را مرتکب شود.«مُسَلَّمَةٌ» با این معنا یعنی کسی که اهل او رهایش کردند و می‌گویند بگذار خوش باشد؛ اما مگر می‌شود نفس را رها کرد؟ ضروری است که نفس یا تحت تسلیم شریعت در آید، آب معرفت داشته باشد و به دیگران معرفت بدهد و عمل صالح انجام دهد یا اگر رها شده است، برای او برنامه‌ریزی کنید.

«لا شِيَةَ فيها» با نگاه اهل معرفت، یعنی وقتی نفس را ذبح کنید که هنوز اعتقادات در او راسخ  نشده است. وقتی اعتقادات ثبوت پیدا کرد و نفس، خود را تسلیم حق کرد، ذبح لازم نیست.

واقعیت شیرین این است که وقتی نفس ذبح شد، صاحب سرّ می‌شود و حقایقی را بر دیگران آشکار می‌کند. هنگامی که نفس از حیوانیت‌اش جدا شد، کمالاتش بروز می‌کند. واقعیت این است که هرکدام از ما، قابلیت ذبح نفس‌مان را داریم: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَة»[2] نفس معیوب را ذبح کنید تا انسان بودن در شما رشد پیدا ‌کند.  چرا می‌گوییم از عهدۀ ما بر نمی‌آید؟ واقعیت این است که:

نیم جان بستاند و صد جان دهد

آنچه در وصف تو ناید آن دهد

گوساله از تو می‌گیرد و حامل اسرار تحویل می‌دهد. در داستان گاو بنی اسرائیل، دُمش را به مرده زدند، مرده زنده شد و اسرار را برملا کرد. وقتی روی نفس خود کار کنیم، از جزءجزء آن کاری بر می‌آید.

در تفاسیر معرفتی اشاره می‌کنند به اینکه وقتِ ذبحِ نفس، نه جوانی است، نه پیری؛ بلکه میانسالی است. این سن وقت آن است که خود را قربانی کنیم. بسیار خوشحال کننده است که نفسِ رها، ذبح شود و بعد از ذبح، صاحبِ انواع کمالات شود.

 

از سنگ، کم‌تر نباشیم

 

خدای سبحان می‌فرماید:

«ِإنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»[3]

«چرا كه پاره‌اى از سنگ‌ها مى‌شكافد و از آن نهرها جارى مى‌شود؛ و پاره‌اى از آنها شكاف برمى‌دارد و آب از آن تراوش مى‌كند؛ و پاره‌اى از خوف خدا [از فراز كوه] به زير مى‌افتد؛ [امّا دل‌هاى شما نه از خوف خدا مى‌تپد و نه سرچشمه‌ي دانش و عواطف انسانى است] و خداوند از آنچه انجام مى‌دهيد غافل نيست.»

واقعیت این  است که جماد، شعور  دارد، از سنگی آب خارج می‌‍‌‌شود و از سنگی نهر و از سنگی خشیت الهی مشاهده می‌شود. واقعیت بسیار تلخی است که از سنگ آب خارج بشود و نهر جریان یابد؛ اما در دلِ ما، جریان معرفت نباشد و ادب خضوع را بجا نیاوریم!

«إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء»[4](و از میان اصناف بندگان تنها مردمان عالم و دانا مطیع و خدا ترسند.) «وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» (و پاره‌اى از خوف خدا [از فراز كوه] به زير مى‌افتد)، از کنار هم قرار دادن این دو فراز از آیات نتیجه می‌گیریم، این واقعیت تلخی است که سنگ عالم باشد و از خوف خدا به زیر افتد؛ اما ما اینچنین نباشیم!

وقتی که با این واقعیت مواجه می‌شویم که سنگ در برابر خدا خضوع، معرفت، شعور و تسبیح دارد و آداب را بجا می‌آورد؛ قدر مسلم شرمنده‌ می‌شویم که گاهی اوقات درجۀ وجودی ما از جماد هم پایین‌تر است!

روایت است هنگامی که آیۀ «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة»[5]  نازل شد، پیغمبر سنگی را در حال گریه دید و از سنگ پرسید: چرا از درون تو اشک جاری است؟  سنگ گفت: از زمان نزول این آیه نگرانم که من آن سنگی باشم که جهنم با من روشن می‌شود؛ یعنی یک سنگ اینقدر شعور و خوف دارد و خودش را در معرض خطر می‌بیند! سپس پیغمبر فرمودد: تو آن سنگی نیستی که در جهنم قرار می‌گیرد.[6] واقعیت این است که گاهی اوقات سنگ، در معرفت و اجرای ادب، از انسان پیشی می‌گیرد.

 

بهشتی یا جهنمی

 

واقعیت این است که بعضی از آدم‌ها جهنم متحرک‌اند و بعضی بهشت متحرک. این دو عبارت را زیاد درقرآن دیده‌ایم:

«أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون»‏ و«أُولئِكَ أَصْحابُ‏ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ»

 

بعضی افراد هرجا باشند موجب تخریب و از بین بردن سرمایه هاهستند، ضیق و درگیری و بی‌نشاطی در آنجا حکم‌فرماست:

« بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون»[7]

«آری، هر کس اعمالی زشت اندوخت و کردار بدش او را احاطه کرد، چنین کسانی اهل دوزخند و در آن آتش پیوسته معذّب خواهند بود.»

 

بعضی از افراد هم هرجا باشند رویش، آرامش، آسایش و انواع کمالات در آنجا موج می‌زند.  آن‌ها مصاحب بهشت‌اند و هرکجا هستند، بهشت آنجاست:

«وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[8]

«و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، آنان اهل بهشت‌اند و پیوسته در بهشت جاوید متنعم خواهند بود.»

واقعیت این است گروهی از آدم‌ها اصحاب‌الجنة و گروهی دیگر اصحاب‌النارند و گروه سومی نداریم: «َفريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعير»[9]. گاهی با دیدن فردی انبساط پیدا می‌کنیم  و با حضور او برکت را در زندگی خود احساس می‌کنیم؛ در حالی که با مشاهدۀ فرد دیگر دچار قبض و گرفتگی می‌شویم و با همراهی هرچند کوتاه با چنین فردی داشته‌هایمان را در یک لحظه از دست می‌دهیم.

در نگاه دیگر واقعیت این است که بعضی اصحاب‌الجنة هستند؛ یعنی اهل شعور و شهود، انس و حضور، قرب و عمل‌اند و بعضی دیگر اصحاب‌النارند؛ یعنی اهل آزار و تحقیر، اهل ابطال سرمایه‌ها و اهل بازگرداندن افراد از مسیر حق. واقعیت تلخ این است که فکر نکنیم عوامل عجیب وغریبی دست اندرکارند؛ بلکه همین اطرافیان ما برخی بهشتی یا جهنمی هستند. اصلاً انتظار نداریم فرد بی‌دین زندگی ما را آباد کند؛ چون اصحاب‌النار هرجا باشند آتش است و نابودی. از طرف دیگر کسی هم که اصحاب‌الجنه است، اصلاً لازم نیست به او التماس دعا بگوییم؛ چون وجودش برکت و دعا و مایۀ رشد است.

 

ارتباط مرگ و تهیۀ توشه

 

در آیه ظاهراً مخاطب، یهود است؛ اما به نظر بنده همۀ ما مخاطب هستیم.

«قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‏»[10]

«بگو: اگر سرای آخرت را (با آن همه نعمت) خدا به شما اختصاص داده دون سایر مردم، بایستی همیشه به مرگ آرزومند باشید اگر راست می‌گویید.»

واقعیت این است که هرچقدر آخرت ما آبادتر باشد، انتظار مرگمان بیشتر است و هرچقدر از مرگ گریز داریم به این علت است که آخرت‌مان را آباد نکردیم.

افرادی خدمت پیغمبر عرض کردند چرا از مرگ نفرت داریم؟ حضرت فرمودند: برای این‌که آخرتتان را آباد نکردید.[11] پُرواضح است که از خانۀ آباد بخواهیم  به خانۀ خراب برویم، حالمان خوش نیست. به‌عکس اگر ویرانه‌ای داشته باشیم و بخواهیم به کاخی برویم حالمان خوب است؛ چون آن‌جا وسیع است و انواع امکانات را در اختیار داریم. همۀ ترس ما از مرگ برای این است که باغ آخرتمان را نکاشتیم و آبادی لازم را در آن ایجاد نکردیم.

واقعیت این است که بین مرگ و تمنای مرگ و تهیۀ توشه و پیش فرستادن سرمایه برای آخرت تلازم است. اگر برای آخرت خود تلاش کرده باشیم، نگران مرگ نیستیم و حتی اگر به ما اجازه داده بشود، تمنای مرگ را هم می‌کنیم.

در شرح حال مرحوم شیخ عباس قمی آمده است که یکی از خصوصیاتش این بود هرجا می‌رفت، کفن و نوشته‌هایش همراهش بود؛ حتی درصف نانوایی وقتی معطل پخت نان بود، مطلب می‌نوشت. هنگامی که یکی از علما ایشان را به مشهد دعوت کرده بود نیز کفنش را با خود آورده بود؛ یعنی  تا این اندازه آماده بود. این واقعیت است که اگر آمادگی لازم برای مرگ را نداریم؛ هنوز برای آخرت خود کاری نکردیم.

 

قابل اعتماد نبودن اطرافیان بی‌دین و نفس اماره

 

«ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ»[12]

«هرگز کافران اهل کتاب و مشرکان مایل نیستند که بر شما (مسلمین) خیری از جانب خدایتان نازل شود، لیکن خدا هر که را بخواهد به فضل و رحمت خویش مخصوص گرداند  و خدا صاحب فضل عظیم است.»

واقعیت جدی این است که اهل علمِ بی‌دین و کسانی که فقط اهل دنیا هستند، چشمِ دیدن پیشرفت متدینین را ندارند و خواهان آشنا شدن متدینین با حقایق نیستند. «ما يَوَدُّ»: هیچ وقت کفار و مشرکین دوست ندارند که بر مؤمنین خیری نازل بشود.

واقعیت این است که کفار قابل اعتماد نیستند. یکی از کافرها، نفس أمارۀ بالسّوء است که حقایق را قبول ندارد و اصلاً دوست ندارد تربیت شویم؛ بنابراین هر مانعی سر راه تربیت و رشد ما قرار می‌دهد؛ مثلاً می‌خواهیم برای امام حسین علیه‌السلام اشک بریزیم، نفس ما می‌گوید این همه اشک ریختید به کجا رسیدید؟! اصلاًدوست ندارد، معرفت و محبت و عمل صالحی در زندگی ما وارد شود.

واقعیت این است نه افراد بی‌دین، خواستار رشد ما هستند، نه نفس امارۀ بالسّوء‌ طالب رشد ماست؛ بنابراین قابل اعتماد نیستند و نباید حرف‌های نفس اماره را جدی بگیریم. نفس اماره ایجاد تردید و تشکیک می‌کند؛ چون هدف آن منحرف کردن ما از مسیر صحیح است. هم‌چنین به سخن اطرافیانی که دائم سم‌پاشی می‌کنند، بها ندهیم، برای مثال می‌گویند: این همه خواندید و یاد گرفتید و عبادت کردید به کجا رسیدید؟! چون واقعیت این است که  خواهان رشد ما نیستند.

 

داده‌های خدا بر اساس فضل است نه عدل

 

واقعیت شیرین این است: «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ». دارایی خدا آنقدر گسترده است که همه را در برمی‌گیرد. «فضل» یعنی زیاده و آن چیزی است که مستحق آن نیستیم. داده‌های خدا به بندگانش بر اساس عدل نیست که به میزان استحقاق افراد بدهد. واقعیت بسیار شیرین این است خدا بر اساس فضلش می‌دهد؛ یعنی زیاده‌هایی که اصلاً شایستگی آن را  نداشتیم.

خدا این فضل را در اختیار فردی قرار داده است به عنوان اباالفضل. واقعیت این است که این امکان وجود دارد از آن دست‌ها، چیزهایی فوق تصورمان دریافت کنیم. تمام درخواست‌های ما فضلی است نه عدلی. مثلاً از خدا می‌خواهیم:

«وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك»[13]

«و مرا از نزديك‌ترين بندگانت در رتبۀ منزلت به تو و مخصوص‌ترينشان در قرب به پيشگاهت قرار ده.»

ممکن است گفته شود: چگونه چنین درخواستی می‌کنید؟! در پاسخ می‌گوییم: چون خود خدا فرمود:«وَ اسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه»، زیاده‌ها را از من بخواهید و به خودتان نگاه نکنید؛ به همین جهت است که درزیارت عاشورا مقام محمود و مقام شفاعت دیگران را از خدا طلب می‌کنیم. واقعیت این است که با وساطت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام این امکان برای همه ما موجود است.

 

 

تاریخ جلسه: 1400/5/20 ـ  جلسه 3

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1].  سوره بقره، آیه 71

[2]. سوره بقره، آیه 67

[3]. سوره بقره، آیه 74

[4]. سوره فاطر، آیه 28

[5]. سوره بقره، آیه 24

[6]. تفسیر کنزالدقائق

[7]. سوره بقره، آیه 81

[8]. سوره بقره، آیه 82

[9]. سوره شوری، آیه7

[10]. سوره بقره، آیه 94

[11]. تفسیر کنزالقائق

[12]. سوره بقره آیه 105

[13]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص 850

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *