واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی ـ بخش هفدهم

مقدمه

 

با وساطت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام در حضور قرآن با واقعیت‌هایی آشنا می‌‌شویم که برخی به قدری شیرین و لذت‌بخش است که «بر این مژده گر جان فشانم، رواست» و برخی بسیار تلخ و دردناک. واقعیت‌هایی که در زندگی بوده و هست؛ اما به جهت شدت اشتغال از آن‌ها غافلیم.

 

انحصار عزت برای خدا؛ واقعیتی شیرین

 

«الَّذِینَ یتَّخِذُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ۚ أَیبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا»[1]

«همان‌ها که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب می‌کنند. آیا عزّت و آبرو را نزد آنان می‌جویند؟ با اینکه همه عزّت‌ها از آن خداست؟!»

واقعیتی بسیار لذت‌بخش و شیرین این است که برای غیرخدا عزتی نیست. هیچ تردیدی نداشته باشیم که توزیع عزت فقط ازیک مرکز است و غیر از خدا هرگز نمی‌تواند عزت‌بخش باشد؛ چون عزتی ندارد که بتواند آن را به دیگری بدهد. خدای عزیز عزت را بین مؤمنین توزیع می‌کند. دیگران، هر اندازه پول، مقام، اعتبار، منصب، مدرک و … داشته باشند، نمی‌توانند از این طرق عزت کسب کنند. حتماً همۀ عزت فقط نزد خداست و عزت از این منبع بر دیگران افاضه می‌شود.

 

عدل و فضل خدا در عزت‌بخشی

 

از نگاه دیگر واقعیت شیرین این است که مرکز توزیع عزت، عادل است و فاضل؛ یعنی عزت را زیاد در اختیار دیگران قرار می‌دهد؛ خدایی است رئوف و دلسوز نسبت به افرادی که گرفتار بی‌عزتی شدند، او حکیم است؛ یعنی مصلحت می‌داند برخی را عزت بخشد و بعضی را محروم کند و قدرت دارد عزت بی‌کران در اختیار فردی قرار بدهد:«فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا».

اگر قرار بود عزت از طریق پول، علم و اصالت خانوادگی به دست بیاید، فقیرها و افراد جاهل و کسانی که ظاهراً از خانوادۀ کذایی بی‌بهره‌اند، لزوما بی‌عزت بودند! در حالی که خلاف این امر را مشاهده می‌کنیم. خدای سبحان می‌فرماید: مرکز توزیع عزت من هستم، سراغ هیچ‌کس نروید. فکر نکنید از طریق ارتباط با کفار عزتی نصیب شما می‌شود، نزد هیچ‌کس عزت نیست، بلکه «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا».

 

معنای عزت

 

عزت معانی مختلف دارد: گرانبها، بی‌نظیر، محترم، نفوذناپذیر و غالب بر هر چیز. از نگاه یکی از مفسرین، عزت به معنای غلبه است و غلبه از طریق خدای سبحان است، چه غلبه بر دشمن ظاهری چه غلبه بر دشمن نفس و رذائل اخلاقی. گاهی اوقات یادگیری‌های ما زیاد است؛ اما هنگامی که لازم است، غالب بر نفس خود نیستیم.

در کتاب معراج‌السعاده آمده است که عبادت اخلاق نمی‌آورد؛ افرادی هستند که خیلی عبادت می‌کنند؛ اما اخلاق ندارند؛ چون به عبادت خود اعتماد دارند؛ در حالی که زمانی می‌توانیم بر نفس، شهوت، غضب و قوّۀ خیال خود مسلط شویم که تحت سلطۀ خدا قرار بگیریم؛ در حالتی که او بر ما غالب بشود، می‌توانیم بر همه چیز غلبه کنیم.

 

راههای کسب عزت

 

یکی از مفسرین می‌فرماید: عزت از طریق توحید، ایمان، احسان، معرفت، یقین و انواع فضائلی است که خدای سبحان در اختیار بنده‌اش قرار می‌دهد و در حقیقت، اصل عزت با ذلتِ در مقابل خدا کسب می‌شود. هرچقدر در پیشگاه او پیشانیِ بندگی را بیشتر فرود بیاوریم، از عزت کامل‌تری بهره‌مند می‌شویم. این که برای مرکز توزیع عزت، هیچ نهایتی متصور نیست، اصلی بسیار شیرین است؛ این‌گونه نیست که اگر به دیگران عزت داده شود، ما احساس ناکامی کنیم و اگر به ما عزت داده شود، دیگران احساس کمبود عزت کنند.

واقعیت بسیار شیرین این است که عزت را در هیچ چیزی دنبال نکنیم. فردی می‌گفت: برای این که مورد احترام همسرم قرار بگیرم، از دانشگاه معتبر لیسانس و فوق لیسانس گرفتم؛ اما هم‌چنان همسرم به من بی‌توجه بود! این شخص دکترا که هیچ، فوق دکترا هم کسب کند برای این که دیگران برای او احترام قائل شوند، به نتیجۀ مطلوب نمی‌رسد؛ چون از ابتدا نگاه او مشرکانه است! گاهی چون علم نور است آن را فرا می‌گیریم و گاهی به جهت رسیدن به «عنوان» و «احترام» آن را کسب می‌کنیم که در این صورت این معنا تحقق پیدا نمی‌کند؛ چون مسیر را اشتباه رفته‌یم. اگر بر آستان او بندگی کنیم، از اعتبار شگرفی بهره‌مند می‌شویم.

 

عذاب ناشی از ناشکری؛ واقعیتی تلخ

 

«مَا یفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِیمًا»[2]

«خدا چه نیازی به مجازات شما دارد اگر شکرگزاری کنید و ایمان آورید؟ خدا شکرگزار و آگاه است.» [اعمال و نیّات شما را می‌داند، و به اعمال نیک، پاداش نیک می‌دهد.]

اگر شاکر بشویم و دلدادۀ او چرا خدا ما را عذاب کند؟ خدای سبحان شاکر علیم است و از بنده تشکر می‌کند. بنده هم اگر سپاسگزار خدا باشد، معذب نیست. واقعیت تلخ این است که عذاب و ناگواراییِ زندگی، بازتاب ناشکری است؛ یعنی نعمت‌ها به نظر ما عادی است و به چشم نمی‌آید. با وجود ناشکری دیگر نمی‌توانیم از زندگی لذت ببریم. ممکن نیست هم ناشکری کنیم هم طالب زندگی گوارا باشیم! این قانون خداست که اگر شاکر باشید از عذاب در امانید.

 

تعریف شکر

 

شکر، هم پُردیدن نعمت است و هم لذت بردن و ذکر آن در محضر مُنعم. هر گاه از هم می‌پرسیم: چه خبر؟ در پاسخ می‌شنویم: سلامتی! و نعمت سلامتی را پُر نمی‌بینیم؛ در حالی که اگر در قرعه‌کشی فلان بانک برنده شده بودیم، برای ما ارزشمند بود!

واقعیت تلخ و دردآور این است که وقتی نعمت‌ها را پُر نمی‌بینیم، عقوبت می‌شویم. گاه به نعمت‌ها توجه داریم؛ اما از آن‌ها لذت نمی‌بریم و استفادۀ بهینه از آن ‌نداریم، در این صورت نیز خدای سبحان ما را عذاب می‌کند تا استفاده کردن از نعمت‌ها را یاد بگیریم. گاه نعمت‌ها را زیاد هم می‌بینیم؛ اما از ذکر آن غفلت می‌کنیم، در این صورت هم عذاب می‌شویم. هر یک از اعضای بدن ما، دست، پا، چشم و … جداگانه در خدمت ما هستند، آیا به این نعمت‌ها توجه  داریم و آن‌ها را ذکر می‌کنیم؟

 

ادب بهره‌مندی از نعمت

 

با نگاهی دیگر، عذاب خدا برای تشفّی خاطر نیست! در واقع همۀ عذاب‌ها برای تأدیب است. شاکر بودن ادبی است که خدا برای ما در نظر گرفته است و تا زمانی که شاکر بودن ملاحظه نشود، عذاب، جاری است.

 

عبور از نعمت‌ها و رسیدن به منعم

 

یکی از مفسرین در ذیل «إِنْ شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ» می‌گوید: عذاب تداوم دارد تا از حجاب نعمت‌ها عبور کنیم و منعم را بشناسیم. تا زمانی که نعمت‌ها چشم ما را بگیرد و کسب آن‌ها را نتیجه تدابیر خود بدانیم، زندگی ناگوار است و عذاب جریان دارد. خدای سبحان گرفتاری‌های مختلف را می‌آورد تا به او برسیم. طبق صریح این آیه عذاب با ناشکری مرتبط است؛ بنابراین ورای هر ناگوارای در زندگی ناشکری است.

همچنان که با وجود فراگیری بیماری کرونا و سختی‌های آن، هنوز ضرورت رسیدن به  خدای سبحان را احساس نمی‌کنیم؛ به این معنا که ناکارایی همه چیز را ببینم و فقط امیدمان به او باشد. هنوز امیدمان به واکسن مرحلۀ اول و دوم است و روی غیرخدا حساب می‌کنیم؛ این «آمَنْتُمْ» نیست بلکه «أَشرَکتُم» است! البته برای امنیت خانواده و جامعه واکسن می‌زنیم؛ اما باید دلدادۀ خدا ‌شویم؛ چون نافع اوست و او ضرر را رفع می‌کند؛  بنابراین تا زمانی که دلدادۀ او نشویم، زندگی ناگوار است.

چرخ زندگی برای ما یکنواخت و عادی شده بود. هیچ گاه فکر نمی‌کردیم آرامش خانواده و سلامت امروز ما ممکن است نباشد. خدای سبحان با یک بیماری در زندگی اختلال ایجاد کرد تا بفهمیم، همه چیز در لحظه می‌تواند از بین برود.

 

غلبه بر جباران باطنی؛ واقعیتی شیرین

 

«قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِینَ یخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمَا ادْخُلُوا عَلَیهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[3]

«دو نفر از مردانی که از خدا می‌ترسیدند، و خداوند به آنها، نعمت [عقل و ایمان و شهامت] داده بود، گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شوید! هنگامی که وارد شدید، پیروز خواهید شد. و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید!»

حضرت موسی به بنی‌اسرائیل فرمان می‌دهد که وارد بیت المقدس بشوید. آنجا قوم جباری است؛ اما وارد شوید و رودررو مبارزه کنید. آنها گفتند:«وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّىٰ یخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ»[4]؛«و هرگز تا آن‌ها از بیت‌المقدس خارج نشوند، ما داخل نخواهیم شد، هر گاه آنان بیرون شدند، ما داخل می‌شویم.»

واقعیت این است: هنگامی که فرمان  ولیّ خدا را اجرا کنید و به جایی وارد شوید که جباران حضور دارند، بی‌تردید غالبید. منتظر نمانید تا آن‌ها خارج شوند، بلکه به‌مجرد اینکه شما وارد شوید آنها خارج می‌شوند، با ورود حق، باطل می‌رود.

کبر، حرص، حسد و بخل، جباران وجود ما هستند، اگر این رذائل اخلاقی را نداشته باشیم، سعی می‌کنیم به عمل صالح و عبادات بپردازیم! ابتدا باید درون ما پاکسازی شود و همۀ بدی‌ها از ما جدا شود؛ سپس به بندگی بپردازیم. بدی‌های ما با عمل صالح و ذکر و علم و … پاکسازی می‌شود.

واقعیت زیبا این است که بایستی به کاری وارد شویم که در دل از آن هراس داریم! وقتی شجاعت ورود، حاصل شود، یقیناً غالب می‌شویم. ورود در صحنۀ انجام مأموریت، خود به خود قوّت می‌دهد، همین که مسئولیت را پذیرفتیم خدا به ما توان می‌دهد.

 

تسهیل‌گری امر ولیّ خدا

 

واقعیت شیرین دیگر این است که هر مأموریتی را به امر شارع و بزرگتر الهی انجام بدهیم؛ موجب غلبه می‌شود و شکستی در پی ندارد. شکست زمانی است که طبق هوای نفس خود کار کنیم. «فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ» اجرای فرمان است، اگر اجرای کار تحت نظر ولیّ الهی باشد، به‌سهولت انجام می‌شود. امر بزرگتر، تسهیل‌گر است! چه بسیار موانعی که مرتفع می‌شود و مقدمات را برای ما فراهم می‌کند.

گاهی فردی را می‌بینیم که امور مختلفی را بر عهده دارد و تمام آن‌ها را به نحو احسن انجام می‌دهد، این امر چگونه ممکن است؟ دو پاسخ دارد:

  1. با شهامت اقدام به کار کنیم نه با تردیدوترس؛
  2. به امر بزرگتر الهی وارد کار شویم نه سرخود. در صورتی که به امر امام زمان خود کار را انجام ‌دهیم، حتماً غالبیم و با نفَس قدسی و عنایت ولیّ امر، حتماً قوّت و نصرت خاصی نصیب ما می‌شود.

 

جدایی از ولیّ خدا به‌علت فسق؛ واقعیتی تلخ

 

«قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَینَنَا وَبَینَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ»[5]

«موسی گفت: پروردگارا! من تنها اختیار خودم و برادرم را دارم، میان ما و این جمعیّت گنهکار، جدایی بیفکن!»

هنگامی که بنی اسرائیل امر حضرت موسی را اجرا نکردند، موسی از خدای سبحان طلب می‌کند: «فَافْرُقْ بَینَنَا وَبَینَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ» خدایا، حال که امر مرا را انجام نمی‌دهند، بین من و آن‌ها جدایی بینداز. وقتی امر بزرگتر را اجرا نکنیم، فاسق محسوب می‌شویم؛ یعنی از پوستۀ انسانیت خارج می‌شویم.

واقعیت تلخ این است که اولیای الهی نمی‌خواهند با فساق هم‌جوار باشند. اگر به اوامر الهی امامی که مظهر رحمت و لطف است، ملتزم نباشیم، امام، هم‌جواری با ما را نمی‌‌پسندد و طالب همراهی با ما نیست. در زمان غیبت برای بسیاری از افراد جدایی بین آنان و امام، اتفاق افتاده است، گویا امام دعا کرده است که خدایا، بین من و قوم فاسق جدایی بینداز! آن‌ها کسانی هستند که فعلاً قابلیت ندارند با امام همراه باشند؛ چون اجرا ندارند و مطیع نیستند.

واقعیت تلخ این است که فراق بین اولیای الهی و امت، هنگامی صورت می‌گیرد که امت فاسق شوند؛ در این حالت نافرمانی و عصیان‌شان ظهور دارد و امام در آن شرایط نمی‌خواهد رسماً بر آن‌ها ولایت داشته باشد؛ چون تجرّی و گستاخی آن‌ها بیشتر می‌شود.

در یکی از زیارت‌ها آمده است:«المَحجوبُ عَن أعیُنِ الفاسِقین»[6] امام از چشم فساق محجوب است؛ یعنی فسق فساق موجب شده است که کور شوند و بین خودشان و امام فاصله بیفتد. واقعیت تلخ این است که دلیل فراق و فاصلۀ بین ما و امام از جانب امام نیست. چون:

نقش وفا می‌کند، پشت به ما کی کند؟

پشت ندارد چو شمع، او همگی روست، روست

این جدایی به جهت فسق ماست! یعنی اوامر را آن‌چنان که شایسته است، اجرا نکردیم. وقتی اوامر اجرا نمی‌شود، بین ما و امام؛ آن کانون اصلی ارسال رحمت الهی، تفرقه ایجاد می‌شود و خودِ امام خواسته‌اند این فراق حاصل شود.

 

تربیت نکردن نفس؛ واقعیتی تلخ

 

«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ»[7]

«نفس سرکش، کم‌کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد؛ [سرانجام] او را کشت؛ و از زیانکاران شد.»

داستان هابیل و قابیل است. هر دو پیغمبر زاده‌اند؛ اما نفس بر یکی از آن‌ها مسلط شد و کشتن برادر را به نظر او زیبا جلوه داد! چگونه ممکن است برادرکشی زیبا باشد؟ واقعیت تلخ این است که:

  1. وقتی نفس بر ما مسلط شود، همۀ امور نادرست مانند دروغ، غیبت، کم‌کاری، خیانت و حرام‌خوری را آسان جلوه می‌دهد، («طوَّعَت» به‌معنای «سَهَّلَت»)؛
  2. هنگامی که نفس مسلط شود، همۀ امور ناصحیح را برای ما زیبا جلوه می‌دهد. بعضی از مفسرین می‌گویند: «طَوَّعَت» به معنای «زَیَّنَت»، یعنی این امر نامناسب خیلی هم بجا و لازم است. اگر نفس بر ما مسلط شود با افتخار، بدی می‌کنیم! دروغ گفتن و … را هنری می‌دانیم که دیگران از انجام آن عاجزند!
  3. وقتی نفس بر فردی مسلط شود، به هیچ‌کس رحم نمی‌کند. دارویی را که داروخانه ندارد، در بازار آزاد با قیمت گزاف به فروش می‌رساند! چگونه ممکن است افراد نسبت به هم این‌قدر بی‌رحم باشند؟! قرآن می‌گوید پیغمبرزاده به برادر خود رحم نکرد! چون وقتی نفس به میدان آید، همۀ امور زشت را موّجه جلوه می‌دهد و بی‌رحمانه به عزیزان خود خسارت وارد می‌کنیم: «قَتْلَ أَخِیهِ».

واقعیت تلخ این است که با تسلط نفس، از شر او در امان نیستیم، خودی و غریبه هم نمی‌شناسد. وقتی پای منافع در میان است، هیچ چیز را نمی‌فهمد. نفس تربیت‌نشده بسیار خطرناک است، از صد گرگ درنده بیشتر می‌دَرَد و تمام هویت و سرمایۀ ما را یکجا می‌گیرد.

 

تاریخ جلسه: 1400/6/3 ـ جلسه 17

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 

 


[1]. سوره نساء، آیه 139

[2]. سوره نساء، آیه 147

[3]. سوره مائده، آیه 23

[4]. سوره مائده، آیه 22

[5]. سوره مائده، آیه 25

[6]. مفاتیح‌الجنان، زیارت امام حسن عسکری

[7]. سوره مائده، آیه 30

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *