پندارهای نادرست ـ بخش اول

مقدمه

 

وقتی حادثۀ کربلا را عمیق بررسی می‌کنیم، درمی‌‍‌یابیم که تعداد افراد ظاهراً متدین در جناح مقابل اباعبدالله، اندک نبود! کوفه مملو بود از قاریان و حافظ قرآن و عابدان شب زنده‌دار! اما در یک فراخوان، رودرروی اباعبدالله قرارگرفتند! مگر می‌شود کسی اهل عبادت و تهجد، حافظ و قاری قرآن باشد؛ اما از معرفت بی‌بهره باشد؟ امام زمانش را نشناسد و از سر ستیز با امام خود درآید و این همه عبادت برای او بصیرت ایجاد نکند؟!

واقعۀ کربلا به ما هشدار می‌دهد که اینها واقعیاتی است که جای توجیه ندارد. با این بیان نگران خود هستیم؛ گرچه ظاهراً اهل ذکر، تلاوت قرآن، زیارت، دعا و عبادت هستیم، در مقابل امام خود صف‌آرایی کنیم و نه‌تنها پاسخ مثبت به امام خویش ندهیم؛ بلکه در مقابل او موضع بگیریم!

چه عاملی باعث شد تا این دینداران متظاهر، در مقابل امام خود قیام کنند؟ مگر قرآن نور نیست؟ مگر عبادت نورانیت ایجاد نمی‌کند، مگر نماز شب، نوربخش نیست؟ چرا این افراد نور نداشتند و چشم دلشان نابینا بود؟

قطعاً سپاه مقابل اباعبدالله در اثر تفکرات ناصحیح به این دام گرفتار آمدند و چشم دلشان از بصیرت بی‌بهره شد. برای پاسخ به این سؤالات، پندارها و افکار ناصحیح در قرآن را بررسی می‌کنیم تا بفهمیم افکار ناصحیح چه نوع افکاری است که تا این اندازه می‌تواند آدمی را گمراه کند.

فکر اگر درست باشد ما را به مقصد صحیح هدایت می‌کند؛ اما وقتی فکر نادرست شد جايگاهش دوزخ است و چه بد جايگاهى است: «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ»[1].

تفکر نادرست در حد تفکر باقی نمی‌ماند؛ این نطفه روزی تبدیل به یک نوزاد می‌شود و این نوزاد رشد می‌کند و این تفکر ناصحیح به یک عملکرد نامناسب تبدیل می‌شود.

 

پندارهای نادرست

 

توانایی با محبوبیت مرتبط است

 

 

«إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ»[2]

«هنگامى كه [برادران او] گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه جمعى نيرومند هستيم دوست‏داشتنى‏ترند قطعا پدر ما در گمراهى آشكارى است.»

برادران یوسف با وجود آنکه پیامبرزاده‌اند و دائم در محضر کامل زمان خود، یعنی حضرت یعقوب قرار گرفته‌اند؛ ولی گرفتار تفکر و پندار ناصحیح‌اند. آنان گمان می‌کردند اگر کسی توانا باشد حتماً از محبوبیت خاصی برخوردار است؛ به همین جهت از محبوب نبودن نزد پدر متعجب بودند؛ اما به جای آنکه عامل این امر را در خود جست‌وجو کنند، یعقوب را محکوم می‌کردند و قائل بودند که پدر میان فرزندان تفاوت می‌گذارد!

این تفکر جایگاهی در درون و جایگاهی در بیرون ما دارد. جایگاه بیرونی آن است که گمان کنیم توانمندی، انسان را محبوب می‌کند. غافل از آنکه هر توانمندی محبوب نیست. در کربلا شش ماهه‌ای را ملاحظه می‌کنید که ظاهراً توانمند نیست؛ اما در اوج محبوبیت می‌درخشد. و سپاه مقابل با وجود توان ظاهری ملعون است.

ملازمه‌ای بین این امور ظاهری و امور قلبی نیست. اگر با زبان روزی هزار مرتبه ذکر بی‌توجه بگوییم، دلالتی بر بصیرت ما نخواهد داشت. اما اگر در دل  نیت خالص برای یک امر خیر داشته باشیم، ما را توانمند خواهد کرد. ارزش نیت خالصانۀ امر خیر در نزد خدای سبحان بسیار بیش از ذکر بی‌توجه زبانی است.

به همین دلیل است که در روایات آمده است: پنجاه هزار سال عبادت بین رکن و مقام، روزها روزه‌داشتن و شب‌ها را با عبادت سپری کردن، بدون ولایت مانند غباری پراکنده در هواست که فاقد ارزش است.

بنابراین برای توانمندی‌ها ارزش قائل باشیم و امور اندک و محدودی را ظاهراً بی‌اعتباربه نظر می‌آید، ناچیز ندانیم!

 

از دل برود هر آنکه از دیده برفت!

 

«اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ»[3]

«يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شايسته باشيد.»

برادران یوسف به این اجماع رسیدند که یوسف را بکشند یا او را به وجهی از دیدرس پدر خارج کنند تا خودشان جلوه‌گر شوند.

تفکر نادرست آن است که گمان کنیم: «از دل برود هر آنکه از دیده برفت!» آن‌ها تصور می‌کردند که اگر یوسف را از مقابل دیدۀ یعقوب دور کنند به محبوبیت یوسف خاتمه داده می‌شود.

این یک تفکر بسیار نادرست است؛ تاریخ عکس این قضیه را ثابت کرد! یعقوب سالیان سال یوسف را ندید؛ ولی علاقه‌اش به او افزون شد و گذر زمان در محبت او به یوسف اختلالی ایجاد نکرد. این که ما تصور کنیم چون توفیق دیدار حضرت ولی عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه را نداریم؛ پس باید این عشق کمرنگ شود و در گذر زمان جای خود را به عشق دنیا دهد، تفکر ناصحیحی است.

 

امکان توبۀ فوری بعد از ارتکاب گناه

 

«اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ»[4]

«يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شايسته باشيد.»

تفکر نادرست دیگری که در انتهای آیه به آن اشاره شده، آن است که گمان کنیم پس از انجام گناه، فوراً می‌توانیم توبه کنیم و به اصلاح خود بپردازیم! این پنداری ناصحیح است که گمان کنیم پس از انجام گناه کبیره فوراً به ما توفیق خوب شدن می‌دهند؛ زیرا اولاً ممکن است در هنگام ارتکاب گناه، عمر ما به پایان برسد و هرگز توفیق توبه نصیب‌مان نشود. ثانیاً حتی اگر توفیق توبه در محضر خالق هم نصیبم شود، اگر گناه حق الناس باشد، این احتمال وجود دارد که مردم از حق خود نگذرند. ثالثاً هر گناهی انجام دهیم گرچه توفیق توبه هم پس از سپری شدن مدت طولانی نصیب‌مان شود، فاصله‌ای طولانی بین ما و کسب کمالات ایجاد می‌کند و کدورت گناه مانع از پیشرفت بسوی کمالات است. معصیت بال و پر انسان را می‌سوزاند و توان پرواز را می‌ستاند. اینکه ما باور کنیم بعد از هر گناهی، توبه به‌سهولت امکان‌پذیر است، پنداری نادرست است.

یوسف‌کشی دو سر دارد: 1. ظلم به خلق؛ 2. ظلم به خالق.

این که به خلق ظلم کنیم و توقع داشته باشیم، بدون طلب رضایت خلق، خالق ما را ببخشد توقعی نابجا و پنداری باطل است.

 

تاریخ جلسه: 1395/7/11 ـ جلسه 1

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1]. سوره رعد، آیه 18.

[2]. سوره یوسف، آیه 8.

[3]. سوره یوسف، آیه 9.

[4]. سوره یوسف، آیه9.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *