در خدمت حدیث بیست وهفتم بودیم امام صادق علیهالسلام در روایت فرمودند:
«فِي التَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ يَا ابْنَ آدَمَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ غِنًى وَ لَا أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ وَ عَلَيَّ أَنْ أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَمْلَأَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنِّي وَ إِنْ لَا تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ شُغُلًا بِالدُّنْيَا ثُمَّ لَا أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ.»[1]
اگر کسی قلبش را برای بندگی حق فارغ کند، خدای سبحان دل او را پُر از بینیازی از غیر کرده و خواستههای او را برآورده میکند. و اگر کسی خلاف این باشد؛ یعنی در حین عبادت حضور قلب نداشته باشد، قلبش پر از مشغولیت دنیا میشود، در شرایط معمول همیشه محتاج به دیگران است و هرگز نیاز او تأمین نمیشود.
تفرغ برای عبادت موجب غنای قلب شود
غنا از اوصاف کمالیه نفس است
حضرت امام(ره) در این فصل بحث غنا را مطرح میکنند و میفرمایند: غنا از اوصاف کمالیه نفس است و در حقیقت صفت خود خداست:
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»[2]
«اوست بینیاز ستوده»
غنا با ثروتمندی متفاوت است. غنا به معنی ثروتمندی و مالداری نیست؛ این چنین نیست که اگر کسی ثروتش به یک میزانی برسد دیگر از این به بعد غنی محسوب شود. اگر انسان غنا نداشته باشد، هرچه ثروتش بیشتر شود حرصش بیشتر شده و نیازش به آن ثروت بیشتر میشود. نیازش به محافظینی برای نگهداریِ آن مال شدّت پیدا میکند؛ اما اگر کسی غنی شد تمام موجودات عالم، محتاج او میشوند. اگر دلی احساس بینیازی از غیرخدا کرد خدای سبحان تمام موجودات را محتاج ارتباط با او قرار میدهد. چگونه میشود که بعضی از افراد با وجود دارائی بسیار، غنی نیستند و بعضی با وجود اینکه دارائیشان کم است؛ اما دائم احساس نیازشان فقط به حق است و احساس نیاز به مردم ندارند؟
تازیانه خدا
محتاج خلق بودن
امام(ره) میفرمایند: دل انسان هر چقدر متوجه به عالم دنیا و به فکر آبادانی و تأمین دنیا باشد در حقیقت تازیانهای که خدا به دل این فرد میزند، آن است که احتیاج به خلق را در دل او شدت میبخشد.
به عبارت دیگر به اندازهای که میل من به آبادانی دنیا باشد و میخواهم مادیاتم شدت بگیرد و بیشتر شود؛ تازیانه بیصدایی که خدا به من میزند این است که حرصم را به دنیا بیشتر میکند و علاقهام نسبت به دنیا دائم افزون میشود. به عکس اگر افتقار و میل و نیاز من به بینیاز علی الاطلاق باشد، جایزهای که خدا در اختیارم قرار میدهد این است که احساس بینیازی به مردم میکنم.
امام(ره) میفرمایند: ظاهراً به نظر شما خیلی از ثروتمندان بینیاز جلوه میکنند؛ اما اگر اندکی دقیق به آنها نگاه کنید میبینید اتفاقا نیاز بعضی از ثروتمندان از نیاز فقرا بیشتر است. بعضی از ثروتمندان فقرایی هستند به شکل اغنیا که ثروتشان هرگز بینیازی از خلق را برای آنها ایجاد نکرده است.
گرایش به دنیا و زمینگیری
قلب، روز به روز گرایش به پستی پیدا کرده و این گرایش به پَستی ما را در عالم ماده زمینگیر میکند و در چشم دیگران ذلیل و خوار میشویم. حتی گاهی اوقات محتاج یک لقمه غذای دیگران هستیم در حالی که آشپزخانه ما مملوّ از غذاست. این نهایت ذلت است که به بهانه هوسکردن، خود را محتاج دیگران نشان دهیم. در مقابل کسی را میبینیم که از نظر مادی خیلی کم دارد؛ ولی همان نان خالی را میخورد و لذت میبَرَد و آنقدر شاکر است که در خود، کوچکترین نیازی به سفره مرفّهین احساس نمیکند.
رهاورد دلدادگی به خالق، بینیازی از خلق است
امام(ره) زاویه دیدی برای ما میگشایند و میفرمایند: اگر شما دلداده آن غنیّ علی الاطلاق شوید و ایمان به او پیدا کنید، او فوراً در شما غنا ایجاد میکند، صفت غنا را در درون شما قرار میدهد که از خلق بینیاز شوید. وقتی محتاج او شوید، این ندا را با گوشتان میشنوید:
«یَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[3]
«ای مردم! فقط شما محتاج او هستید.»
شما همگی ناقص هستید و ناقص محتاج ناقص نیست، ناقص، محتاج کامل است. «الله» کامل است، شما محتاج آن کامل هستید درحالیکه او هیچ احتیاجی به شما ندارد. این ندا را هنگامی انسان میشنود که فقط محتاج آن کامل باشد و حتی مُلک سلیمان با همه وسعتش هم به نظر او نیاید. اینکه ملاحظه میکنید فرد متموّلی، با عالِمی که از سطح زندگی متوسط یا پایین برخوردار است، به راحتی حساب و کتاب شرعی خود را انجام میدهد، به جهت احساس امنیتی است که دارد، احساس میکند این عالِم غنی است و خود را محتاج او نمیداند.
غنا مایه افتخار است
امام(ره) میفرمایند: اگر ما عاشق آن غنی شویم، غنی میشویم. مُلک سلیمانی هم به نظر ما نمیآید. اگر کلید خزائن زمین را به فرد غنی عطا کنند به نظرش چیز عجیبی نیست؛ چون زمین با همه وسعتش، روزی تمام میشود. انسان خواهان اموری است که پایانناپذیر باشد.
روایت است: جبرئیل کلید خزائن زمین را در اختیار وجود مبارک پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله گذاشت؛ ولی پیامبر امتناع کرد و فرمود:
«الفَقرُ فَخرِی»[4]
همین اندازه که من فقط محتاج خدا هستم و محتاج به هیچکس نیستم، مایه افتخار من است. دارائی و ثروت مایه افتخار نیست. غنا مایه افتخار است. چه بسا ثروتمندانی داریم که احساس بینیازی از خلق میکنند نه بابت محافظت ثروتشان خود را نیازمند به خلق میدانند نه بابت ازدیاد ثروتشان. از آن طرف چه بسا فقیرانی داریم در عین اینکه ندارند؛ اما غنیاند. اینها به هیچوجه خود را محتاج به خلق حساب نمیکنند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند:
« دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»[5]
«دنیای شما نزد من، از آب بینی بز کمارزشتر است.»
ارزش مجالست با فقرا
امام(ره) از قول نجمالدین کبری میفرمایند: ایشان قسم خورده و میگوید: اگر من را مخیر کنند و بگویند تمام مال و منال دنیا و بهشت و حور و قصور آخرت را به تو میدهیم، مجالست با اغنیا را هم داشته باش و از سوی دیگر بگویند بدبختی دنیا و آخرت را به تو میدهیم ولی در کنارش مجالست با فقرا را داشته باش (البته فقرا به همین معنایی که گفته شد؛ یعنی کسی که میلش فقط به خداست و خود را تنها محتاج به خدا میداند.)، من مجالست با فقرا را انتخاب میکنم؛ یعنی مجالست با کسانی که خودشان را محتاج به خلق نمیبینند، ترجیح میدهم.
شاید سخن نجمالدین کمی دشوار به نظر آید؛ اما با مثالی مطلب را تبیین میکنیم: اگر من جایی باشم که باغ و بوستان است خیلی خوب مرا تحویل میگیرند، بهترین پذیرایی و بهترین هدیه و امکانات را فراهم میکنند؛ اما اهل گلایه هستند و دائم گلایه میکنند و در مقابل در جایی دیگر، پذیرایی معمولی است؛ ولی اهل گلایه نیستند، واضح است که دوّمی را انتخاب میکنم. بنابر این فقرا را به این معنی میگیریم نه به معنی «ندار». بحث «نداری» نیست، بحث این است که انسان خودش را به هیچ عنوان محتاج مخلوق نداند. حتی احتیاج عاطفی را خالق تأمین میکند.
حتی معتقدم خانمها باید آقایان را تأمین کنند! اگر پرسیده شود: پس خانمها از کجا تأمین شوند؟ میگویم: از طرف خدا. خدای سبحان سوخت را به شما میرساند و میگوید: « لِتَسکُنُوا اِلیهَا»[6] به مردها میگوید: شما سُکنی بگیرید از طرف این زن. خانمها خیلی قوی هستند که میتوانند سوخت را از بالا بگیرند و صادرات داشته باشند. زن اگر واقعا بامعرفت باشد، باید خودش را خیلی غنی بداند. نشانهاش اینکه آقایان سه روز هم نمیتوانند بدون زن زندگی کنند؛ اما ممکن است خانمی یک عمر بیهمسر بماند، چون غنی است.
رابطه توقع از خلق و فقر
امام (ره) در ادامه سخن نجمالدین کبری جمله جالبی آوردند:
«افرادی که دائم از خلق توقع دارند غنی نیستند. مصاحبت با چنین افرادی، تأثیر منفی در روح انسان میگذارد و روح انسان را مکدّر میکند.»
من از حضرت امام(ره) اجازه میگیرم با این بیان عرض میکنم:
گمان نکنیم که اگر مِناعت طبع داریم و تعلقی به خلق داریم، در این سوختگیری همه چیز ما تأمین میشود! و اگر با افراد گلهگذار حَشر و نَشر داشته باشیم، مشکلی ایجاد نمیشود؛ بلکه در درازمدت، کدورت بر ما عارض میشود و آن مِناعت طبع و غِنای روحی، آرام آرام از بین میرود. ناخودآگاه فقر روحی دیگران[ فقر به همان معنایی که انسان خودش را محتاج مردم میداند نه محتاج خدا ]، روح ما را مکدّر میکند، قلب ما را مکدّر میکند؛ چون توجه انسان به جای اینکه سراغ معنویات بِرَود، سراغ مادیات رفته است. واضح است وقتی کسی توجهاش به سوی مادیات جلب شود، غِنای خدا را نمیشناسد و نمیتواند مسیر درست را ادامه بدهد.
رهاورد دل سپردن به صاحب دل
به عکس اگر دل را به صاحبدل سپردی، اگر کلید خانه را در اختیار صاحبخانه قرار دادی و دلت را به غاصب ندادی، او کاملترین تصرفات را در دل میکند؛ یعنی آنچه نیاز است برای این دل ایجاد میکند. هر آنچه از مادیات و معنویات برای این بنده لازم است در اختیارش قرار میدهد؛ چون سنت الهی: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»[7] است. عزت مال خداست، مال رسول خداست و در اختیار مؤمنین قرار میگیرد. خداوند مؤمن را عزیز قرار میدهد؛ یعنی بینیاز از خلق.
سوال: یعنی خدا چه چیزی به او میدهد؟ آیا تمام عوالم را در اختیارش قرار میدهد؟
خدا میگوید: بالاتر از اینها! خودم دست او میشوم. پای او میشوم، چشم او میشوم، گوش او میشوم، زبان او میشوم. هر چه که دادنی هست در اختیارش قرار میدهم که اصل دادنیها آن است که خودم را در اختیار او قرار میدهم.
حدیث قرب نوافل
«وَمَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَلِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَإِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ.»
« و هیچیک از بندگانم به من تقرب نجوید با عملی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کردهام؛ و بهدرستی که بهوسیله نافله به من تقرب میجوید تا آنجا که من دوستش میدارم و چون دوستش دارم، آنگاه گوش او میشوم که با آن میشنود و چشمش میشوم که با آن میبیند و زبانش میگردم که با آن سخن میگوید و دستش میشوم که به آن میگیرد. اگر بخوانَدَم، اجابتش میکنم و اگر خواهشی از من کند، به او میدهم.»
امام(ره) به حدیث قرب نوافل اشاره میکنند:
رهاورد نوافل
«و إنّهُ لَيَتقرَّبُ إلَيَّ بالنافِلَةِ»[8]
«بنده من با نوافل به من نزدیک میشود»
به میزانی خود را به من نزدیک میکند: «حتّى اُحِبَّهُ»؛ به جایی میرسد که من عاشق او میشوم؛ منِ خدا عاشق بندهام میشوم.
سمع الهی
« فإذا أحبَبتُهُ» وقتی من بندهام را دوست داشته باشم: «كنتُ إذا سَمعَهُ الذي يَسمَعُ بهِ»، گوش او میشوم؛ گوشی که با آن گوش میشنود. وقتی خدا میخواهد بشنود، آیا دیوارها مانع شنیدن خداست؟! آیا فاصلهها مانع شنیدن خداست؟! این جمله عجیبی است اگر خدا بندهاش را دوست داشت خدا سمع او میشود؛ یعنی هیچ مانعی برای شنوایی این بنده وجود ندارد. اگر داعیالله او را صدا بزند میشنود، نمیگوید: نفهمیدم فاصله زیاد بود صدای شما را نشنیدم! وقتی خدا گوش من بشود، دیگر فاصله، تأثیری در شنیدن نخواهد داشت. پیام خوبان عالَم را با گوش جان میشنود نه با گوش ظاهر و از سویی دیگر وقتی کسی غیبت او را کرده، میشنود و میان او و غیبتکننده فاصله ایجاد میشود. همانگونه که اگر در نزد او میگفتید دلخوری ایجاد میشد، این فاصله هم مانع ایجاد دلخوری نیست. تأثیر منفی خودش را به جای میگذارد.
بصیرت
خدا میگوید: من چشمش میشوم:« بَصَرَهُ الذي يُبصِرُ بهِ» «من چشم او میشوم» خدا دل من را میبیند. خدا روی ظاهر مسلمانی من حساب میکند. خدای نکرده اگر در دل من ذرهای نفاق باشد، ناخالصی باشد، خدا میبیند. اگر خدا چشم من بشود من هم نسبت به همه انسانها اینگونه هستم. فرض کنید فردی اظهار ارادت میکند، وقتی چشم من چشمِ خداست، من اظهار ارادت ظاهری او را نمیبینم، اگر مخالفتی با آن اظهار ارادت دارد، پشتپردهاش را میبینم. وقتی چشم من، چشم خدا بشود خاصیتش آن است که تمام خوبیهایی که فردی انجام داده است، میبینم، و هیچ چیزی را از قلم نمیاندازم. همانگونه که چشم خدا چیزی را از قلم نمیاندازد.
زبان حکیمانه
«و لِسانَهُ الذي يَنطِقُ بهِ»: خدا میشود لسان این بنده. وقتی خدا زبان کسی بشود، زبانش به خیر باز است؛ ولی همین خدا گاهی میگوید:
«أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»[9]
«خداوندآنها [کتمانکنندگان] را لعنت مىكند و همه لعنتكنندگان نيز آنان را لعن مىکنند.»
گاه میگوید:
« قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»[10]
«مرگ بر اين انسان [سركش] كه چه ناسپاس است.»
اجمالاً هر چه بر این لسان جاری شود، صحیح است. هیچگاه کسی هنگام خواندن قرآن نمیگوید ای کاش خداوند این آیه را نمیگفت؛ بلکه میگوییم: لسانِ حکیم است و لسانِ حکیم گاهی تعریف دارد گاهی تحریک و تخویف. گاهی حرف فرعون را بیان میکند و گاهی حرف موسی را. وقتی خدا بندهاش را دوست داشته باشد زبان او زبان حکیمانه میشود. «قُتِلَ» به جای خود و «رَحِمَ» به جای خود. تعریف بهجا، تکذیب هم بهجا
دستی الهی
در ادامه فرمود: «و يَدَهُ التي يَبطِشُ بها» « وقتی من کسی را دوست داشتهباشم، دستِ او میشوم»؛ یعنی قدرتش میشوم که با این قدرت، علیه دشمن مبارزه کند.
«إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ»[11]
«همانا قهر و مجازات پروردگارت شديد است.»
حملههای خدا، حملههای بسیار عجیبی است. خدا میگوید: من دست این فرد میشوم؛ یعنی قدرتش میشوم که بتواند فوراً کسی را از بین ببرد. قدرت دارد اما درست استفاده میکند، به جا استفاده میکند، نه اینکه از قدرتش فقط بر اساس احساسات استفاده کند. بنابراین اگر کسی «فقیر الی الله» شد؛ محتاج خدا شد، خدا دست و چشم و زبان و گوش او میشود و محتاج کسی نخواهد بود.
ما هنگام انجام برخی کارها میگوییم: وقت کوری و پیری خدا جبران میکند. اول اینکه خود این لفظ کوری، انرژی منفی میدهد. ما برای خودمان تصور ضعف میکنیم؛ این تصور، ذهن ما را مغشوش میکند و دیگر اینکه این تفکر اشتباه است که من الان به فلانی رسیدگی کنم تا در آینده و در وقت پیری از من مراقبت کند! من نمیتوانم بگویم من به دخترم خدمات میرسانم تا فلان کار را برایم انجام دهد؛ بلکه باید با خدا معامله کرد.
مثال1: شخصی بود که کسی را نداشت وقتی از دنیا رفت همسایهها پول گذاشتند روی هم و او را به بهشت زهرا بردند. آنجا دیدند که چهار نفر آمدند و گفتند: ما از طرف علی بن موسی الرضا علیهالسلام آمدهایم. این شخص هر روز به حضرت سلام میداد ما مأمور انجام امور او هستیم. تمام پولی که همسایهها جمع کرده بودند برگرداندند و گفتند این پول تأمین شده است. وقتی من با خدا وارد معامله شوم مگر میگذارد لنگ بمانم؟!
مثال2: از قول یکی از مادحین اهل بیت که از دنیا رفته است، شنیدم: حضرات معصومین علیهمالسلام نمیگذارند هیچ بدهی بین خودشان و خَلق باقی بماند، همین جا و همین عالم بدهی ما را میپردارند. این مسئله درباره خدا هم هست، مگر میشود من برای خدا بندگی کنم و او مرا محتاج خلق کند؟! غیر ممکن است من خالصانه برای او کار کنم و او مرا به خلق واگذارد.
به همین جهت امام(ره) میفرماید: چنین شخصی از هیچکس خوف ندارد. وقتی دلش را برای خدا فارغ کرد، خوف از موجودات از او مرتفع میشود. اینگونه نیست که بترسد فلانی آبرویم را ببَرد یا به من صدمهای بزند یا مرا از چشم دیگران بیاندازد. وقتی این فرد از خدا بترسد، همه از او میترسند؛
غفلت، اُمّالامراض است
اما اگر قلب را از حق اِعراض داد؛ یعنی به جای اینکه قلب را در عبادت نزد او حاضر کند، از او غافل بود و غفلت در دل مستقر شد که به تعبیر امام(ره) غفلت، اُمّالامراض است[ دقت کنید ما در بیماریها میگوییم سرماخوردگی اُمّالامراض است، ابتدا یک سرماخوردگی بود بعد به یک بیماری سخت منجر شد. غفلت هم همینگونه است. میگوییم: فقط غافل بودم معصیت که نکردم!] و به وسیله آن، آنقدر دل مکدر میشود و آنقدر فاصله بین بنده و خدا ایجاد میشود که به تدریج از توفیقها محروم میشود. توفیق آمد ولی به واسطه غفلت آن را از دست دادم! هدایت آمد و آن را نپذیرفتم! چرا؟ برای اینکه دنیا را میخواستم، از خدا غافل بودم. دنیاطلبی شدت پیدا میکند و روز به روز میل به دنیا در فرد شدیدتر و شدیدتر میشود. آنقدر این اتفاق میافتد که ذلّتش بر همه آشکار میشود. نزد خلق هم معلوم میشود این فرد چقدر از خدا دور افتاده است! در گذشته تا این حدّ از خدا دور نیفتاده بود. حالا چقدر از خدا جدا شده است! و نتیجهاش همان خواری و ذلت در دنیا و آخرت است.
تازیانه خدا
امام(ره) میفرمایند: این همان قسمت آخر حدیث است که خداوند فرمود: «اگر دلت را برای عبادت من فارغ نکنی کاری که میکنم این است که اشتغالت را روز به روز شدّت میدهم و احتیاجت را نسبت به دنیا هرگز برطرف نمیکنم و میگویم خودت به دنبال خواستههایت برو که هر چه از آب دنیا بخوری تشنهتر میشوی.» دنیا مثل آب دریاست که هرچه آدمی مینوشد، تشنگی او هم بیشتر میشود.
اینکه خدا فرمود:«تو را به خواستهات واگذار میکنم»؛ این یک تازیانه است. اینکه خدا به من میگوید:« من تو را به طلب خودت واگذار میکنم.» این تازیانهای است که خدا به ما میزند.
امام(ره) میفرمایند: «یک ایکال است و یک تفویض».
تفویض چیست؟
«تفویض» از ناحیه ما به سوی خدا صورت میگیرد، من به خدا میگویم:
« أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ»[12]
«من كارم را به خدا واگذار مىكنم زيرا كه او به [احوال] بندگان بيناست.»
همه امورم را به او منصرف میکنم او خودش میداند چه کار میکند. سپس خداوند امر را به من «تفویض» میکند؛ این نتیجه درست واگذارکردن من است. من کار را به خدا واگذار میکنم خدا به من میگوید بنده من! من میدانم تو اینجا هر کدام از این تصمیمها را بگیری، درست است.
ایکال چیست؟
اما «ایکال» اینگونه نیست. خدا میگوید: هر کاری که میخواهی بکن!
امام(ره) میفرمایند: اگر بنده از خدا برگشت و تمام فکر و ذکرش دنیا شد، خدا او را رها میکند؛ این میشود«ایکال»؛ یعنی خودت وکیل خودت هستی و من وکیل تو نیستم؛ اما اگر دل را به او بسپاریم و همه توجه ما به سوی او باشد در آن صورت بر فرض هم که خدا ما را به حال خود رها کند، اما میگوید: برو، میدانم که درست انتخاب میکنی؛ چون دیگر تو، تو نیستی؛ من زبانت هستم، گوشات هستم، چشمت هستم، دستت هستم. وقتی تو را دنبال کار میفرستم، میدانم که اشتباه نمیکنی و از طرف ما پشتیبانی میشوی.
بنده عروسک کوکی خداست
در دعایی به نام دعای حافظه، همواره یک جمله توجه مرا به خود جلب میکند:
« الَلِّهُمَ ارْزُقْنی فَهْمَ النَّبِییّنَ وَ حِفْظَ الْمُرْسَلینَ وَ اِلْهامَ الْمَلائِکهَ الْمُقَرّبینَ آمینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ»[13]
من روی این «الهام» تمرکز دارم میگویم: خدایا، آنچه را که به ملائکه مقربت الهام میکنی، به من هم الهام کن. انبیاء چقدر میفهمیدند؟ همان اندازه به من فهم بده، مرسلین چقدر میدانستند؟ همان قدر به من علم بده. چه چیزی به ملائکه مقرب الهام میشود؟ آن را روزی من کن.
واضح است که هیچگاه به ملائکه مقرب، بُعد الهام نمیشود که فلان کار را بکن که دور شوی؛ بلکه الهام میشود که نزدیک شو و در آن نزدیکی باقی بمان. بنابراین بین تفویض و ایکال فرق است. اینکه خدا کسی را به حال خود رها کند و یا اینکه به او بگوید: من هوای تو را دارم، من چشم تو، گوش تو، زبان تو و دست تو هستم. اگر هم ظاهراً بگوید برو! یعنی همه کاره تو، من هستم.
بنده، عروسک کوکی خداست. ظاهرا در گود وارد میشود اما به خدا میگوید: خدایا، خودت کنترل کن که به چه کسی پاسخ مثبت دهم و به دیگری پاسخ منفی. کجا بروم و کجا نروم؟ آنچه را که باید من به عنوان بنده انجام بدهم، تو به من املا کن.
حدیث 28 – لقاء الله
حدیث بعدی از امام صادق علیهالسلام است. یکی از اصحاب ایشان خدمت حضرت آمد و از ایشان سوالی کردند:
«أَصْلَحَكَ اللَّهُ! مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ، أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ؟ وَ مَنْ أَبْغَضَ لِقَاءَ اللَّهِ أَبْغَضَ اللَّهُ لِقَاءَهُ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَوَ اللَّهِ! إِنَّنَا لَنَكْرَهُ الْمَوْتَ. فَقَالَ: لَيْسَ ذَلِكَ حَيْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا ذَاكَ عِنْدَ الْمُعَايَنَةِ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَأَى مَا يُحِبُّ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَقَدِمَ عَلَى اللَّهِ، وَ اللَّهُ يُحِبُّ لِقَاءَهُ، وَ هُوَ يُحِبُّ لِقَاءَ اللَّهِ حِينَئِذٍ. وَ إِذَا رَأَى مَا يَكْرَهُ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنْ لِقَاءِ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، وَ اللَّهُ يُبْغِضُ لِقَاءَهُ»[14]
یکی از اصحاب یک چیزی شنیده بود، آمده بود تا با امام زمانش چک کند که آقاجان! آیا این جمله همان است که من شنیدم؟ اگر کسی ملاقات با خدا را دوست داشته باشد؛ خدا هم ملاقات با او را دوست دارد؟ و اگر کسی از ملاقات با خدا نفرت داشته باشد، خدا هم از ملاقات با او نفرت دارد؟ حضرت فرمودند: « بله. واقعا اینطور است که اگر کسی ملاقات با خدا را دوست دارد، خدا هم ملاقات با او را دوست دارد. اگر کسی از ملاقات با خدا خوشش نیاید، خدا هم از ملاقات با او خوشش نمیآید.» آن فرد میگوید: به خدا قسم حتما ما از مرگ خوشمان نمیآید. اگر مرگ «لقاءالله» است من که «لقاءالله»را دوست ندارم. امام پاسخ دادند:« لقاءالله، اینگونه که تو گمان میکنی، نیست. اینگونه نیست که فکر کنی چون از مرگ خوشت نمیآید خدا هم دوست ندارد تو را نزد خود ببرد. این خوشآمدن و بدآمدن فقط هنگامی است که برای تو پردهبرداری شود.»
وقتی حضرت عزرائیل سراغ من آمد و من دارم میبینم همان کسانی که یک عمر به آنها سلام دادم و منتظرشان بودم در مقابل من هستند، همه حضرات معصومین علیهمالسلام ایستادهاند، امام رضا علیهالسلام هم ایستادند؛ کسانی که دوستشان داشتم همه در مقابل من هستند؛ در آن صورت به خدا میگویم: دیگر مرا برنگردان میخواهم همین منظره برای من بماند. دیگر چیزی محبوبتر برای من نیست. وقتی میبینم تمام آنچه که برای من محبوب بوده است، آنجا حضور دارند، واقعاً این ملاقات برای من محبوب است. خدا دوست دارد با این بنده ملاقات داشته باشد و این بنده هم دوست دارد با خدا ملاقات داشته باشد. دیگر ملاقات برای او تلخ نیست.
چرا مرگ برای برخی افراد مبغوض است؟
اما وقتی چیزهایی ببیند که نمیپسندد؛ اگر در زمان پردهبرداری و رفتن از این عالم به سوی عالم دیگر، خودِ فرد و اعمالش را به خودش نشان دادند که دنیایی از مار و عقرب و … است و یک باغوحش شده است! در آن زمان هیچ چیز برای او مغبوضتر از مرگ نیست و خدا هم نسبت به ملاقات با این بنده بغض دارد.
مرگ، ملاقات با خداست
مثال: فرض کنید من میخواهم امتحانی بدهم و خودم هم میدانم آمادگی لازم برای آوردن رتبه بالا را ندارم، زحمتم را کشیدم. سعیام بر این بوده است که خودم را آماده کنم و رتبه بیاورم؛ ولی میدانم رتبه لازم را نمیآورم و از طرف دیگر میدانم معلمی که میخواهد این آزمون را بگیرد مهربان و کریم و لطیف است، با خود میگویم اگر هم نمره نیاوردم؛ اما به ملاقات آن معلم میارزد.
امام(ره) در این روایت «لقاءالله» را بررسی میکنند. اگر «لقاءالله» را مرگ بدانیم هیچ کدام از ما علیرغم پُرکاری، کسانی نیستیم که بگوییم خاطر جمع هستیم که هر کار از ما بر میآمده است انجام دادهایم! به همین جهت تا آخرین روز زندگی میگوییم: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم» دیدگاهمان این است: «وفدتُ علی الکریم بغیر ذاتی»[15] بر کریم وارد میشویم و بر کریم، به غیر ذات وارد شدن امر قبیحی نیست. باورمان این است که مرگ ملاقات با خداست؛ اما میگویم هر چه هم بِبَریم قابلیت عرضه بر کریم را ندارد. هیچ حسنهای ندارم که بخواهم به او عرضه کنم؛ اما او کریم است همه چیز را مضاعف حساب میکند. اموری را به حساب میآورد که من فکر نمیکردم ارزشی داشته باشد. با این دیدگاه، «لقاالله» برای فرد محبوب است نه مغبوض. اما آیا «لقاالله» همان مرگی است که آخرین لحظه عمر ظاهری ماست یا غیر از آن؟
تاریخ جلسه: ۱۳۸۸.۷.17- جلسه 3– (۶8)
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] اصول کافی، ج 2، ص 83
[2] . سوره مبارکه لقمان، آیه 26
[3] . سوره مبارکه فاطر، آیه 15
[4] . بحارالأنوار، ج69، ص55
[5] . نهجالبلاغه، خطبه ۳
[6] . سوره مبارکه روم، آیه 21
[7] . سوره مبارکه منافقون، آیه 8
[8] . الكافي، ج 2، ص352
[9] . سوره مبارکه بقره، آیه159
[10] . سوره مبارکه عبس، آیه 17
[11] . سوره مبارکه بروج، آیه 12
[12] . سوره مبارکه غافر، آیه 44
[13] . تهذیب شیخ بهایی
[14] معاني الأخبار، ج1 ، ص 236
« از حضرت سؤال كردم كه هر كس ديدار خدا را دوست داشته باشد، خدا نيز ديدار او را دوست دارد و هر كس از ديدار خدا نفرت داشته باشد، خدا نيز از ديدار او نفرت دارد ؟ حضرت فرمود: «همين طور است» عرض كردم: به خدا قسم، ما مرگ را ناخوش داريم! حضرت فرمود: «چنان نيست كه تو فكر مىكنى؛ بلكه خوشداشتن و خوشنداشتن لقاء اللّه، هنگامِ مشاهده مرگ است. در آن هنگام اگر شخص چيزى را ببيند كه دوست دارد هيچ چيز برايش محبوبتر از اين نيست كه پيش رود. در اين هنگام است كه خدا ديدار او را دوست دارد و او نيز ديدار خدا را دوست دارد؛ اما اگر چيزى را ببيند كه ناخوش دارد، در اين صورت هيچ چيز نزد او منفورتر از لقاى خدا نيست و خداوند عزّ و جلّ هم از ديدار او نفرت دارد»
[15] . بحارالانوار،ج22، ص380
امیرمؤمنان علی 8هنگام تدفین سلمان پس از آن که لحد را چید و قبر را پوشانید، با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشت:
«وفدت علی الکریم بغیر زاد/ من الحسنات والقلب السلیم/ وحمل زاد اقبح کل شیء/ اذا کان الوفود علی الکریم»
«بدون هیچ زاد و توشهای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم و در پیشگاه کریم، بردن زاد و توشه زشتترین کار است.»