ادامه حدیث 30 – قلب

مقدمه

 

امام باقر علیه‌السلام در حدیث سی‌ام اربعین حدیث، قلوب را تقسیم بندی فرمود و در ادامه یکی از تصرفات شیطان در قلب را مطرح می‌کند.

 

انحراف از صراط در پوشش ارادت

 

امام باقر علیه‌السلام هشدار می‌دهد که شیطان، آغاز کار خود را با تغییر جهت قلب از صراط مستقیم به سوی افراد خاص رقم می‌زند. این انحراف، معمولاً با توجیهاتی فریبنده همراه است: «این تعلق، باعث رشد توحیدی می‌شود!» «برای رسیدن به حق باید از یک شیخ پیروی کرد!»

اما سرانجام تلخ این مسیر، گرفتارشدن انسان در دام شخصیت‌پرستی است. فرد سال‌ها اسیر چهره‌ای می‌شود که به عنوان شیخ یا پیر مراد می‌پرستد و در این وابستگی، از رشد حقیقی توحیدی باز می‌ماند. در نتیجه، تمایلات حیوانی در او فزونی می‌گیرد و قلبش به جای جهت‌گیری الهی، وارونه و منکوس می‌شود؛ چنان‌که امام، این وضعیت را نوعی شرک قلبی می‌دانند.

 

راست‌قامتان بر صراط

 

امام خمینی(ره) می‌فرماید: این ترفند و انحراف شیطان مخصوص مؤمنان نیست؛ زیرا مؤمن، همواره مراقب مسیر خویش است و لحظه‌ای از صراط مستقیم غفلت نمی‌کند. او دائم به درگاه خداوند دعا می‌کند:

«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»[1]

«پروردگارا! دل‌های ما را، پس از آن‌که هدایت کردی، از راه حق منحرف مگردان و از نزد خود رحمتی بر ما ببخش؛ که تو بخشنده‌ای.»

هیأت مؤمن، هیأت انسان است؛ قامتش راست است و جهتش رو به بالا؛ اما مشرک، وارونه است؛ چون بلندگویی که به زمین خم شده، صدایش هرچند بلند است، رو به پایین می‌رود. مؤمن راست‌قامت است؛ زیرا دلش رو به خدا دارد، و مشرک وارونه، چون دلش در مدار خلق می‌چرخد.

 

جاذبه‌های الهی و دام‌های شیطانی

 

جاذبه‌های الهی؛ یعنی پیامبر اکرم و ائمه علیهم‌السلام انسان را به سوی خدا می‌کشانند، نه به سوی خود. آنان هرگز نمی‌خواهند کسی در شخصیتشان اسیر شود، بلکه چون آینه‌ای صاف، دل را به مبدأ نور متوجه می‌سازند.

اما جاذبه‌های شیطانی، درست در نقطۀ مقابل عمل می‌کنند؛ انسان را در خود حبس می‌کنند و از حرکت به سوی حق بازمی‌دارند. چنان‌که امام خمینی(ره) می‌فرماید: این نوع جاذبه، کار «جن» است، نه انسانِ کامل.

راه نجات آن است که نگاه و محبت ما همواره به کانون اصلی کمال باشد؛ آن‌که بالاصاله خداست و بالعرض، پیامبر و آل پیامبر. هر دلبستگی‌ای که ما را از این مسیر منحرف کند، باید شناخته و ترک شود تا قلب، بر صراط مستقیم باقی بماند.

 

قانون جذب دل‌ها

 

قانون جذب دل‌ها این است که هرچه به آن بنگریم، اسیرش می‌شویم! نگاه مداوم، رشته‌ای ناپیدا میان دل و معشوق می‌سازد و کم‌کم، انسان را در مدار آن چیز می‌چرخاند.

اگر دل از مرکز حقیقی کمال؛ یعنی خدا و اولیای الهی، منحرف شود، دیگر قدرت تشخیص حق از بدل را از دست می‌دهد؛ هر کمال ناقصی را کامل می‌پندارد و هر جمال محدودی را بی‌نظیر می‌بیند.

مانند کسی که در عمرش جز اشیای کوچک ندیده است؛ وقتی جواهری معمولی در برابرش می‌گذارند، می‌پندارد گران‌بهاترین گوهر عالم را یافته است. چنین دلی، چون از خورشید حق رو برگردانده، هر چراغ کم‌نوری را خورشید می‌پندارد و درخشش‌های زودگذر را جای نور جاودانه می‌نشاند.

 

قطب‌نمای دل مؤمن

 

ذکرها، قطب‌نمای دل ما هستند؛ ما را از سرگردانی در وادی کمال‌های نسبی نجات می‌دهند و متوجه کمال مطلق می‌سازند. هر ذکری، یادآور آن است که مقصد، خداست و راه، ولایت اولیای او.

دلِ ذاکر، چون کسی است که انبار طلا دیده؛ دیگر به سکه‌های کوچک دل نمی‌بندد. دل مؤمن، راست‌قامت و رو به آسمان است، نه وارونه و اسیر زمین. او دائم متوجه مرکز کمال است؛ دلش به ولیّ کامل؛ امام زمانش، انصراف دارد و همه‌ی توجهش به اوست.

می‌داند که هر جمال و کمالی در عالم، پرتوی از اوست و همۀ آوازه‌ها از او برمی‌خیزد؛ ازاین‌رو، هیچ جلوۀ ناقصی دلش را نمی‌رباید. چنین دلی در مدار حقیقت می‌چرخد، نه در مدار اشخاص و نمودها، و هر ذکری، آن را به قطب اصلی وجود بازمی‌گرداند.

 

تفاوت دیدگاه مومن و مشرک

 

دیدِ مؤمن رو به بالاست؛ همۀ کمالات را بازتابی از کمال الهی می‌بیند، همچون آینه‌ای که به خورشید متوجه است و از پرتو او می‌درخشد. اما دیدِ مشرک رو به پایین است؛ در هر جمالِ ناقص و جلوۀ محدود مستغرق می‌شود، چون کودکی که با سایه‌ها بازی می‌کند و حقیقتِ نور را فراموش کرده است.

امام خمینی(ره) دربارۀ وارونگی دل‌ها هشدار می‌دهد: دلِ مشرک واژگونه است، کمال‌های کوچک را بزرگ می‌بیند و کمال مطلق را از یاد می‌برد. همچون بیماری که شیرینی‌های مصنوعی را بر عسل طبیعی ترجیح می‌دهد؛ ذائقه‌اش عوض شده و حقیقت طعم را نمی‌شناسد.

نسخۀ عملی برای رهایی از این وارونگی و شرکِ پنهان، ذکر دائم پیامبر و آل پیامبر است؛ انسان‌های کاملی که مظهر تامّ کمال الهی‌اند. یاد آنان، دل را به یاد منبع اصلی نور پیوند می‌دهد. انسانی که چشمش به خورشید دوخته است، دیگر با چراغ‌های کوچک دل‌مشغول نمی‌شود.

 

قالب‌های متغیر دل آدمی؛ از حیوانیت تا فرشته‌صفت بودن

 

جمود ماده و انعطاف معنا

 

در عالم ماده، جمود و مقاومت حاکم است. هر چیز در قالب خود محدود است و از آن فراتر نمی‌رود: کتاب هرگز به رودخانه تبدیل نمی‌شود، و آجر را نمی‌توان به انگشتر بدل کرد. در این جهان، هر شیء تنها در ظرف خویش معنا دارد و نمی‌تواند از قالب مادی خود عبور کند.

اما در عالم معنا، قاعده بر انعطاف و تحول است. علم، می‌تواند به باغی سرسبز و به بارانی لطیف تبدیل شود، ، به نهری روان بدل شود، یا در هیئت دریایی بی‌کران جلوه کند. یک «شُکر» ما می‌تواند در زیباترین اشکال متجلی شود؛ زیرا همۀ حقایق معنوی، شکل‌پذیر و متحوّل‌اند.

قلب انسان نیز از همین سنخ است. چون از عالم معناست، می‌تواند به هر صورتی درآید: گاهی به شکل حیوانی درآید که همواره سر به زمین دارد و جز خوردن و میل‌های دنیوی را نمی‌شناسد؛ و گاهی آن‌چنان از عالم طبیعت بیرون می‌رود که در صف فرشتگان می‌درخشد و جمالش، تماشای همۀ ملائک را برمی‌انگیزد.

 

قامت انسان در قیامت

 

شاید راز آن‌که برخی در عالم دیگر با صورت خود راه می‌روند یا بر زمین می‌خزند و برخی چهاردست‌وپا حرکت می‌کنند، در شیوۀ زیستن آنان در دنیاست. آن‌که در دنیا خصلتی خزنده داشت، دلش همیشه رو به زمین بود و نگاهش در محدودۀ خاک و میل‌های پست گرفتار بود، در قیامت نیز به همان صورت محشور می‌شود.

قیامت، تجسّم حقیقتِ درون ماست؛ هر آنچه در دنیا زیستیم، در آن‌جا به چهرۀ حقیقی خود درمی‌آید. اگر در دنیا راست‌قامت بودیم و دل به آسمان داشتیم، در آن‌جا نیز بر صراط مستقیم، استوار و سربلند قدم می‌زنیم.

چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید:

«أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[2]

«آیا کسی که بر چهره‌اش راه می‌رود، هدایت‌یافته‌تر است یا آن‌که راست‌قامت بر صراط مستقیم گام برمی‌دارد؟»

قامت ظاهری انسان در قیامت، ترجمان قامت باطنی او در دنیاست. هر دلِ وارونه، سرانجام در جهانی که باطن‌ها آشکار می‌شود، وارونه محشور خواهد شد.

 

ولایت؛ معیار راست‌قامتی

 

«سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ أَ فَمَنْ يَمْشِي‏ مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشِي‏ سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ قَالَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ ضَرَبَ مَثَلَ مَنْ حَادَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع كَمَنْ يَمْشِي مُكِبّاً عَلَى وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِي لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ كَمَنْ يَمْشِي سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ الصِّرَاطُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‏»[3]

«راوی از موسی‌ابن جعفر علیه‌السلام سؤال کرد: تفسیر این آیه چیست؟ « أَ فَمَنْ يَمْشِي‏ مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشِي‏ سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ » حضرت فرمودند: اگر کسی از ولایت امیرالمومنین علیه‌السلام منحرف بشود گویا به صورت افتاده است؛ چون نمی‌بیند که امیرالمؤمنین چه می‌گوید تا به فرمان او گوش دهد، اما هرکس که تابع امیرالمومنین است بر صراط مستقیم حرکت می‌کند، صراط مستقیم امیرالمومنین است.»

 

طواف بی‌ولایت، طوافی وارونه

 

فضیل بن یسار از لحظه‌ای بی‌نظیر حکایت می‌کند: امام باقر علیه‌السلام در مسجدالحرام به او تکیه داده بود؛ موهبتی که حتی بزرگان، آرزویش را دارند؛ و فضیل، آن را از افتخارات عمر خود می‌شمارد. در همان حال، امام فرمود: «مردم در جاهلیت چنین طواف می‌کردند؛ نه حقی را می‌شناختند و نه به دینی پایبند بودند. فضیل، بنگر! همین‌ها در قیامت وارونه‌اند! خدا لعنت کند آنان را که وارونه و مسخ شده‌اند.» سپس آیه را تلاوت فرمود:

«أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»

این بیان امام، پرده از حقیقتی عمیق برمی‌دارد: طوافی که بی‌ولایت باشد، هرچند در ظاهر صحیح است، در باطن سقوط است. انسانِ بی‌ولایت، به ظاهر گرد خانه‌ی خدا می‌چرخد؛ اما در واقع، گرد خویشتن می‌گردد. چنین طوافی نه صعود است و نه قرب، بلکه چرخش در مدار نفس است؛ نتیجه‌اش نیز چیزی جز مسخ‌شدگی و حیوانیت نیست.

ولایت، قامت طواف است. بی‌ولایت، همه چیز وارونه می‌شود: دل، نگاه، حرکت، و حتی عبادت. طواف بی‌ولایت یعنی واژگون شدن مسیر انسان؛ از صراط مستقیم به گرداب خودپرستی.

 

سفارش آسمانی

 

روایت کرده‌اند یکی از بستگان آیت‌الله بهاءالدینی، سخت می‌کوشید تا در نظر آن عارف بزرگ مقبول افتد. تلاش می‌کرد، خدمت می‌کرد، نزدیک می‌شد؛ اما هرچه می‌کوشید، دلِ استاد به او باز نمی‌شد. سرانجام، آیت‌الله بهاءالدینی با مهربانی؛ اما قاطعانه فرمود: «می‌خواهی خودت را به چشم من بیاوری؟ این‌گونه نمی‌شود! باید امام رضا علیه‌السلام سفارش تو را بکند. برو به حضرت متوسل شو تا او مرا نسبت به تو سفارش کند.»

این سخن، رازی بزرگ در خود دارد. در عالم سلوک، هیچ دل بزرگی بی‌اذن اولیای الهی گشوده نمی‌شود. محبت‌های حقیقی، با «سفارش آسمانی» آغاز می‌شوند، نه با تلاش‌های ظاهری.

حال، در برابر آن ماجرای لطیف، ببین جایگاه فضیل بن یسار را: او نه خود را به چشم امام آورد و نه تلاشی برای دیده شدن کرد؛ بلکه امام زمانش، خود به او تکیه کرد. این تکیه، نشانۀ سفارش آسمانی است؛ نشانۀ آن‌که دلِ ولیّ خدا، مأمور به محبت اوست. چه کرامتی بالاتر از آن‌که امام، تکیه بر انسان زند و به او اعتماد کند؟

 

معجزۀ ولایت در چهرۀ باطن

 

همان‌گونه که جراح زیبایی، چهرۀ ظاهری انسان را از نقص و ناهماهنگی می‌رهاند، معصومین نیز جراحان روح‌اند؛ آنان صورت باطنی ما را از حیوانیت حفظ می‌کنند.

وقتی ولیّ زندگی ما معصوم است، دیگر مانند روباه خدعه نمی‌کنیم، چون مکر و فریب جایی در دل روشن نمی‌یابد. چون گرگ، درنده نمی‌شویم و چون سگ، اسیر خشم و غضب نمی‌گردیم. حتی اگر چون شیر سخن بگوییم، نعره‌مان برای قدرت نیست، بلکه برای دفاع از حق است.

همان‌طور که بدن به طبیب نیاز دارد، روح نیز بی‌طبیب الهی تباه می‌شود. معصومین طبیبان جان‌اند؛ آنان با نور ولایت، قلب را جراحی می‌کنند، زخم‌های پنهان را می‌بندند و چهرۀ باطن را به صورت انسانی راست‌قامت بازمی‌گردانند. این است معجزۀ ولایت در زندگی ما؛ نجات از سقوط به ورطۀ حیوانیت و بازگشت به سیمای انسانی که خدا خواست.

خدایا! این چه حقی است که معصومین بر گردن ما دارند؟ و چگونه می‌توان شکر این نعمت عظیم را به جا آورد که با ریسمان ولایت آنان، ما را از فروغلتیدن در تاریکی نفس و حیوان‌صفتی حفظ کردی؟

 

طواف گم‌گشتگان

 

روایت است که امام باقر علیه‌السلام دستی بر چشمان ابوبصیر کشید و فرمود: «نگاه کن، ببین طواف‌کنندگان چگونه‌اند!»

ابوبصیر با شگفتی گفت: «ای فرزند رسول خدا! حیوان می‌بینم که طواف می‌کنند!»

امام فرمود: «آری، تو نابینا هستی؛ اما با چشم باطن، حیوانیت این‌ها را می‌بینی. نه به سبب اشتباه در شمار شوط‌های طواف، بلکه به دلیل طواف بی‌ولایت!»

آری، طواف‌کنندگان بی‌ولایت، هرچند گرد کعبه می‌گردند، در حقیقت گرد خویشتن می‌چرخند. آنان ظاهر عبادت را حفظ کرده‌اند؛ اما دلشان از محور حقیقت جدا شده است. کعبه، بی‌ولایت، تنها دیواری از سنگ است و طواف بی‌ولایت، حرکتی است بی‌جهت؛ چرخشی بی‌نور.

 

قانون طلایی حیات انسانی

 

به اندازه‌ای که با انسان کامل همراه باشیم، در صراط مستقیم گام برمی‌داریم. صراط مستقیم، مسیر قامت‌های راست است؛ راه کسانی که وارونه و واژگونه نیستند، بلکه «سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»‌اند؛ یعنی از اعتدال و توازن کامل برخوردارند.

هر چه پیوند ما با ولیّ خدا محکم‌تر باشد، قامت درونمان راست‌تر می‌شود؛ و هرچه از او فاصله بگیریم، درونمان خمیده‌تر و نگاه‌مان زمینی‌تر می‌شود. انسان کامل، میزانِ راست‌قامت بودن ماست.

الهی، مرا از آنان قرار مده که پایشان در مسجد است، اما دلشان در وادی حیوانیت! زبانشان ذکر می‌گوید، اما روحشان فریاد گرگ می‌زند!

 

قلب مومن؛ چراغی که هرگز خاموش نمی‌شود

 

قلبی از سنخ نور

 

امام خمینی(ره) فرمود: قلب مؤمن همچون چراغی همیشه‌روشن است؛ تاریکی‌های دنیا نمی‌تواند نور فطری آن را خاموش کند. قلب مؤمن بر فطرت نخستین خود باقی مانده است؛ ورود به این جهان، با همۀ تیرگی‌ها و آلودگی‌هایش، نتوانسته آن نور اصیل را خاموش سازد.»

شاید راز این روشنی دائمی در آن باشد که قلب مؤمن همواره غذای متناسب خود را دریافت می‌کند. میان غذا و متغذی باید تناسب باشد؛ غذای جسم، نان است و غذای قلب، معرفت. چون دلِ مؤمن پیوسته از چشمۀ معرفت سیراب می‌شود، نورش خاموش نمی‌شود.

همان‌طور که ریختن مازوت در بخاری گازی جز دود و سیاهی نمی‌آورد، ورود معارف ناسازگار و آلوده به دل نیز جز تاریکی نتیجه‌ای ندارد. دل مؤمن از سنخ نور است؛ باید نور دریافت کند، و نور، همان معرفتی است که از عالم معنا به او می‌رسد.

قلب مؤمن نه‌تنها بر نور نخستین خود پایدار است، بلکه روزبه‌روز فروزان‌تر می‌شود. هرچه بندگی‌اش افزون شود، درخشندگی‌اش بیشتر می‌شود؛ زیرا درِ دلش به سوی معرفت گشوده و پذیرای نور الهی است. این است راز بقای روشنایی در دل مؤمن: تغذیه‌ی دائم از معرفتِ حق و زیستن در پرتو نور فطرت.

 

فتوحات ثلاثه و رازِ قلبِ مفتوح

 

امام خمینی(ره) در شرح حدیث بیست‌و‌یکم اربعین حدیث که دربارۀ شکر است، از سه گشودگی معنوی سخن می‌گوید: فتح قریب، فتح مبین، و فتح مطلق. فتح قریب همان رسیدن به مقام شکر است؛ گشایشی که برای ما نیز ممکن و دست‌یافتنی است. شرط نخست آن، گشودگی دل است. تا دل بسته باشد، هیچ فیضی وارد نمی‌شود؛ اما وقتی دل به سپاس الهی باز شد، دروازۀ افاضۀ کمالات نیز گشوده می‌شود.

فتح مبین، نصرت و یاری ویژۀ خداوند است؛ ثمرۀ طبیعی شکرگزاری. هرکه شاکر باشد مورد نصرت الهی قرار می‌گیرد، زیرا شکر، انسان را در مدار ارادۀ الهی می‌نشاند.

فتح مطلق، مخصوص پیامبر اکرم است؛ اوج کمالات معنوی و نقطۀ اتصال زمین و ملکوت. در این مرتبه، دل نه فقط گشوده، بلکه مستغرق در نور حق است.

قلب مؤمن، قلبی مفتوح است؛ یعنی دری همیشه‌گشوده برای نزول باران معرفت. هر شکر، برای او گشایشی تازه می‌آورد، و هر معرفت، ظرف وجودی او را گسترده‌تر می‌سازد. چنان‌که وعدۀ الهی است:

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»[4]

«اگر شکر کنید، شما را افزون می‌کنم.»

این افزونی، تنها فزونی دارایی نیست؛ بلکه افزایش ظرفیت وجودی انسان است.

اما در مقابل، دل منافق چون صفحه‌ای سیاه است؛ نه نوری در آن می‌تابد و نه تصویری در آن نقش می‌بندد. حتی اگر زیباترین نقاشی‌ها بر آن ترسیم شود، شدت تیرگی مانع ظهور نقش می‌شود. هرچه کتاب بخواند یا سخن بشنود، نوری در جانش نمی‌تابد، زیرا درِ دلش بسته است.

دل مؤمن، در هر شکر گشوده‌تر می‌شود؛ و دل منافق، در هر غفلت، بسته‌تر. و همین است راز فاصلۀ زمین تا آسمان میان قلب‌های انسان‌ها.

 

دین‌بازیِ منافق؛ چهرهٔ وارونهٔ دیانت

 

امام خمینی(ره) در تحلیلی تکان‌دهنده از باطن منافق می‌فرماید:«انسانِ منافق، اظهار دیانت را به عنوان یک شیطنت، وسیلهٔ کسب دنیا و پیشرفت در امور خود قرار داده است.» این جمله، تصویری روشن از قلب وارونه است؛ قلبی که حتی نور ایمان را به ابزار تاریکی بدل می‌کند. فریبکارانه‌ترین شکل نفاق آن‌جاست که انسان، دین را ملعبهٔ دنیا کند. تظاهر به تقوا، دیگر نشانهٔ ایمان نیست، بلکه نشانهٔ هوشمندی شیطانی است.

نکتهٔ کلیدی این است: فکر نکنیم هرکس تظاهر به دینداری می‌کند، دیندار است. این تظاهر، خود بخشی از حیله‌گری اوست. همان‌گونه که کودکی با عروسک بازی می‌کند یا مردی با ماشین، این انسان هم با دین بازی می‌کند.

دین برای او نه راهی برای رسیدن به خدا، بلکه نردبانی برای صعود در دنیاست. ذکر را وسیلهٔ جلب اعتماد می‌کند، عبادت را ابزار اعتبار، و حتی اشک را وسیلهٔ نفوذ. در ظاهر، جامهٔ تقوا بر تن دارد، اما در باطن، با شیطان پیمان بسته است.

چنین انسانی وارونه است؛ در ظاهر، به سوی خدا خم می‌شود، اما در باطن، به سمت دنیا سجده می‌کند. هدف نهایی‌اش نه بندگی، بلکه برنده شدن در بازی زندگی است — بازی‌ای که در آن دین، تنها یکی از کارت‌های برندهٔ اوست.

 

قلب وارونه؛ تمایز مشرک و منافق از نگاه امام خمینی(ره)

 

امام خمینی(ره) در تحلیلی دقیق و عمیق از مراتب قلب انسان، تفاوت میان مشرک و منافق را چنین بیان می‌کند:

۱. قلب مشرک:

قلب مشرک وارونه و مهرخورده است. ویژگی منحصر به فرد او، خضوع در برابر غیر خداست. او در برابر بت‌ها، اشیاء یا قدرت‌های مادی سر تعظیم فرود می‌آورد و در نتیجه، قلبش از حالت اعتدال خارج و کاملاً واژگون می‌شود. او عبادت می‌کند، اما معبودش غیرِ خداست؛ به همین سبب، نور فطرت در درونش وارونه جلوه کرده است.

۲. قلب منافق:

قلب منافق نیز مانند مشرک، وارونه و مهرخورده است، زیرا او هم در برابر غیر خدا خضوع دارد؛ منتها بت‌های او، سنگ و چوب نیستند، بلکه پول، قدرت، یا شهرت‌اند. اما در عین حال، منافق وجه اشتراکی با کافر هم دارد: دلش مُهر و موم شده است، حقیقت به او می‌رسد اما در جانش نفوذ نمی‌کند. همان نوری که دل مؤمن را روشن می‌سازد، بر قلب او نیز می‌تابد، اما چون روزنه‌ای ندارد، نوری در آن نمی‌ماند.

نتیجه‌گیری امام(ره):منافق، از یک جهت مشرک است، چون در برابر غیر خدا خضوع دارد؛ و از جهت دیگر کافر است، زیرا هیچ حقیقتی را نمی‌پذیرد. از این رو، او نه در صف مؤمنان است و نه حتی در صف موحدانِ منحرف، بلکه در پرتگاه دوگانه‌ای میان کفر و شرک گرفتار است.

علامت تشخیص نهایی:هر دو، مؤمن و منافق، سخن حق را می‌شنوند؛ اما تنها مؤمن است که آن را می‌پذیرد، چون دلش مفتوح است. منافق نیز می‌شنود، اما چون قلبش مهر خورده و وارونه است، هیچ حقیقتی در آن جای نمی‌گیرد.

از این‌رو، صدای حق برای مؤمن چراغ راه است، و برای منافق، تنها پژواکی بی‌اثر در گوش جان.

 

دو بال پرواز مؤمن؛ صبر و شکر در نگاه امام خمینی(ره)

 

سؤال مقدّر این است: مؤمن صفات بسیاری دارد؛ مجاهدت، انفاق، حسن خلق و عبادت؛ اما چرا در آیات و روایات، نورانیت قلب مؤمن به طور ویژه با صبر و شکر پیوند خورده است؟

امام خمینی(ره) در پاسخ، به نکته‌ای لطیف و بنیادین اشاره می‌فرماید:«زیرا این دو صفت، مستقیم‌ترین و کامل‌ترین واکنش انسان در برابر دو وجه اصلی تجلی خداوند هستند: صبر، واکنش عاشقانه در برابر جلال و قهر الهی است. شکر، واکنش سپاس‌گزارانه در برابر جمال و لطف الهی است.»

 

صبر؛  عشق به جلال خداوند

 

وقتی خداوند با چهرۀ قهر و جلالش به میدان می‌آید، انسان ظاهربین آن را عذاب می‌بیند، اما مؤمنِ صبور، چون عاشق است، در آن جلوۀ محبت می‌بیند. امام(ره) می‌فرماید: مومن، تازیانۀ قهر الهی را همچون نوازش یار می‌نگرد؛ زیرا در پس هر سختی، نگاهی از عنایت پنهان است.

عتاب یار پری‌چهره عاشقانه بکش

که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

صبر، دیدن لطف در قهر است. مؤمن می‌گوید: اگر خدا مرا رها کرده بود، اصلاً با من کاری نداشت! همین که خدایم مرا به میدان ابتلا آورده، یعنی هنوز به من نظر دارد. پس در بلا، ردّ پای محبت را می‌بیند و در گرفتن، نشانه‌ای از دادن را می‌یابد:

«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ»

«خدایا! حمد تو را، حمدِ شاکران در مصیبت‌ها.»

در این نگاه، رنج نه نشانۀ خشم، که جلوه‌ای از عشق است.

اگر با دیگرانش بود میلی

چرا ظرف مرا بشکسته لیلی

 

شکر؛ عشق به جمال خداوند

 

در برابر تجلی جمال و نعمت‌های آشکار، مؤمنِ شاکر، نه فقط نعمت را می‌بیند؛ بلکه منعِم را مشاهده می‌کند. شکر، یعنی دیدنِ لطف در عطا، همان‌گونه که صبر، دیدنِ لطف در قهر است. مؤمن با شکر، قلب خود را روشن می‌کند؛ زیرا هر لحظه در برابر نورِ جمال الهی سجده می‌کند. در هر نعمت، چهره‌ای از محبوب می‌بیند و در هر زیبایی، اثری از جمال او.

جمع‌بندی امام خمینی(ره): صبر و شکر، دو بال پرواز انسان‌اند؛ یکی در طوفان بلا، دل را به آسمان می‌برد، و دیگری در نسیم نعمت، دل را به همان آسمان پیوند می‌زند.

قلب مؤمن، به همان اندازه که در برابر قهر، صبور است، در برابر لطف نیز شاکر است و این هر دو، نشانۀ عشق حقیقی است؛ عشقی که نور فطرت را خاموش نمی‌کند، بلکه لحظه‌به‌لحظه فروزان‌تر می‌سازد.

 

صبر و شکر؛ پرستش خدا به تمامیتش

 

امتیاز صبر و شکر در نگاه امام خمینی(ره) این است که این دو، واکنش کامل مؤمن در برابر تمامیت تجلی الهی‌اند. مؤمن در برابر هر دو چهرۀ خدا؛ جمال و جلال، به‌درستی می‌ایستد و از هر دو، نور می‌گیرد.

با شکر، در برابر جمال و لطف خداوند می‌ایستد؛ در نعمت‌ها و خوشی‌ها، فروتن و سپاس‌گزار است. با صبر، در برابر جلال و قهر الهی می‌ایستد؛ در سختی‌ها و ابتلاها، آرام و عاشق می‌ماند. و در هر دو حال، دلش روشن است؛ چون در هر دو، خدا را می‌بیند، نه حادثه را.

مؤمن واقعی کسی است که هم جمال خدا را دوست دارد و هم جلال او را. او خدا را نه فقط برای بخشش‌هایش، بلکه برای خودِ او می‌پرستد؛ برای حقیقتِ مطلقی که هم رحمان است و هم قهّار. به همین دلیل، صبر و شکر، جامع‌ترین صفات ایمانی‌اند، زیرا رابطه‌ی انسان با خدا را در هر دو سوی تجربۀ زندگی ــ نعمت و بلا، عطا و منع، لبخند و تازیانه، پوشش می‌دهند.

به تعبیر دیگر، صبر و شکر، تجلی عشق خالص‌اند؛ عشقی که وابسته به حال نیست، نه با نعمت افزون می‌شود و نه با بلا کم. عشقی که در خوشی و ناخوشی، ثابت و فروزان می‌ماند. دلِ چنین مؤمنی همیشه نورانی است، زیرا خدا را «در تمامیتش» می‌بیند و می‌پرستد؛ هم در لبخندِ مهر، هم در سکوتِ قهر.

 

هشدار امام خمینی(ره) درباره وارونگی قلب

 

امام خمینی(ره) با لحنی هشداردهنده می‌فرماید: «وارونه شدن قلب (انکِتاس قلوب) حادثه‌ای ناگهانی و عجیب نیست؛ آرام‌آرام و با غفلت آغاز می‌شود. دل انسان ناگهان تاریک نمی‌شود، بلکه با هر لحظه بی‌توجهی به خدا و هر نگاه شیفته به دنیا، اندکی از نور خود را از دست می‌دهد، تا آن‌جا که مسیرش از آسمان به زمین برمی‌گردد.»

امام(ره) می‌فرماید: منشأ وارونگی قلب، غفلت از یاد خدا و اشتغال کامل به دنیاست. هرچه دل به دنیا وابسته‌تر شود، نگاهش پایین‌تر می‌آید و کم‌کم وارونه می‌شود.

می‌توان این حقیقت را با مثالی ساده و کاربردی فهمید: در ایام عید، هنگام خانه‌تکانی، با دقت تمام، همه‌جای خانه را تمیز می‌کنیم؛ از پنجره‌ها و فرش‌ها گرفته تا گوشه‌های پنهان و غبارگرفته. اما خانۀ درون، یعنی قلب و جان ما، چه؟

اگر برای خانۀ جسم این‌همه وسواس داریم، برای خانۀ روح باید هزار برابر حساس‌تر باشیم. هر غفلتی، لکه‌ای تاریک بر آینۀ دل می‌نشاند.

وقتی همۀ فکر و ذکر انسان، آبادی و تعمیر دنیایش شود، خانۀ دل ویران می‌شود؛ همان‌جاست که قلب، به‌تدریج وارونه می‌شود؛ نه با طوفان ناگهانی، بلکه با غبارهای ریز و پنهانیِ غفلت.

خانه‌تکانی حقیقی، نه در اسفند، که در هر روزِ زندگی است؛ شستن دل از دلبستگی‌ها، و بازگرداندن آن به سمت قبلۀ نور.

 

معیار وارونگی قلب در کلام امام خمینی(ره)

 

امام خمینی(ره) معیار ساده اما عمیقی برای سنجش وارونگی قلب بیان می‌فرماید: «میزان در انتکاس قلوب، غفلت از حق و توجه به دنیاست.» یعنی اگر می‌خواهیم بدانیم دل ما چقدر وارونه شده، کافی است نگاه کنیم که چقدر یاد خدا در ما زنده است و چقدر دنیا دل ما را مشغول کرده است. هرچه غفلت بیشتر، وارونگی عمیق‌تر؛ و هرچه یاد خدا مداوم‌تر، قلب، مستقیم‌تر و روشن‌تر.

این معیار، میزانِ سلامت معنوی ماست. دلِ مؤمن، رو به آسمان دارد و با هر یاد خدا جان می‌گیرد؛ اما دلِ غافل، رو به زمین دارد و در هیاهوی دنیا سنگین و سرد می‌شود.

در اینجاست که معنای ژرف اذان و نماز آشکار می‌شود. خداوند در میان شتاب کارها و غوغای روزمره، با صدای اذان ما را صدا می‌زند تا فراموش نکنیم:

«حَیَّ عَلَی الصَّلَاه، حَیَّ عَلَی الفَلَاح»

«بشتابید به سوی نماز، بشتابید به سوی رستگاری.»

اذان یعنی دعوت به بازگشت از غفلت. یادآوری است از سوی محبوب، تا نگذاریم خانۀ دل وارونه شود.

نماز، فرصتی است برای راست‌کردن قامت قلب؛ تا دل دوباره رو به قبله‌ی حق بایستد و از اسارت دنیا رها شود.

 

ایمانِ بی‌عمل؛ توهمی خطرناک در نگاه امام خمینی(ره)

 

گاهی انسان برای خود توجیهی می‌تراشد و می‌گوید: «من چند روزی فقط به دنیا می‌رسم، ولی اعتقاداتم سر جایش است! من به خدا و قیامت ایمان دارم!»

امام خمینی(ره) با صراحت و تندی به این نگاه هشدار می‌دهد: «ایمانی که با توجه تامّ به دنیا همراه باشد، یا اصلاً ایمان نیست یا ایمانی ناقص است. و چنین ایمانی، در روز قیامت نه پشتیبان است و نه نجات‌دهنده.»

ایمان حقیقی، فقط باور ذهنی نیست؛ نوری است که در جان می‌تابد و در رفتار ظاهر می‌شود. اگر ایمان در دل باشد، اثرش در اعضا و جوارح پیدا می‌شود. در نگاه امام، ایمانِ بی‌عمل همان نفاق است، نه ایمان.

ایمان زبانی، اگر به عمل نرسد، دروغی پنهان است. و دلی که ادعای ایمان دارد اما در عمل تابع دنیاست، در واقع به دنیا ایمان آورده است.

نشانۀ ایمان واقعی، تجلی آن در عمل صالح است. عمل، آیینۀ ایمان است؛ اگر در رفتار ما نشانی از صدق و بندگی نیست، پس در دل نیز خبری از ایمان راستین نیست.

امام خمینی(ره) در حقیقت کُد تشخیص نهایی را این‌گونه خلاصه می‌کند: «یا ما اجرای درست داریم یا نداریم.»

 

سرنوشت ایمان؛ نگاه امام خمینی(ره) به عاقبت انسان‌ها

 

ممکن است این پرسش در ذهن ما شکل بگیرد: پس سرنوشت کسانی که ایمان ناقص دارند یا میان ایمان و نفاق در نوسان‌اند چیست؟ آیا همه به جهنم می‌روند؟

امام خمینی(ره) در پاسخ، با دقت و رحمت می‌فرماید: قضاوت درباره افراد خاص، بر عهده ما نیست. زیرا انسان در طول عمرش، ممکن است حالات گوناگونی از ایمان و نفاق را تجربه کند. دل، همچون آینه‌ای است که لحظه‌ای می‌درخشد و لحظه‌ای غبار می‌گیرد. آنچه در نهایت سرنوشت را تعیین می‌کند، حال انسان در لحظۀ مرگ است. اگر کسی در حال ایمان از دنیا برود، مؤمن است؛ و اگر در حال نفاق بمیرد، کافر.

بنابراین، هیچ‌کس نمی‌تواند با اطمینان دربارۀ دیگری حکم دهد؛ چراکه پایان کار، در علم خداست، نه در قضاوت ما. اما وظیفۀ اصلی ما قضاوت نیست، بلکه مراقبت است؛ مراقبت از درخت ایمانی که در ابتدای آفرینش، خداوند در نهاد ما کاشته است. باید بکوشیم این درخت را با آب معرفت و نور بندگی آبیاری کنیم، نگذاریم آفت دنیا و وسوسۀ شیطان ریشه‌اش را بخشکاند، و در پایان عمر، آن را با میوه‌های شیرینِ عمل صالح به پیشگاه پروردگار تقدیم کنیم.

دلِ سالم، سرمایۀ عبور از دنیا به آخرت است. پس باید بکوشیم تا قلبمان ــ بی‌تصرف شیطان، و پاک از هر آلودگی؛ از این جهان به جهان دیگر منتقل شود. آن‌گاه، در لحظۀ مرگ، همان نوری که در دنیا در دل داشتیم، چراغ راه ما در برزخ و قیامت خواهد بود.

 

 

تاریخ جلسه: 1388/12/15 – جلسه نوزدهم

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1]. سوره آل عمران، آیه 8.

[2]. سوره ملک، آیه 22.

[3] تاویل‌الآیات‌الظاهره فی فضائل‌العترة الطاهره، ص678.

[4]. سوره ابراهیم، آیه 7.

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب

مطالب مرتبط