ولادت: تبریز 1285
محل تحصیل: تبریز، نجف
وفات: 1366 ق
محل دفن: نجف
از ابتدای جوانی تحصیلات خود را در علوم حوزوی آغاز کرد و در 1308 ق، رهسپار نجف اشرف شد. تلاش او در راه کسب دانش در 27 سالگی به ثمر نشست و به درجه اجتهاد رسید. جوهره سلوک را از پدر بزرگوارش داشت.
امام خمینی ره در مورد آیت الله سیّدعلیقاضی فرمود: «قاضی کوهی بود از عظمت و مقام توحید» عظمت این کوه توحید تا آنجا بود که سید هاشم حداد در مورد ایشان میگفت: «از صدر اسلام تاکنون عارفی به جامعیت او نیامده است.»
این کوه عظیم توحید طی سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامی را با کلام نافذ و عمل صالح خویش تدریس فرمود و در هر دوره شاگردانی پرورش داد که هر کدام از بزرگمردان وادی علم و عرفاناند. او از مفسران نامدار شیعه است که روش تفسیر قرآن به قرآن داشته است. در کتاب مفاخر آذربایجان چنین آمده: «عارف واصل و زاهد بیبدیل، حضرت آیت الله سیدعلیقاضی تبریزی تفسیری ترتیب داد و چون به سوره انعام، آیه «قل الله ثمّ ذَرهم» «بگو فقط خدا و رهایشان کن» رسید تفسیر را رها کرد.»
در احوالات ایشان نقل است که تا چهل سالگی نشانی از فتح باب نمیدید و در طلب آن گوهر مقصود، چنان خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و مکروهات ملزم ساخته بود که به حسب عادت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمیشد تا جایی که بعضی معاندان میگفتند: «قاضی که این قدر خود را مقید به آداب شرع کرده، شخصی ریایی و خودنماست!» خود ایشان میفرمود: «چون بیست سال تمام چشم را کنترل کرده بودم چشمترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت میخواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشمهایم بسته میشد» تا اینکه یک بار که به حرم حضرت ابوالفضل میرفت در راه سیدی دیوانه به او گفت: «سید علی! امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیهالسلام است!» و همان شب در حرم مطهر، هنگام نماز مغرب، درها به رویش باز شد»
سالها در پرده مستوری بود و کسی او را نمیشناخت، تا اینکه یکی از کاسبهای نجف وقتی که از مشهد به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقای خود گفت: «گذرنامه من در مشهد دچار مشکل شده بود و کارم در شهربانی درست نمیشد آقای قاضی را در حرم دیدم و به ایشان متوسل شدم، به من گفت: «فردا برو شهربانی و گذرنامهات را بگیر» فردای آن روز کار من اصلاح شد و برگشتم» اما دوستان آن مرد انکار کرده، گفتند که قاضی در نجف بوده و مسافرت نکرده است. آن مرد نزد مرحوم قاضی آمده و ماجرا را تعریف کرد اما آقای قاضی هم قضیه را انکار کرد و فرمود: «همه مردم نجف میدانند که من مسافرت نکردهام!» فضلای آن عصر همچون شیخ علیمحمدبروجردی، شیخ محمدتقیآملی و … که جریان را شنیدند نزد مرحوم قاضی آمده و با اصرار از ایشان خواستند که یک جلسه اخلاقی ترتیب دهد. دأب وی نهی شاگردان از کرامات بود.
آنچه او بدان توجه داشت، عبودیت محض بود و دیگران را نیز به آن دعوت میکرد. جو نامناسب حوزه آن روز نجف، عرفان و سلوک عرفانی را بر نمیتابید و به همین سبب ایشان به صوفیگری متهم بود.
یکی از بزرگان هم عصر آیتاللهقاضی در مواجهه با ایشان جواب سلام آن مرحوم را نمیداد، ولی ایشان به شاگردانش توصیه میکرد: «بروید پشت سر او نماز بخوانید، نمازهای خوبی دارد!» کرامت او روح دریایاش بود که همه کینهتوزیها، مخالفتها و سعایتها را در خود محو میکرد، لطیف بود چنان که نه ذرهای کدورت از مخالفان به دل میگرفت و نه به نشستن گرد کدورت بر دل دیگران رضا میداد. یکبار که برای زیارت به حرم امیرالمومنین علیهالسلام رفته بود بر خلاف معمول بلافاصله و بدون خواندن زیارت نامه از حرم خارج شد، وقتی فرزندش علت را پرسید در پاسخ فرمود: «در حرم کسی را دیدم که میدانم نسبت به من بغض و کینهای در دل دارد، ترسیدم مرا ببیند و دوباره این بغض در دلش زنده شود و اعمالش از بین برود!»
آیت الله سید علیقاضی میفرمود: «من هر چه دارم از قرآن و حضرت سیدالشهدا علیهالسلام دارم» در مجلس روضه حضرت اباعبدالله علیهالسلام بدون توجه به آنان که بر او خرده میگرفتند کفش میهمانان حضرت را جفت کرده، تمیز میکرد. آیتالله سید ابوالقاسم خویی میفرمود: «من هر وقت میرفتم مجلس آقای قاضی، کفشهایم را میگذاشتم زیر بغلم که مبادا آقای قاضی آن را جفت کرده یا تمیز کند.»
آیتالله شیخعباسقوچانی میفرمود: «از لحاظ توکل احدی را مانند قاضی ندیدیم. آن چنان مانند کوه استوار بود که مسائل مختلف اجتماعی و زندگی ابداً خم به ابروی ایشان نمیآورد» مرحوم قاضی با آن عائله سنگین در فقری شدید به سر میبرد و مدتها خوراکش نان خشک بود که در کاسه آبی فرو میبرد، میفرمود: «برزخ من در دنیا فقر است و دیگر در برزخ مشکلی ندارم» و با همه این احوال میگفت: «من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمیشوم.»
آن فرید عصر و یگانه دوران، صاحب مقام تشرف بود. خود میفرمود: « من آن عبارتی را که حضرت حجت عجلاللهتعالیفرجه هنگام ظهورشان میفرمایند و اصحاب پراکنده میشوند میدانم!» و وقتی از تشرف ایشان نزد حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجه پرسیدند پاسخ داد: «کور است چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر، نگاهش به امام زمان نیفتد!»
استاد سید محمد حسن قاضی نقل میکند: «روزی پشت سر ایشان راه میرفتم که شیخی آمد جلو راهشان را گرفت و گفت: «از کجا معلوم این حرفهای تو راست باشد؟ من میخواهم از خود حضرت ولیعصر بشنوم» آیتالله قاضی در جواب فقط گفت: «خب بیا برویم تا بشنوی» در همان هنگام دیدم اثری از شهر نیست و ما در بیابانی قدم میزنیم. از دور بلندی معلوم بود که افرادی در حال رفت و آمد از آن بودند. هنگامی که نزدیک آنجا شدیم آن شیخ پشیمان شد و گفت: «نه نمیخواهم مرا برگردان!» آقای قاضی گفت: «خودت اصرار داشتی که ببینی!» گفت: «نه نمیخواهم» و من دیدم دوباره در همان شهر و همان کوچه هستیم.»
اواخر عمر شریفش میفرمود: «در سینهام آتش است! این آتش ساکت نمیشود.» دائم آب میخورد و این بیت از مثنوی مولوی را با خود تکرار میکرد:
گفت من مستسقیام آبم کِشد گرچه میدانم که هم آبم کُشد
از آیتالله سیدابوالقاسم خویی نقل است که فرمود: « در ایام وفات استاد اخلاق، آقا میرزا علی قاضی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود. من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خودم دیدم، نمیتوانم انکار کنم»
وقتی از آیتالله بهجت در مورد آیتاللهسید علی قاضی پرسیدند: گریست و فرمود: «چه کنم که قلمی آنقدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه را در مورد قاضی بوده بنویسد.»
برگرفته از کتاب افلاکیان خاک نشین