اشتباهات زندگی (در قرآن) ـ بخش چهارم

مقدمه

 

به لطف حضرت حق در محضر قرآن موضوع اشتباهاتی که در زندگی افراد جاری می‌شود بررسی می‌کردیم. شناخت هر یک از این اشتباهات هم مانع از استمرار از آن اشتباه در زندگی ما می‌شود و هم ما را وادار به اندیشیدن در همۀ اموری می‌کند که پیش روی ما قرار دارد، که نکند هر یک از این موارد اشتباهی است که هنوز ما روی مشتبه بودن آن واقف نشدیم.

 

شرک

 

«لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یصِفُونَ»[1]

«اگر در آسمان‌ها و زمین خدایانى جز اللّه بود، هر آینه آن دو فاسد مى‌شدند، پس منزّه است خداوندِ پروردگار عرش، از آنچه (ناآگاهان) توصیف مى‌كنند.»
با نگاهی به گذشتۀ زندگی خود با حقیقت تلخی مواجه می‌شویم، آن‌گاه که می‌بینیم برخی از اعمالی که انجام داده‌ایم ثمر و اثر مطلوبی نداشته است! گاه از خود می‌پرسیم چرا از خدماتی که به دیگران می‌رسانیم قدردانی لازم نمی‌شود؟! یا تلاشی که برای خانواده انجام می‌دهیم بازده کافی ندارد؟! یا چرا از آموختن‌های خود نتیجهٔ لازم را دریافت نمی‌کنیم؟ و صد‌ها سؤال دیگر! برای یافتن علت، تحیر و سرگردانی لازم نیست با اندکی واکاوی قطعاً ردپای شرک و ناخالصی را در اعمال خود خواهیم یافت.

قبل از هر دلیلی بهتر است رگه‌های شِرک را در زندگی خود جستجو و باور کنیم، پای یک انگیزهٔ غیرخدایی در میان بوده‌است که موجب تاثیر نامطلوب شده ‌است. گرچه همه می‌دانیم شِرک امر ناپسندی است؛ اما باور نداریم که بخشی از ناکامی‌های ما نتیجهٔ شرک است؛ زیرا در زندگی روزمرۀ خود برای آن، اثر منفی قائل نیستیم
و این مسأله یکی از خطاهای شناختی ماست. آن‌گاه که در تصور خود، غیرخدا را موثرِ مستقل می‌پنداریم، در حقیقت دچار شرک شده‌ایم و اثر شرک در بازده کارهای ما ظاهر می‌شود.

 

آثار اعمال مشرکانه

 

یکی از اثرات شرک، بی‌فایده شدن و بی‌نتیجه ماندن اعمال است. در قرآن کریم به این حقیقت اشاره شده است آنجا که می‌فرماید:

«لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»[2]

«اگر در آسمان و زمین، جز«الله» خدایان دیگری بود، فاسد می‌شدند.»

«فساد» در مقابل «صلاح» قرار دارد و معنای آن خروج از حد اعتدال است. با توجه به این معنا، اگر مؤثر دیگری غیر از خدا در عالم باشد، حتماً نتیجهٔ آن، اختلال بی‌نظمی و بی‌فایده بودن است.

گفتنی است فساد و صَلاحِ هر چیزی متناسب با خود آن چیز خواهد بود؛ فساد آسمان‌ها و زمین، به‌معنای متلاشی شدن نظم کنونی و فروپاشی انسجام و پیوستگی آنهاست. آیه اشاره دارد که وجود هر مؤثری غیر خدا حتی در طبیعت، موجب اختلال است؛ گویا نَه آسمان کارآیی مفید خود را دارد و نَه زمین. اما چرا؟ زیرا غیر خدا مطرح شده است. هر کجا پای معبود و مقصود دیگری به میان بیاید، جز تباهی، هیچ اثری از خود باقی‌نمی‌گذارد.
حال با تعمق بیشتر و تعمیم آیه درمی‌یابیم، در اعمال ما نیز آن‌گاه که انگیزه‌ای غیر خدایی در میان باشد یا برای غیرخدا اثر مستقلی در نظر گرفته شود، اثرش فساد و تباهی است! اثرش تخریب است نه تعمیر! نابودی است نه آبادانی! براین اساس، هر عملی که تُهی از انگیزهٔ الهی باشد، اثر مطلوبی از خود به‌جا نمی‌گذارد. چه بسا محبت مشرکانه، آموزش و آموختن مشرکانه، بی‌اثر است.

 

متصف شدن به صفات الهی، ثمرۀ توحید

 

آنجا که توحید و انگیزهٔ الهی در میان باشد به این معنا که کار فقط برای خدا انجام شود، خدایی که خود «عزیز» است، به انسان «عزّت» می‌دهد، خدایی که «مُغنی» است، به انسان «غنا» می‌دهد، خدای «قدیر»، به آفریدهٔ خود «قدرت» می‌دهد، خدای «عالِم»، «علم» می‌دهد و … . این اثرات، نشان می‌دهد که حتما و قطعاً کار برای خدا انجام شده ‌است. جان کلام این که همواره ارتباطی مؤثر بین شِرک و همۀ اعمالی که نتیجه نامطلوب از آن دریافت کرده‌ایم، وجود دارد.

 

 خشونت

 

اشتباه دیگری که در زندگی با آن مواجه می‌شویم، فکری است و اثرات عملی آن زیاد است.

«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنادى‌ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»[3]

»و ذوالنون (یونس را به یاد آور) آن هنگام كه خشمگین (و با قهر از میان مردم بیرون) رفت و گمان كرد كه (آسوده شد و) ما بر او تنگ نخواهیم گرفت، (امّا همین كه در كام نهنگ فرو رفت و سبب آن را دانست) پس در آن تاریكیها ندا داد كه (خداوندا!) جز تو معبودى نیست، تو پاك و منزهى (و) همانا من از ستمكاران بودم (و نمى‌بایست مردم را بخاطر سرسختى‌شان رها كرده و تنها بگذارم.»

برای بسیاری از ما پیش آمده است، که در برخورد با اطرافیان، چه در روابط خانوادگی، و چه در محیط کار، گاه دچار خشم، عصبانیت و قهر شده‌ایم و بر این گمانیم که این رفتارها اثر نامطلوبی در زندگی ما ندارند، در حالی‌که نتیجه و اثر وضعیِ خشم و قهر به مردم، قبض، گرفتگی و تنگناهای درونی برای خود ماست.

رفتارهای توأم با خشم نسبت به دیگران، ما را در فشار باطنی قرار می‌دهد و احساس درونی ناخوشایندی برای ما ایجاد می‌کند. اگر گمان‌کنیم، اجازه داریم هر گونه که می‌خواهیم با دیگران رفتار کنیم، در اشتباهیم. آن‌هنگام که از دست دیگران خشمگین وعصبانی هستیم یا رابطه قهرآمیزی با آن‌ها داریم، بازگردان این رفتار، فشار روحی و باطنی برای خود ماست.

حالِ درونی خوب و انبساط باطنی، رابطۀ تنگاتنگ با رفتار ما با مردم دارد. احساس خوب و مطلوب داشتن در گرو رابطه محبت‌آمیز و مُدارای با خلق است، چه در فضای خانواده، چه در محیط کار یا هر فضایی از جامعه. بنابراین اگر حالِ روحی خوبی نداریم، باید بازنگری در رفتار خود داشته باشیم، شاید در برخورد با دیگران، خشمی، عصبانیتی یا قهری، از جانب ما اتفاق افتاده‌ است که موجب این احساس ناخوشایند در ما شده‌ است.

 

بازخورد خشونت

 

قرآن کریم در داستان حضرت یونس به این موضوع اخلاقی و تأمل برانگیز اشاره می‌کند. آنجا که حضرت یونس پس از سالها تلاشِ فراوان برای هدایت مردم، همواره مورد انکار، تکذیب و تهمت آنان قرار گرفت، تا آنجا که از آنان خشمگین شد و برای آنان از خداوند درخواست عذاب کرد.

آن هنگام که وعدهٔ عذاب نزدیک شد، از شهر بیرون رفت و چون پس از سه روز به شهر بازگشت، مشاهده کرد که عذابی نازل نشده ‌است؛ پس با همان خشم درونی، قوم خود را ترک کرد، به سوی دریا شتافت و سوار کشتی شد. شب‌هنگام نهنگی پدیدار شد، طوفانی در گرفت و کشتی در آستانۀ غرق بود. بارِ کشتی را سبک‌تر کردند؛ ولی فایده‌ای نداشت. قرار شد طبق رسمِ آن زمان، به قید قرعه، یکی از مسافران را به دریا بیندازند. هر بار قرعه به نام یونس افتاد؛ پس او را به دریا افکندند و نهنگ او را بلعید؛ اما او بی‌درنگ با ذکر تسبیح و اعتراف به خطای خود به درگاه خدا پناهنده شد، و خداوند سبحان بلافاصله درخواست او را اجابت کرد و سرانجام از سختی و تنگنا رها شد.

قرآن به نکات کلیدی این داستان، چنین اشاره می‌کند: و آن هنگام که یونس خشمگین از میان قوم خود رفت؛ و گمان‌ کرد که ما هرگز بر او تنگ نخواهیم گرفت:

«وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ»

«و ذوالنون (یونس را به یاد آور) آن هنگام كه خشمگین رفت و گمان كرد كه (آسوده شد و) ما بر او تنگ نخواهیم گرفت.»

آری، حضرت یونس تصور می‌کرد در پی این عصبانیت، مورد عتاب خداوند واقع نمی‌شود و خداوند بر او سخت نمی‌گیرد؛ اما اینگونه در سختی قرار گرفت، در نهایتِ قبض، ترس و فشار روحی واقع شد؛ سیاهی شب، ظلمت دریا و تاریکی شکم نهنگ، تنها به خاطر خشم درونی و قهری که نسبت به قوم خود ابراز کرد، آن هم برای دعوت به دین خدا، نه مسائل شخصی!

البته گاهی و در مواردی برخورد قهرآمیز و غضب لازم است؛ اما این سیاست اولیه نیست، بلکه راهکار و سیاست ثانویه است. حضرت یونس در این حادثه به اشتباه خود پی‌برد، و سرانجامِ نیک یافت؛ اما اثر آن خشم و قهر در زندگی او نمایان شد و خداوند داستان او را عبرتی برای همه قرار داد.

حضرت یونس حق بزرگی بر گردن همه ما دارد، زیرا به همهٔ ما آموزش داد: قهر کردن ممنوع، خشم و عصبانیت حتی اگر برای دین خدا باشد اثرات منفی دارد و موجب قبض روحی انسان می‌شود.

اکثر ما در نماز غفیله که مانند مشق هر شب ماست با ذکر این آیات این حقایق را همواره به خود متذکر می‌شویم.

حضرت یونس در تاریکی دل نهنگ چنین اعتراف کرد:

«سُبْحانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»

«تو پاك و منزهى (و) همانا من از ستمكاران بودم.»

خدایا! تو از هر عیب ونقصی منزهی، این خودِ من بودم که به خود ظلم کردم. حضرت یونس با لفظ «سبحانک» اعتراف می‌کند که: خداوندا! تو برای من جز خیر و نیکی نخواستی؛ اما این خودِ من بودم که به خود ستم کردم. و خداوند بلافاصله دعای او را اجابت کرد‌؛ هم او را از همهٔ فشارهای روحی و تنگناهای بیرونی نجات داد و هم به‌سوی مردم خویش بازگرداند، و هم به همهٔ مومنان بشارت داد که اینگونه مؤمنین را از گرفتاری ها نجات می‌دهد.

 

غیرممکن دانستن تغییر و تحول

 

«فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ»[4]

«ما شمارا از خاك آفريديم (مواد غذايى خاك از طريق غذا به صورت نطفه در آمد) سپس از نطفه، سپس (به صورت) خون بسته شده، سپس (به صورت چيزى مانند) گوشت جويده شده كه بعضى خلقت كامل يافته (وبه دنيا آيد) وبعضى خلقت كامل نيافته.»

برخی از ما به ویژه دربارۀ خود بر این گمان هستیم که قابلیت تغییر نداریم یا گمان‌ می‌کنیم تغییرات تنها تا سن خاصی اتفاق می‌افتد و چه بسا انتظار تغییر و تحول دیگران را داریم؛ اما گویا در خود قابلیت هیچ تحولی را نمی‌بینیم. در حالی‌که این تفکر کاملاً اشتباه است!

این آیه برای ما بیان می‌کند که ما از آغاز، دارای مراحل تحول بوده‌ایم؛ زمانی خاک، زمانی نطفه، زمانی خون بسته و پس از آن گوشتی و… . بنابراین در ذاتِ ما قابلیتِ تحول وجود دارد. قابلیتِ ارتقاء، در ذات ماست نه عَرَضی‌.

پایه و اساس انسان، کمال‌گرایی و تحول‌‌طلبی در یک سِیرِ کمالی است. حتی تنها، تحول و دگرگونی نیست، بلکه حرکت به سوی رشد و تکامل است، در یک سِیرِ ارتقایی. اگر کسی گمان‌ کند به دلیل سنِ خاصی، دیگر نمی‌تواند تغییر و تحولی در خود ایجاد کند، کاملاً در اشتباه است؛ زیرا در ذاتِ انسان تحول وجود داشته ‌است.

خمیرهٔ انسان قابلیت دگرگونی دارد. پس تحول، حتی در نَوَد سالگی هم ممکن است اتفاق بیفتد، اگر‌چه به ظاهر سخت به نظر می‌رسد؛ اما: «اِنَّ اللّه عَلی کُلِّ شَیءٕ قَدیر»، خداوند بر هر کاری توانست. بر این اساس اشتباه است اگر تصور کنیم هر کس، همان است که هست و هرگز تغییر نمی‌کند!

 

وابستگی تغییرات به زمان

 

نکتۀ مهمی که باید به آن توجه شود آن است که تغییر و تحول، نیازمند زمان است. در این عالَم، هر دگرگونی نیاز به مرور زمان دارد. به عبارت دیگر هرگز نباید انتظار داشته باشیم تغییرات و اصلاح فوراً صورت بگیرد. همانطور که تبدیل نطفه به عَلَقه وسپس مُضقه نیاز به گذشت زمان دارد، تحول‌ها و تغییرها هم زمان‌بَر هستند.

باید باور کنیم که زمان، وسیلهٔ بسیار مناسبی برای رشد و تکامل افراد است. در تغییر و تحول، شتاب لازم نیست؛ اما یقین داشته باشید سرانجام، تغییرات کمّی و کیفی حاصل می‌شود. اگر گاهی اوقات از خودمان ناامید می‌شویم و با خود می‌گوییم که دیگر اصلاح نمی‌شویم، در حقیقت دچار تفکر نادرستی شده‌ایم که مصداق ظلم به خویش است! گویا راه رشد را بر خود مسدود می‌کنیم.

در حالی‌که در سرشت ما قابلیت ارتقاء و اعتلا نهفته است. همانطور که جنین در رحمِ مادر اتفاقات و تغییرات بسیاری را پشت سر می‌گذارد، دنیا هم نسبت به آخرت مانند رحم مادر نسبت به عالَم دنیاست؛ پس تا در دنیا هستیم امکان تغییر و تحول هم وجود دارد، بر این اساس اگر خود را در مرحله‌ای که هستیم محدود و متوقف کنیم و پیشرفتی نداشته باشیم به خود ظلم کرده‌ایم.

 

غفلت از اخلاص

 

یکی از اشتباهات رایج این است که ما بیش از این که به نیّت اعمال توجه کنیم، به ظاهر و کمیّت عمل توجه می‌کنیم:

«لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى‌ مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‌ ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ»[5]

«هرگز گوشت و خون حيوانات قربانى، به خداوند نمى‌رسد، بلكه آنچه از طرف شما به او مى‌رسد تقواست، اين گونه خداوند حيوانات را براى شما مسخّر نمود، تا خدا را به خاطر آن كه شما را هدايت كرده است به بزرگى ياد كنيد، و به نيكوكاران بشارت ده.»

یکی از اشتباهات رایج این است که بیش از توجه به کیفیت و انگیزهٔ عمل، در کمیت آن دقت می‌‌ورزیم و از انگیزهٔ قلبی و اخلاص درونی که روح هرعمل را تشکیل می‌دهد، غافل هستیم.

خداوند در این آیه دربارهٔ عمل قربانی کردن که یکی از مناسک حج است می‌فرماید: هرگز گوشت‌ها وخون‌های قربانی‌ها، به خدا نمی‌رسد، آنچه به او می‌رسد، تقوای شماست؛ به این معنا که خداوند سبحان نیازی به گوشت و خون قربانی شما ندارد، بلکه اخلاصی که شما هنگام اطاعت عمل نشان می‌دهید، مورد قبول خداوند سبحان است.

گویا خداوند به همه متذکر می‌شود آنچه موجب قرب به بارگاه الهی می‌شود، ظاهر، زیادی، بزرگی و کمیت عمل نیست، بلکه اخلاص، انگیزه و تقوای باطنی شماست که عمل را مقبول می‌کند. «يَنالُهُ التَّقْوى‌ مِنْكُمْ» به‌معنای پرهیز از مخالفت با اوامر و احکام الهی است، همان تقوای عمل که به خدا می‌رسد.

آنچه مهم است اطاعت، به‌معنای انجام عمل با میل‌و‌رغبت قلبی وانگیزهٔ الهی است که موجب ارزشمندی اعمال می‌شود. گاه عملِ اندک؛ اما خالصانه‌‌ای که به ظاهر ناچیز است، نزد خداوند، ارزش بسیاری دارد و پاداشی فوق العاده‌ پیدا می‌کند؛ زیرا آنچه کار را به چشم‌آمدنی می‌کند، انگیزهٔ  خالصانه‌ای است که در آن کار نهفته است.

این قانون تنها دربارهٔ اعمال عبادیِ بین ما و خداوند سبحان نیست؛ بلکه می‌تواند عمومیت داشته باشد؛ به این معنا که در همه کارهایی که برای دوستان یا نزدیکان خود انجام می‌دهیم نیز این قانون جاری است. بر این اساس آنچه کار ما را به چشم دیگران خوشایند می‌کند، نیت باطنی است که در آن نهفته است. هر عملی هر چند اندک باشد با نیت‌ الهی، رنگ و بوی متفاوتی می‌گیرد که آن را دلپذیر، زیبا و گوارا می‌کند.

برهمین اساس آن گاه که کار ناچیزی برای دیگران انجام می‌دهیم، اگر انگیزهٔ آن الهی باشد، برای او بسیار خوشایند، دلپذیر و به چشم آمدنی است، اما کارِ بسیار بزرگی که برای مطرح شدن خود انجام می‌دهیم، چه بسا اصلأ به چشم نمی‌آید.

 

نادیده گرفتن نقش علم در زندگی

 

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ»[6]

«آيا نديدى كه خداوند از آسمان، آبى فرو فرستاد، آنگاه زمين سرسبز گشت؟ همانا خداوند داراى لطف و آگاهى است.»

یکی از خطاهای شناختی و اشتباهات محض این است که گمان کنیم علم و معرفت در زندگی هیچ اثری ندارد. گاهی برخی افراد برای اینکه اثبات کنند یادگیری‌ها و آموزش علم و معرفت هیچ نفعی در زندگی ندارد، افراد را زیر سوال می‌برند و همواره به آن‌ها می‌گویند: آموزشها و کسب علم و معرفت چه فایده‌ای در زندگی داشته است؟

مگر می‌شود باران علم و معرفت در سرزمین وجودی انسان ببارد و زمین وجودی او سرسبز نشود؟! بارش باران در خاک مناسب، حتماً موجب سرسبزی است، حتی اگر باران بر سنگ سخت هم ببارد، رطوبت آن سنگ، هوا را مطبوع می‌کند.بر این اساس هرگز بارش علم و معرفت در سرزمین وجودی انسان بی تأثیر نیست.

در طبیعت پس از هر بارشی رویشی است. مگر می‌شود بارش بدون رویش باشد؟! بر همین اساس آیا می‌شود بارش معارف الهی را ادراک کنید؛ اما رویش عمل صالح در زندگی شما مشاهده نشود؟! قطعاً پاسخ منفی است؛ زیرا اثر دانسته‌ها در بسیاری از ابعاد زندگی مشاهده می‌شود و در شیوۀ تفکر، نگرش و عملکرد انسان اثر می‌گذارد.

از این رو دور از انصاف است اگر اثری برای معارف در زندگی خود قائل نباشیم! با اندکی تأمل در می‌یابیم کُنش‌ها و واکنش‌های ما پس از آموزشِ معارف، در مقایسه با قبل متفاوت شده است. چه بسا در گذشته بسیار حساس و شکننده بوده‌ایم، در تعاملات اجتماعی با افراد دچار مشکل می‌شدیم، آستانۀ تحمل اندکی داشته‌ایم؛ اما پس از یادگیری آموزه‌های علمی، دینی و اخلاقی، رفتار ما دستخوش تغییر و تحول شده است. البته نباید انتظار حداکثری داشته باشیم، تغییر حداقلی هم، بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا این حداقل‌ها در طول زمان، به‌تدریج افزایش می‌یابد و موجب بهبودی زندگی می‌شود.

 

تاثیر زمان و مکان درشکوفایی آدمی

 

سخنی به گزاف نیست اگر به جرأت بگوییم بارش معرفت در زمان‌ها و مکان‌های خاص کاملاً متفاوت است. همهٔ زمان‌ها مانند هم نیستند؛ مثلاً روز عَرفه یا شب قدر، با سایر ایام تفاوت کلی دارند و اشتباه است اگر آن‌ها را یکسان بدانیم. شب قدر به گفتۀ قرآن از هزار ماه ارزشمند‌تر است در برخی از زمان‌های مبارک یا مکان‌های متبرک، معارف نایابی نازل می‌شود که در زمان‌‌ها و مکان‌های  دیگری دستیابی به آن‌ها میسر نیست.

حاصل کلام آنکه با توجه به این آیه اگر گمان کنیم علوم و معارف دینی در زندگی ما اثر مثبتی ندارد، در اشتباهیم. دانسته‌های ما موجب نشاط و بالندگی زندگی ما می‌شوند.

 

مداومت نداشتن بر دعا

 

«فَإِذَا اسْتَوَیتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلًا مُّبَارَكًا وَأَنتَ خَیرُ الْمُنزِلِینَ»[7]

«و هنگامی که تو و همه کسانی که با تو هستند بر کشتی سوار شدید، بگو: ستایش برای خدایی است که ما را از قوم ستمگر نجات بخشید! و بگو پروردگارا! ما را در منزلگاهی پر برکت فرود آر و تو بهترین فرود آورندگانی

معمولاً برای برآورده شدن نیازها و حوائج خود بسیار دعا می‌کنیم؛ اما پس از برآورده شدن آن‌ها باب دعا را می‌بندیم. گویا گمان می‌کنیم دعا تنها برای رسیدن به درخواستِ مطلوب و رفع موانع است و حال که موانع مرتفع و مطلوب حاصل شده‌ است، دیگر نیازی به دعا نیست. این موضوع یکی از اشتباهات عملی ماست؛ زیرا هنگامی‌که نهرِ جاری دعا متوقف می‌شود آثار و بازتاب‌های منفی آن در زندگی نمایان می‌شود.
برای تبیین موضوع به چند مثال می‌پردازیم:

گاه برای اینکه فردی ازدواج کند بسیار دعا می‌کنیم؛ اما بعد از ازدواج برای موفق بودن در زندگی مشترک دیگر نیازی به دعا نمی‌بینیم. یا برای خرید خانه دعا می‌کنیم؛ اما برای استفادۀ بهینه از آن دست به دعا بر نمی‌داریم! یا ورود به یک مکان علمی را از خدا درخواست می‌کنیم؛ اما برای اینکه آموخته‌های ما اثر لازم را در زندگی داشته باشد، درخواستی نداریم. برای فرزنددار شدن دعا می‌کنیم؛ اما برای تربیت صحیح فرزند درخواستی نداریم؛ زیرا گمان می‌کنیم دیگر نیازی به دعا نیست!

یکی از سنت‌های متعارف و به‌جایی که خصوصاً مردم در گذشته همیشه ملتزم به آن بودند، استفاده از واژهٔ پُر‌مفهوم «مبارک باشد» است. اگر فردی ازدواج می‌کرد یا خانه‌ای می‌خریدیا صاحب فرزندی می‌شد یا به موفقیت علمی دست می‌یافت، این جملهٔ با معنا را به زبان می‌آوردند و می‌گفتند: «مبارک باشد!» استفاده از این واژه تنها یک تعارف ساده نیست؛ بلکه دعایی است که اثر و مفهوم وسیعی در بر دارد. «مبارک باشد» به این معناست که خیرات آن‌ نعمت، برای شما جاودانه و ماندگار باشد.

«مبارک بودن»، برکتی‌‌است که در شئون مختلف زندگی جریان پیدا می‌کند، برکت عِلمی، مالی، اخلاقی و معنوی. برکت در همۀ ابعاد وجودی یک انسان، در افکار، اعمال، اعتبار و همۀ امکانات.

برخی از اوقات افراد امکانات بسیاری دارند؛ اما برکتی ندارد، گویا همۀ امکانات را در خود حبس کرده‌اند. اعتبار دارند؛ اما از آن، خیری به دیگران نمی‌رسد. مال فراوان دارند؛ اما کمتر کسی بهره‌ای از آن می‌برد. خانهٔ وسیع دارند؛ اما در طول سالها استفادۀ بهینه‌ای از آن نمی‌شود. گویا برکتی در زندگی آن‌ها جریان ندارد و بالعکس گاهی اوقات، اندک علمی، اندک مالی و اندک آبرو و اعتباری هست؛ اما با استفادۀ صحیح، ماندگار می‌شود!

 

ظاهربینی

 

از اشتباهات خیلی رایجی که قرآن مکرر در آیات مختلف به آن اشاره کرده است این است که افراد ظاهربین هستند و به دلیل ظاهربینی گمان می‌کنند که اولیای الهی مانند آنها هستند. پیامبران را مثل خود می‌دانند، اولیاء و علماء بزرگ را مثل خود می‌دانند و نگاهشان نگاه ظاهربینانه است!

«فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ»[8]

«پس (در پاسخ موسى و هارون) گفتند: آيا ما به دو انسان مانند خودمان ايمان آوريم در حالى كه قوم موسى و هارون برده‌ى ما بودند؟»

دلیل استکبار قوم فرعون در مقابل موسی و هارون چیست؟ یکی از اشتباهات، اعلام و اظهار مثلیت بین خودمان و خوبان روزگار است که: ما که مثل هم هستیم! گاهی اوقات آنقدر نگاه فرد ظاهری است که گمانش نیست این کسی که کنار اوست یک ولیّ خداست! آنقدر چشمش به ظواهر امور خیره می‌شود که باورش نیست پشت پردۀ این ظاهر، باطن عجیب و غریبی پنهان است. آن ولیّ خدا آنقدر باطنش قوی است که پیام خدا را دریافت می‌کند.

میرزای قمی با سید بحرالعلوم هم‌مباحثه بودند، میرزای قمی درک‌اش بالاتر بود، سید بحرالعلوم به مکه و نجف رفت؛ اما میرزای قمی به قم رفت.. میرزا متوجه شد هر کسی که از نجف می‌آید، از سید تعریف می‌کند. میرزای قمی از قم به نجف مشرّف ‌شد و نزد سید بحرالعلوم رفت و به وی گفت: »ما مثل هم بودیم، من از نظر علمی از تو بالاتر بودم! سرّ اینکه تو از من برتر شدی، چیست؟» سید می‌گوید: خدمت حضرت ولی عصر مشرّف شدم و حضرت فرمود: «بیا جلو».  یک قدم رفتم. باز فرمود: «نزدیک‌تر بیا.» یک قدم دیگر رفتم. باز فرمود:« نزدیک‌تر بیا.» و  آشی به من داد و فرمود: «آش مادرم زهراست!» من را به سینۀ خود چسباند و فرمود: «اَنتَ حَقاً بحر العلوم» و چنین شد.

باور کنیم این که ما نگاهمان به یکدیگر نگاه سطحی‌ و ظاهری باشد، بسیار اشتباه است. دو نفر کنار هم نماز می‌خوانند یکی در نمازش به معراج رفته است و یکی مثل کلاغ به زمین نوک زده است، هر دو در یک صف جماعت هستند.

در نگاه ظاهر همهٔ خاک‌های دنیا مانند هم هستند و با هم تفاوتی ندارند. حال اگر خاکی، خاکِ مضجع شریف اباعبدالله در کربلا  باشد، به جنبۀ باطنی و معنوی آن توجه می‌کنیم، برای آن قداست قائل‌ایم که:

«جَعَلَ الشِّفَاءَ فِی‌تُرْبَتِه‏»[9]

«خداوند در این خاک شفا قرار داده‌است.»

این خاک جبران همۀ نوافل و مستحبات نماز را می‌کند. با دید ظاهری این خاک همانند سایر خاک‌هاست، اعتبار ویژه‌ای ندارد؛ اما با نگاهِ باطنی ‌است که این خاک برای ما دارای ارزش فوق‌العاده‌ای می‌شود و آن را از سایر خاک‌ها متمایز می‌کند.

 

تاریخ جلسه: 1400/4/22 ـ جلسه 4

«برگرفته از بیانات استاده زهره بروجردی»  

 


[1]. سوره انبیا، آیه 22.

[2] . سوره انبیا، آیه 22

[3]. سوره انبیا، آیه 87.

[4].  سوره حج، آیه 5.

[5] . سوره حج، آیه 37.

[6]. سوره حج، آیه 63.

[7]. سوره مؤمنون، آیه 28 و 29.

[8]. سوره مؤمنون، آیه 47.

[9] . وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۳۷

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *