در آیات 43 تا 46 سوره دخان آمده است:
«إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ»
«همانا درخت زقّوم»
«طَعَامُ الْأَثِيمِ»
«غذای گنهکاران است»
«كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ»
«همانند فلز گداخته در شکمها میجوشد»
«كَغَلْيِ الْحَمِيمِ»
«جوششی همچون آب سوزان!»
زقوم چیست؟
غذای گنهکاران
عرب به هر طعامی که قابل هضم نبوده و هضمش سنگین باشد، زقوم میگوید و ظاهراً نام درختی است در جهنم که غذای گناهکاران است.
- زقّوم هم به معنای صفت مشبهه و هم به معنای صیغه مبالغه به کار رفته، و با این دو کاربرد آیه چنین معنا میشود:
در معنای صفت مشبهه زقوم غذای کسانی است که همیشه گناه میکنند و در معنای صیغه مبالغه زقوم غذای کسانی است که بسیار گناه میکنند.
باطن معاصی
زقّوم درختی است که دارای شاخه و تنه و ریشه و میوهای است که مفسرین برای آن معانی مختلفی ذکر کردهاند.
گروهی میگویند: این درخت باطن معاصی است زیرا معصیت رشد میکند ریشه دارد، تنه دارد، شاخه دارد و میوه میدهد نباید گمان شود گناه موجودی غیر زنده است، معصیت از آنرو که وجود دارد رشد و ثمر دارد به همین دلیل به یک درخت تشبیه شده است.
میوهای غیر قابل هضم
نگاه دیگر: زقوم درختی است که میوه آن سنگین است و قابل هضم نیست اما همین میوه سنگین برای گروهی بسیار خوش خوراک، راحت و گوارا است؛ اگر دقت کنید دروغ گفتن برای گروهی بسیار زجرآور است و اصلا نمیتوانند دروغ بگویند اما برای دستهای راحت و آسان است.
گناه با فطرت سازگار نیست اما گروهی مانند غذا آنرا میخورند و به آن میل دارند و معصیت را ضروری و لازمه زندگی خود میدانند.
مثلا در رستورانهای کشور چین سوسک سرو میشود اما مسلمانان از فکر کردن به چنین غذایی منزجرند. در عالم معنویات همین حکایت است غذای گروهی گناه است و اگر گناه به آنان نرسد میمیرند در حالیکه گناه با فطرت انسان سازگار نیست و بر باطن سنگینی میکند، باطن انسان باید بسیار تغییر کرده باشد که گناه را راحت هضم کند، باید انسانیّت کاملاً مرده باشد که انجام گناه برای فرد لذّتبخش شده باشد زیرا اگر ذرهای از انسانیّت باقی مانده باشد همچنان انجام گناه بر انسان سنگین بوده و تلاش میکند از آن دور شود، به همین جهت اگر کسی با عشق معصیت میکند و ذوق انجام آنرا دارد بسیار از فطرت انسانی دور شده زیرا اگر فطرت باقی باشد میل به معصیت امری سخت و صعب است.
یکی از مفسرین میفرماید: ریشه درخت زقوم در اسفل جهنم است اما این درخت در سرتاسر جهنم شاخه و ثمره دارد و این میزان گستردگی بیان میکند تغذیه همه اهل جهنم از همین درخت است.
مفسر دیگری میگوید: زقوم هر چیز کریهی است که انسان رغبتی به آن ندارد به عبارت دیگر هر آنچه با علاقه استفاده نشود زقوم نامیده میشود.
- مفسری دیگر، زقوم به معنای کف روی هر چیزی است، کف مادهای است که هیچ ارزشی ندارد، در واقع هر آنچه اهل گناه از آن میخورند مانند کف است زیرا لذت بخش و تامین کننده نیاز آنان نمیباشد.
کف بودن را کنایه از ظاهربینی و سطحینگری انسان نیز دانستهاند، آنانکه سطحینگرند از این درخت تغذیه میشوند، اما ژرفاندیشان و اهل باطن هرگز قدمی به سوی درخت بر نمیدارند.
گناه گاهی در بدو امر لذّتبخش است از این رو گروهی فریب این ابتدا را میخورند و وارد ورطه گناه میشوند زیرا آنان در پی لذتموقت هستند و از عقابی که در انتظار آنان است چشم میپوشند تنها گنهکاران به سراغ لذتهای موقت میروند.
محبت دنیا
یکی دیگر از مفسرین میفرماید: زقوم درخت محبت دنیا است.
«حُبُ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِ خَطِيئَة»[1]
«عشق به دنیا سرچشمه همه مفاسد است»
اگر کسی مرتكب گناهی چون دزدی میگردد و يا فسق و فجوری مرتکب میشود به جهت حب الدنياست، عشق به دنيا سبب میشود انسان امور فانی را باقی ببيند و دنیای پست و ناپایدار را ماندگار بداند به همين جهت مرتکب خلاف میشود.
در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است:
«اللهم أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا مِنْ قَلْبِی»
و در ادامه میگوییم:
«وَ اجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفَی وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه»
«و میان من و مصطفی پیامبرت و خاندانش، بهترین برگزیدگان از آفریدگانت و پایان بخش پیامبران محمّد(درود خدا بر او و خاندانش)جمع کن»
اول ای جان دفع شر موش کن وان گهان در جمع گندم کوش کن
این مفسر میگوید: زقوم درخت عشق به دنیا است و همگان آنرا دوست نمیدارند بلکه تنها تغذیه گنهکاران است، این خوردنی نشان میدهد که گناه ذائقه انسان را عوض میکند.
مثلا انسان عاقل سیب زمینی سرخ شده در روغن نامرغوب را دوست ندارد اما گروهی عاشق چنین غذای مضری هستند این تفاوت به دلیل آنست که عاقل ظاهربین نیست اما جاهل چنین غذایی را انتخاب کرده و برای تغییر ذائقهاش توجیهاتی دارد، آنچه مهم است غذای مضر انتخاب اهل عقل نیست
گاه متاسفانه ذائقه معنوی افراد نیز عوض میشود، به عنوان مثال آنکس که در کودکی نه تنها دروغ نمیگفته بلکه از آن متنفر هم بوده وقتی بزرگ میشود، گرفتار تعلقات ماده میگردد، برای دست یافتن به دنیایی که آرزوی آنرا میبرده دروغ میگوید و گاه در پی دروغ به اموال مردم دست درازی میکند؛ انسان باید از خدا درخواست کند که خدا مبداء میل وی را تغییر دهد.
- یکی از درخواست های بسیار پسندیده در ادعیه آنست که خدا مبدا میل انسان را تغییر دهد و میل او را به سوی خیرات و نیکیها قرار دهد، چنانچه اگر شرایط هم فراهم شود اصلا به سوی گناه رو نکند. میل گنهکار به گناه است و طعام گناه لذت آنهاست
نفس
یکی دیگر از مفسرین میفرمایند: درخت زقوم درخت نفس ماست، اگر نفس تربیت نشود از حق رو بر میگرداند و اگر تربیت شود به طمانینه میرسد و عبد محض میگردد و به سوی خدا رجوع میکند و اگر گرفتار رهاشدگی شود و تحت تعلیمات قرآن و عترت قرار نگیرد به اماره بودن میرسد و به امور پست میل میکند.
نکته مهم آنجاست که:
درخت در شرایط عادی اگر ثمربخش باشد فقط ثمرهاش قابل خوردن است و کسی ریشه و برگ و ساقه و تنه آنرا نمیخورد اما ظاهرا گناه چنان است که همه چیز آن برای گنهکار شیرین و قابل استفاده است، این درخت ریشه، تنه، ساقه، برگ و میوهاش همه به یک اسم نامگذاری شده و همه قسمتهای آن مُهلِک و خطرناک است.
اگر گفته میشود همه قسمتهای درخت گناه خوردنی است به این دلیل است که هر قسمت از آن آسیب خود را در پی دارد، یعنی به مجرد اینکه انسان میل و اراده به گناه را میکند و یا بر انجام آن اقدام مینماید گناه دیگری در پی آن میآید به عبارت دیگر گناه دیگر لازمه آنست و ثمراتش یکی بعد از دیگری هویدا میگردد و مجموعهای ایجاد میشود که همهاش تلخ است، حتی اراده گناه بدون به فعلیت رسیدن آن نیز تلخ است وثمره روانی خود را برجا میگذارد.
حریص بودن
یکی از مفسرین میگوید: درخت زقوم درخت حرص است، حریص بودن در مادیات زندگی را برای انسان تلخ میکند، زیر ا حرص در مادیات مانند سمی مهلک و کشنده است اما اگر حرص، حرص در معنویات باشد زندگی برای صاحبش لذتبخش میشود و به او اجازه داده میشود که بگوید: «ربّ زدنی علما» «رب زدنی حبا» «خدایا علم مرا افزون کن»«خدایا محبت مرا فزونی بخش»
در دستیابی و بهرهمندی از مادیات همه مامور به قناعتاند؛ گفته میشود حیات طیب، حیاتی است که زینت آن قناعت است به این معنا که فرد از موجودی خود لذت برده و چشمش به زندگی دیگران نیست و حسرت زندگی دیگران را نمیخورد.
دردناك بودن اين عذاب جاري و روان شدن آنست؛ روان بودنش خطرناک است زیرا با این حرکت وارد زندگی میشود و اثر خود را به جا میگذارد بعضي در زبان عاميانه ميگويند معصيت پا دارد و راه ميرود يعني با حركتش بر فكر و اعتقاد و اخلاق و عمل اثر میگذارد.
«كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ»«همانند فلز گداخته در شکمها میجوشد»
«کالمهل» به معنای مذاب است و آنچه مذاب است بسیار داغ است، این داغی درونی است، معصیت از درون آسیب میزند و قلیانش پنهانی است بر پوست و ظاهر هویدا نمیگردد بلکه در باطن جوشش دارد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله درباره میزان داغی آن میفرمایند:
«لو أنّ قطرة من الزقّوم قطرت في الأرض، لأمرّت على أهل الأرض معيشتهم فكيف بمن هو طعامه، ليس له طعام غيره.»[2]
«یک قطره از زقوم بر این دنیا بریزد، معیشت همهی اهل دنیا را تلخ می کند، سپس میفرمایند: چه آنکه کسی همه غذایش زقوم باشد در حالیکه غذای دیگری ندارد.»
دو چیز در این عذاب بسیار دردناک است؛ گداخته بودن و مایع بودن آن.
انجام معصیت دل انسان را به درد میآورد چون ذات و سرشت بشر بر معصیت سرشته نشده، انسان از قدیم نسبت به انجام معاصی بیتفاوت نبوده بلکه در گذر زمان و گرفتار عالم ماده شدن نسبت به گناه بیتوجه شده است؛ مایع بودن و روان گشتنش از آنرو خطرناک است که اگر از خدای سبحان تقاضای کمک نشود خود نمیتوان در برابر ورود معصیت مقاومت کرد چون معصیت خود به سوی او روان میگردد
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بیدردی علاجش آتش است
- یکی از مفسرین میگوید: قلیان این مایع و جوشیدن آن نماد غضب و شهوت است، حیوانیت گنهکار شعله ور شده و انسانیتش دیده نمیشود. حیوانیتش بروز کرده و انسانیتش پنهان شده، به همین جهت تغذیهاش غیر متعارف و غیر عادی است.
تعبیر دیگر: جوشیدن در بطن و باطن اتفاق میافتد اما این امر دلیل بر آن نیست که کسی که در ظاهر گناه میکند عنوان گنهکار بر او بار نشود؛ آنکس که در ظاهر معصیت میکند گنهکار است زیرا ظاهر و باطن تاثیرگذار بر یکدیگرند، در بطن حیوانیت وجود دارد که در ظاهر ظهور پیدا میکند.
مفسرین میگویند: گنهکار در این آیه به یک دیگ تشبیه شده، دیگی که پر از روغن گداخته است، متدین و نفوس سلیمه خود به خود به چنین دیگی نزدیک نمیشوند و از آن دوری میکند زیرا میدانند گنهکار شعور نداشته و آشنا و غریبه نمیشناسد او که به خود رحم نکرده به یقین به دیگران نیز رحم نخواهد کرد و آنان را گرفتار آتش گناه مینماید، وجود گنهکار آسایش را از سایرین سلب میکند.
تاریخ جلسه: 98.11.4 ـ جلسه 20
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] الكافی (ط – الإسلامية)، ج2، ص131
[2] رياض السالكين فی شرح صحيفة سيد الساجدين، ج5، ص109