در محضر امام حسین علیه‌السلام ـ بخش یازدهم

پاداش شاد کردن یک سگ!

امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند:

«پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:

«أفضَلُ‏ الأعمالِ‏ بَعدَ الصلاةِ، إدخالُ السّرورِ فی قَلب المؤمِن بما لا إثمَ فیه‏»

«برترین اعمال بعد از نماز، ایجاد سرور و شادمانی در دل مؤمن است به وسیله‌ چیزی که در آن گناه نباشد»

روزی غلامی را دیدم که غذای خود را با سگی شریک شده بود. علت این کار را از او جویا شدم؛ غلام گفت: «ای فرزند رسول خدا! من دلم گرفته و ناراحت هستم و می‌خواهم با مهربانی به این سگ و شادکردن او شاد شوم؛ (غصه من به این دلیل است که) صاحب من یهودی است و من نمی‌خواهم به او خدمت کنم»

به قصد خریداری غلام نزد صاحبش رفته و خواستم او را به دویست دینار خریداری کنم. مرد یهودی گفت: «این غلام فدای قدم شما و این باغ هم برای او! پولتان (دویست دینار) را هم به شما باز می‌گردانم» گفتم: «من این پول را به تو می‌بخشم!» یهودی گفت: «من نیز آن را به غلام بخشیدم!» غلام را آزاد کرده و همه اموال را به او بخشیدم.

زن غلام (زمانی که کرامت امام را مشاهده کرد) گفت: «من مسلمان شدم و مهریه خود را به شوهرم بخشیدم!» یهودی گفت:«من نیز مسلمان شدم و این خانه را به همسر غلام بخشیدم (ترجمه دیگر: زن مرد یهودی مسلمان شد و مهریه را به شوهرش بخشید؛ از طرفی مرد یهودی نیز مسلمان شد و خانه را به همسر خود بخشید)».»[1]

 

این اتفاقات پربرکت با یک حرکت ساده، غذا دادن به یک حیوان، شروع شد. آنچه مهم است نیت خالصی‌ست که در باطن این حرکت نهفته بود. خداوند حکیم نظام عالم را چنین تدبیر کرده است: اگر فردی دیگری را -ولو حیوان باشد- به خاطر خدا شادمان کند؛ شادمانی بسیاری به او بازخواهدگشت.

اگر شاد کردن حیوانی به این میزان بازگردان و برکت دارد؛ شاد کردن یک انسان، یا شاد کردن یک مؤمن چه آثاری خواهد داشت؟! شاد کردن دل مؤمن، بعد از نماز، پرفضیلت‌ترین عمل است! البته باید توجه داشت که این شاد کردن به وسیله انجام اعمال حرام مانند تمسخر، غیبت، ناراحت کردن دیگری و… نباشد.

نکته مهم دیگر، واسطه‌گری امام زمان برای رفع ناراحتی آن غلام است. به برکت حضور امام، نتایج آن عمل خیر وسیع‌تر شد و برکات گسترده‌تری به دنبال داشت تا جایی که یک فرد را مسلمان کرد!

 

افشای سرّ الهی

 

اصبغ بن نُباته[2] می‌گوید:

«روزی به اباعبدالله علیه‌السلام عرض کردم: آقاجان! می‌خواهم از شما درباره چیزی سوال کنم که از اسرار است و من به آن یقین دارم؛ آن چیز از اسرار الهی بوده و شما به آن آگاهی دارید. حضرت فرمودند: می‌خواهی از گفتگوی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با پدرم در مسجد قبا[3] آگاه شوی؟ عرض کردم: بله! این همان چیزی است که می‌خواهم! (زمان پرسش این سؤال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام است)

حضرت فرمودند: بلند شو! من در خدمت اباعبدالله در مسجد کوفه بودم اما به مجرد این که از جایم بلند شدم؛ پیش از آن که پلک بهم بزنم؛ ناگهان دیدم در مسجد قبا هستیم! شگفت زده شده و لبخندی برلبم آمد.

حضرت به من فرمودند: ای اصبغ! به سلیمان بن داوود (قدرت تسخیر) باد داده شده بود که به وسیله آن در صبح مسافتی به اندازه یک شهر و در شب نیز به همان اندازه طی مسیر می‌نمود لکن به من بیش از آن چیزهایی که به سلیمان داده شده بود؛ داده شده است. عرض کردم: راست می‌گویی ای فرزند رسول خدا! …»[4]

روایت ادامه دارد لکن مقصود ما از بیان این روایت، قسمت ابتدایی آن است. اباعبدالله به اصبغ اجازه دادند که با سرّی از اسرار آشنا شود؛ نه اینکه با زبان آن سرّ را بر او فاش کنند بلکه خودشان با او همراه شده و در یک چشم برهم زدن او را به مسجدقبا آورده و سرّ مورد نظر را به او نشان دادند. در ادامه روایت آمده است که آن سرّ، صحبتی درباره غاصبان حقّ ولایت است.

به حضرت عرض می‌کنیم:

آقاجان! شیعه از یک سرّ الهی بی‌اطلاع است در حالی که به آن یقین دارد و می‌داند که شما بر آن آگاه هستید و آن قبر مادرتان فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها ست. هر یک از ما عاجزانه التماس می‌کنیم که همان‌طور که اصبغ را صاحب سرّ کرده و مطلوبش را به او نشان دادید؛ به ما نیز نشانی از آن قبر مخفی بدهید…

ما شک نداریم که مقام شما از مقام سلیمان نبی بالاتر است؛ ما را بر مرکب توحید نشانده و مَحرم حریم فاطمی نمایید.

 

تاریخ جلسه: 88/2/14 – جلسه 24

برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی

 


[1] فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص699/ مناقب آل ابیطالب، ج4، ص75

[2] از یاران امیرالمؤمنین و از وفاداران به حسنین علیهم‌السلام

[3] مسجدی در مدینه

[4] بحارالانوار(ط – بیروت)، ج44، ص184

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *