نگرانی پیامبر برای امت خویش

دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا

گاه می‌­گوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا

امروز روز عجیبی و سختی است؛ باید برای حضرت ولیعصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه صدقه داد. درد امروز برای حضرت بسیار سنگین است.

 

 چند گزارش از ایام پایانی عمر پیامبر اکرم

 

ابن عباس می‌گوید: «هنگامی که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله در روزهای آخر عمر بیمار شده بود به بلال دستور داد که مردم را جمع کند. چون مردم اجتماع کردند پیامبر در حالی که عمامه بسته بود و بر عصای خود تکیه زده بود، در میان مردم حاضر شد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود:

«مَعَاشِرَ أَصْحَابِی أَی نَبِی كُنْتُ لَكُمْ أَ لَمْ أُجَاهِدْ بَینَ أَظْهُرِكُمْ أَ لَمْ تُكْسَرْ رَبَاعِیتِی أَ لَمْ یعَفَّرْ جَبِینِی أَ لَمْ تَسِلِ اَلدِّمَاءُ عَلَى حُرِّ وَجْهِی حَتَّى كَنَفْتُ لِحْیتِی أَ لَمْ أُكَابَدِ اَلشِّدَّةَ وَ اَلْجَهْدَ مَعَ جُهَّالِ قَوْمِی أَ لَمْ أَرْبَطْ حَجَرَ اَلْمَجَاعَةِ عَلَى بَطْنِی؟»

(ای اصحاب من! چگونه پیامبری برای شما بودم؟ آیا در میان شما به جهاد نپرداختم؟ آیا دندان پیشین من در جنگ نشکست؟ آیا پیشانی من شکافته نشد؟ آیا خون بر چهرۀ من جاری نشد و محاسنم را فرا نگرفت؟ آیا من از دست ناآگاهان امتم سختی‌های فراوان نکشیدم؟ آیا میان بند محکم برای جلوگیری از گرسنگی بر شکم نبستم؟)

اصحاب گفتند: «البته که چنین کردی ای پیامبر خدا !تو به خاطر خدا صبر کردی و رنج کشیدی و از منکرات الهی نهی کردی. خدای تو را بهترین پاداش دهد!»

پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله فرمود: «و خدا شما را هم جزای خیر دهد! سپس فرمود: «پروردگارم قسم یاد کرده است که از ستم هیچ ستمگری نگذرد. شما را به خدا قسم می‌دهم اگر در میان شما کسی هست که حقی بر گردن من دارد برخیزد و من را قصاص کند. من قصاص در دنیا را خوش‌تر دارم تا قصاص در آخرت در حضور فرشتگان و پیامبران را!»

مردی به نام سوادة بن قیس از آخر جمعیت به پا خاست و گفت: «پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! روزی که شما از طائف باز می‌گشتید به استقبال شما آمدم، شما بر شتر خود سوار بودید و چوب‌دستی در دست داشتید و خواستید آن را بر مرکب خویش زنید که به شکم من خورد، من نمی‌دانم که عمدی بود یا سهوی؟!» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «معاذ اللّه که من عمدی زده باشم.» سپس فرمود: «بلال! برو به منزل فاطمه و آن چوبدستی را بیاور.»
بلال با عجله درب خانه فاطمه علیهاالسّلام را کوبید و گفت: «ای فاطمه برخیز! پدرت چوب‌دستی مخصوص را خواسته است.» فاطمه جلو در آمد و گفت: «بلال! پدرم با آن چه کار دارد؟ حالا چه وقت خواستن آن است؟» بلال گفت: «ای فاطمه! پدرت بر منبر رفته است و با اهل دین و دنیا وداع می‌کند.» فاطمه سلام‌الله‌علیها فریاد بر آورد و گفت: «آه! چقدر مصیبت تو بزرگ است ای پدر! مصیبتی برای فقیران و مسکینان و در راه‌ماندگان! ای حبیب خدا و محبوب همۀ دل‌ها!» آنگاه چوبدستی را به بلال داد و بلال به سوی مسجد آمد و آن را در اختیار پیامبر گذاشت. پس پیامبر فرمود: «آن پیرمرد کجاست؟» پیرمرد برخاست و گفت: «این جا هستم، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا!» پیامبر فرمود: «جلو بیا و چنان قصاص کن که راضی شوی.» پیرمرد گفت: «یا رسول اللّه! پیراهنت را از روی شکمت بالا بزن.» پیامبر چنین کرد. مرد گفت: «ای رسول خدا پدر و مادرم فدایت آیا اجازه می‌دهی لبهایم را بر روی شکم تو قرار دهم؟» پیامبر اجازه فرمود، آنگاه پیرمرد گفت: « به بدن رسول خدا پناه می‌برم از دوزخ.» سپس پیامبر فرمود: «ای سوادة بن قیس مرا می‌بخشی یا قصاص می‌کنی؟» گفت: «البته عفو کردم ای رسول خدا!» آنگاه پیامبر گفت: «خداوندا از سوادة بن قیس بگذر؛ همان گونه که او از پیامبر تو گذشت.»[1]

 

نگرانی پیامبر برای امت خویش

 

پیامبر بسوی منزل راه افتاد و زیر لب می‌­گفت:

«رَبِّ سَلِّمْ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مِنَ اَلنَّارِ وَ یسِّرْ عَلَیهِمُ اَلْحِسَابَ »

«پروردگارا! امت محمد را از آتش سالم بدار و روز حساب را بر آنان آسان کن.»

در واقع ذکر لب چند روز آخر عمر شریف پیغمبر همین است؛ چرا که پدر امت، نگران فرزندان خویش است.

در روایت دیگری ام سلمه خطاب به پیامبر می‌گوید: «یا رسول الله چرا اینقدر غصه دارید؟» حضرت فرمود: «به من خبر داده شده که دیگر در دنیا نمی­‌مانم. صدای مرا دیگر غیر از امروز نمی­‌شنوید.»

ام سلمه گریه کرد. پیغمبر فرمود: « اگر می‌خواهی لطفی در حق من داشته باشی، برو حبیبۀ من را حاضر کن.» فاطمه را آوردند خطاب به پدر فرمود:

«نَفْسِی لِنَفْسِكَ اَلْفِدَاءُ وَ وَجْهِی لِوَجْهِكَ اَلْوِقَاءُ»

«پدرجانم به فدایت، صورتم سپر بلایت.»

یک کلمه با دخترت حرف نمی­‌زنی؟ می­‌بینم داری جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کنی، می­‌بینم لشکر مرگ آمده است!

پیامبر فرمود: «فَسَلاَمٌ عَلَیكِ مِنِّی»(سلام من بر تو)

حضرت زهرا فرمود: «قیامت من و تو در کجا همدیگر را ملاقات کنیم؟»  فرمود: «هنگام محاسبۀ امت.» یعنی محاسبۀ این امت آن قدر سخت است که من و تو باید برای شفاعت وارد محشر شویم.

حضرت  زهرا فرمود: « اگر شما را در مرحله شفاعت ملاقات نکردم کجا شما را ببینم؟ پیامبر فرمود:

«عِنْدَ اَلصِّرَاطِ جَبْرَئِیلُ عَنْ یمِینِی وَ مِیكَائِیلُ عَنْ یسَارِی وَ اَلْمَلاَئِكَةُ مِنْ خَلْفِی وَ قُدَّامِی ینَادُونَ رَبِّ سَلِّمْ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مِنَ اَلنَّار»

«سر پل صراط که یک عده ملک صدا می‌­زنند، دعا می­‌کنند که: «امت پیامبر را به سلامت از صراط عبور بده. و حساب را بر آنان آسان کن.»

پس حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها کسی را نزد حضرت علی علیه‌السلام فرستاد. چون او وارد شد رسول الله چشم گشود و صورتش خندان شد و فرمود: «نزد من بیا علی‌جان!» و همین طور او را به خود نزدیک می‌کرد تا اینکه دست او را گرفت و او را کنار سر خود نشاند و از حال رفت.

پس حسنین علیهم‌السلام آمدند در حالی که گریه و شیون می‌کردند و خود را روی رسول‌الله انداختند. حضرت علی علیه‌السلام خواست آنان را جدا کند، رسول الله به هوش آمد و فرمود: «علی جان! بگذار که آنها را ببویم و آنها هم مرا ببویند و از آن دو توشه برگیرم و آنان هم از من توشه برگیرند؛ اما بدان آنان بعد از من مورد ظلم واقع خواهند شد و به ظلم به شهادت خواهند رسید، پس لعنت خداوند بر کسی که به آن دو ظلم کند.» و این را سه بار تکرار فرمود.

سپس دستش را به سوی حضرت علی علیه‌السلام دراز کرد و او را به سمت خود کشید تا اینکه او را زیر ملحفه خود برد و دهان بر دهانش گذاشت و مدتی طولانی با او نجوا کرد تا اینکه روح پاکش از بدن مفارقت فرمود؛ پس علی علیه‌السلام از زیر ملحفه بیرون آمد و فرمود: «اَعظمَ اللّه اَجورَکُم در مورد پیامبرتان؛ همانا خداوند روح او را به نزد خود قبض فرمود.»[2]

 

کسب توشه از حسنین علیهما‌السلام

 

پیامبری که به همۀ عالم توشه می­‌دهد؛ می‌فرماید: «می‌خواهم از حسنین توشه بگیرم!»؛  یعنی من با غصۀ جگر پاره پارۀحسن جان می‌دهم و توشه می‌گیرم؛ و با غصۀ سر بریدۀ حسین جان  می‌دهم و توشۀ آخرت کسب می‌کنم!

امروز به رسم ادب با تواضع، سر را در گریبان فرو می‌بریم و  عرض می‌کنیم: «لا یومَ کَیَومِکَ یا اباعَبدِاللّه».

امروز در خانه پیامبر روضه‌خوانی عجیب و غریبی است. همانگونه که پدر نگران فرزند نااهل است، پیامبر هم دل‌نگران امت است؛ زیرا به خوبی واقف است که بسیاری از افراد امت از ولایت جدا می­‌شوند! حضرت می­‌داند که بسیاری از این امّت به فاطمه جفا می‌کنند. می­‌داند که بسیاری از این امّت مشغول دنیا می‌‌شوند و دین را بازیچه قرار می­‌دهند.

یا رسول الله! آن‌قدر مقام تو بالاست که زائر باید پس از اشک دو ماهه بر اباعبدالله بر تو وارد ­شود! آیا اجازه داریم در این روز آخر به عیادت‌تان بیاییم و حلالیت بطلبیم؟! دعا‌مان کن تا شرمندۀ امام زمان نباشیم.

 

امنیّت دل عاشق

 

اگر دل و وجود انسان موضع محبّت پیامبر و عاشق حبیب الله شد، به اعتبار حبیب، مصون و محفوظ می‌ماند. دلی که عشق پیامبر در آن است، با وساطت و آبروی پیامبر از بی‌بصیرتی، سیاهی، چرک و آلودگی، وسوسه و زنگ‌زدگی محفوظ می­‌ماند. هر دلی که کانون عشق حبیب حق شد، گویا خدا امنیت‌بخش این دل است و  از هر آسیبی در امان است.

دل عاشق پیامبر آنقدر قیمتی است که خدا به این دل قسم می­‌خورد:« وَ هذاالبلَدِ الاَمین»[3]؛ به همین جهت خدای سبحان به پیامبرش می‌­گوید وجود تو در هر دلی امنیت می‌­آورد. هر دلی که تو را در خود جای داد، از مشغولیت به دنیا در امان می­‌ماند و از قساوت قلب و نیّات ناپسند و حاکمیّت شیطان محفوظ  می‌ماند.

یابن الزهرا! پسر فاطمه می­‌خواهیم پناهنده به تو شویم و ما را به عنوان مهمان بپذیری! و ندای«ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ»[4] (با سلامت و امنیت به باغها وارد شوید.) را بشنویم. اگر مهمان هم نباشم، سیاهی لشکر که هستیم!

 

 

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1]. شیخ صدوق، الأمالی، ص 634، بیروت، انتشارات اعلمی، 1400 ق.

[2].  الأمالی، شیخ صدوق، ص633 –  638

[3]. سوره تین، آیه 3

[4] سوره حجر آیه 46

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *