داستان مأموریت یک پیامبر
اباصلت هروی از قول علی بن موسی الرضا علیهالسلام میفرمایند:
«خدای سبحان به یکی از پیامبرانش چنین وحی کرد: زمانی که صبح کردی اولین چیزی که سر راهت قرار گرفت بخور. دومین چیزی را که دیدی کتمان کن. سومین چیزی که دیدی قبول کن. چهارمی را که دیدی نا امیدش نکن. از پنجمی فرار کن.
روز بعد آن پیامبر اولین چیزی که دید کوه سیاه بزرگی بود. ایستاد و با خود گفت: «پروردگارم به من دستور داد که این را بخورم!» و متحیر ماند. اما به سرعت به خود رجوع کرد و با خود اندیشید: قطعا پروردگار من تکلیف ما لایطاق به بنده نمیکند» به طرف کوه رفت تا آن را بخورد هر چه به آن نزدیکتر میشد؛ کوه کوچک و کوچکتر میشد تا به آخر رسید و دید که آن کوه بزرگ و سیاه به لقمهای تبدیل شد. آن یک لقمه را خورد و احساس کرد خوش مزهترین طعامی است که تا به حال خورده است!»
سپس به راه خویش ادامه داد وجلو رفت و یک تشت بزرگ طلا دید. پس با خود گفت: خدا به من دستور داده که این را پنهان کنم. پس حفرهای کند و تشت طلا را در آن قرار داد و روی آن خاک ریخت تا دیده نشود. همین که پیامبر به راه افتاد دید تشت از زیر خاک بیرون آمده، اما با خود گفت من به وظیفه خویش عمل کردهام (وظیفهام پنهان تشت بود که این کار را کردم)
آن پیامبر به مسیر خود ادامه داد. ناگهان دید پرندهای در هوا پرواز میکند و پشت سر او عقابی در حرکت است. پرنده دور این پیامبر شروع به چرخیدن کرد. پیامبر با خود گفت: خدای سبحان به من دستور داده این پرنده را بپوشانم. آستین خود را باز کرد و پرنده را در آستین پنهان کرد. عقاب به او گفت: تو شکار مرا صید کردی در حالیکه من مدتی است که در انتظار این شکار هستم. پیامبر گفت: پروردگار من به من امر کرده است که چهارمین مورد را مأیوس نکن!» پیامبر از گوشت ران پرنده تکهای جدا کرد و آن را به عقاب داد.
و بعد به راه خود ادامه داد. پیامبر در این مرحله گوشت گندیدهای را دید که دور آن کرمهایی جمع شده بودند، پس با خود گفت: پروردگارم به من دستور داده از آن فرار کن!، پس از آن فرار کرد با پایان این قسمت مأموریت او به پایان رسید و بازگشت.
پس در خواب دید گویا به او گفته شد: همانا تو به آن چه که به تو امر شده بود عمل کردی. آیا میدانی آنها (حقیقت کارهایی که کردی) چه بود؟
پاسخ داد: «خیر!»
گفته شد: «اما آن کوه بزرگ (که تو از خوردن آن نگران و ترسان شدی و گمان کردی امکان خوردنش نیست) غضب و خشم تو بود. انسان وقتى غضبناك شود، خود را نمىبيند و از شدّت و بزرگى غضب، قدر و ارزش خود را فراموش مىكند، و وقتى كه خود را حفظ نمايد و ارزش خود را بشناسد و غضبش آرام گيرد، عاقبتش همچون يك لقمه گوارائى است كه آن را بخورد.
اما آن تشت طلا، عمل صالح بود که هرگاه بنده آن را بپوشاند و مخفی کند(اخلاص داشته باشد) خداوند مىخواهد آن را آشكار كند تا علاوه بر ثواب آخرتى كه خدا برايش ذخيره مىكند، او را با آن عمل زينت دهد،
و امّا پرنده كسى بود كه تو را نصيحت مىكند، او و نصيحتش را بپذير،
و امّا عقاب حاجتمندى بود كه نزد تو مىآيد، هيچ وقت چنين كسى را نااميد نكن.
اما گوشت بدبو سمبل غيبت بود، هميشه از آن فرار كن.»[1]
- با توجه به روایت، دورنمای تسلط بر غضب بسیار سختتر از نزدیک شدن به آن و نابود کردنش است؛ اما انسان باید بداند هرگاه بر غضب خود مسلط شود به یقین آثار مثبت آن را خواهد دید.
- نکته دیگر آن که قانون خدا این است که اگر بندگان کاری را مخفیانه و خالصانه انجام دهند به یقین خداوند آن را اظهار خواهد کرد؛ در حالیکه بنده خالص دوست ندارد کسی از بندگان از کار خالصانه او آگاه شود اما حضرت حق نه تنها عمل او را میپذیرد بلکه عملش را تزئین کرده و برای دیگران به نمایش میگذارد. این عمل خالصانه، موجب زینت خود فرد نیز میشود.
ذکر سجده شکر
سعد بن سعد از امام رضا علیهالسلام درباره سجده شکر سؤال میکند و میگوید که میبینم که شیعیان بعد از نماز واجب سجدهایی به جا میآورند و میگویند که آن سجده شکر است.
حضرت میفرمایند: شکر تنها آن است که هرگاه خداوند به بندهاش نعمتی عطا فرمود، بنده بگوید:
«سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون[2] وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[3]
«پاك و منزه است آن كه این را رام ما كرد و ما خود بر آن توانا نبودیم. و ما به سوى پروردگارمان بازمىگردیم.»
و بعد از خواندن این آیات ذکر « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» را بگوید.
تاریخ جلسه: 86/8/7
برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی
[1] عیون أخبار الرضا، ج1، 276ـ275 : أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع يَقُولُ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ إِذَا أَصْبَحْتَ فَأَوَّلُ شَيْءٍ يَسْتَقْبِلُكَ فَكُلْهُ وَ الثَّانِي فَاكْتُمْهُ وَ الثَّالِثُ فَاقْبَلْهُ وَ الرَّابِعُ فَلَا تُؤْيِسْهُ وَ الْخَامِسُ فَاهْرُبْ مِنْهُ قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ مَضَى فَاسْتَقْبَلَهُ جَبَلٌ أَسْوَدُ عَظِيمٌ فَوَقَفَ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ آكُلَ هَذَا وَ بَقِيَ مُتَحَيِّراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ إِنَّ رَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ لَا يَأْمُرُنِي إِلَّا بِمَا أُطِيقُ فَمَشَى إِلَيْهِ لِيَأْكُلَهُ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ صَغُرَ حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ فَوَجَدَهُ لُقْمَةً فَأَكَلَهَا فَوَجَدَهَا أَطْيَبَ شَيْءٍ أَكَلَهُ ثُمَّ مَضَى فَوَجَدَ طَسْتاً مِنْ ذَهَبٍ فَقَالَ أَمَرَنِي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَكْتُمَ هَذَا فَحَفَرَ لَهُ وَ جَعَلَهُ فِيهِ وَ أَلْقَى عَلَيْهِ التُّرَابَ ثُمَّ مَضَى فَالْتَفَتَ فَإِذَا الطَّسْتُ قَدْ ظَهَرَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ مَا أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فَمَضَى فَإِذَا هُوَ بِطَيْرٍ وَ خَلْفَهُ بَازِي فَطَافَ الطَّيْرُ حَوْلَهُ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَقْبَلَ هَذَا فَفَتَحَ كُمَّهُ فَدَخَلَ الطَّيْرُ فِيهِ فَقَالَ لَهُ الْبَازِي أَخَذْتَ مِنِّي صَيْدِي وَ أَنَا خَلْفَهُ مُنْذُ أَيَّامٍ فَقَالَ[1] أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا أُويِسَ هَذَا فَقَطَعَ مِنْ فَخِذِهِ قِطْعَةً فَأَلْقَاهَا إِلَيْهِ ثُمَّ مَضَى فَلَمَّا مَضَى فَإِذَا هُوَ بِلَحْمِ مَيْتَةٍ مُنْتِنٍ مَدُودٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَهْرُبَ مِنْ هَذَا فَهَرَبَ مِنْهُ وَ رَجَعَ فَرَأَى فِي الْمَنَامِ كَأَنَّهُ قَدْ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ قَدْ فَعَلْتَ مَا أُمِرْتَ بِهِ فَهَلْ تَدْرِي مَا ذَا كَانَ قَالَ لَا قِيلَ لَهُ أَمَّا الْجَبَلُ فَهُوَ الْغَضَبُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يَرَ نَفْسَهُ وَ جَهِلَ قَدْرَهُ مِنْ عِظَمِ الْغَضَبِ فَإِذَا حَفِظَ نَفْسَهُ وَ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ سَكَنَ غَضَبُهُ كَانَتْ عَاقِبَتُهُ كَاللُّقْمَةِ الطَّيِّبَةِ الَّتِي أَكَلْتَهَا وَ أَمَّا الطَّسْتُ فَهُوَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ إِذَا كَتَمَهُ الْعَبْدُ وَ أَخْفَاهُ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ يُظْهِرَهُ لِيُزَيِّنَهُ بِهِ مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ مِنْ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الطَّيْرُ فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأْتِيكَ بِنَصِيحَةٍ فَاقْبَلْهُ وَ اقْبَلْ نَصِيحَتَهُ وَ أَمَّا الْبَازِي فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأْتِيكَ فِي حَاجَةٍ فَلَا تُؤْيِسْهُ وَ أَمَّا اللَّحْمُ الْمُنْتِنُ فَهِيَ الْغِيبَةُ فَاهْرُبْ مِنْهَا.
[2] سوره مبارکه زخرف، آیه13 و 14
[3] من لایحضره الفقیه، ج1، ص332