شاکر باشیم تا خوشحال باشیم
همان طور که بسیاری از بیماریهای بدن نیاز به معالجه دارد و با معالجه صحیح قابل مرتفع شدن است، بسیاری از اموری هم که در زندگی ما وارد می شود و موجب تشویش و اضطراب و نگرانی ما است از طرقی که شریعت آموزش میدهد قابل رفع است و به جای اندوه می شود سرور در زندگی فرد حاکم باشد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام درحکمت 427 میفرمایند:
«مَا كَانَ اللَّهُ لِیفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ وَ یغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیادَةِ»[1]
«نمىشود كه خدا بر بنده در سپاسگزارى را بگشاید (امر بشكر فرماید) و در افزونى را به رویش ببندد (بر نعمت نیافزاید) »
یکی از راهکارهای خوشحال بودن شاکر بودن است، شکر به معنی زیاد دیدن نعمت است، یکی از دلایل ناراحتی ما این است که اصلاً نعماتی که داریم به چشممان زیاد نمیآید، کافیاست تنها یک نعمت سلامتی را در نظر بگیرید، میگوییم فلانی سالم است. سلامتی یعنی میلیاردها آفت میتوانست بر من وارد شود که هر یک از آنها میتوانست زندگی را مختل کند و یک نعمت را یک نعمت نبینم، یک نعمت یعنی نعمتهای فراوان، اصل شکر، زیاد دیدن نعمات است ما معمولاً به دلیل کاستیهای زندگی ناراحتیم، خوش نیستیم، وقتی احساس کنیم نعمتهای من زیاد است، میزان داراییمان فوقالعاده است، بدون این که به مغزمان فرمان بدهیم، خوش میشویم.
شکر کلید فراوانی
با توجه به حکمت 427 فیضالاسلام میتوان گفت سنت خدا چنین نیست که بر بندهای درِ شکر را بگشاید و درِ فراوانی را ببندد، یعنی اگر توفیق شکر نصیب شما شد حتماً روز به روز نعمات افزایش پیدا میکنند، نه اینکه نعمتها کم شود و یا یکسان بماند، واکاوی ناراحتی خود را بکنید یا به دلیل نقصان امور است یا به دلیل نبود بعضی از امور است.
اگر ما توفیق شکر نصیبمان شود، نبود و نقصانی نیست بلکه علی الدوام فزونی است، من در شکر فقط نعمتم را زیاد میبینم این امربسیار مهمی است، نعمت را که زیاد ببینم ناخودآگاه قلباً خوش میشوم یا ناخودآگاه سعی میکنم درست کار کنم و بعد یک سیکل صحیح در زندگی ما ایجاد میشود. شکر می کنیم نعمت زیاد می شود ما دو مرتبه خوش میشویم و مصرف صحیح داریم و فزونی نعمت است. باید واقعا پای شکر را در زندگیها وسط کشید. باور کنید تعداد شاکرها کماند قرآن میگوید: «قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور»[2] شاکرین زیاد نیستند. تعداد استفاده کنندگان از نعمت اگر هزارنفر باشند اما تعداد شاکرین ممکن است ده نفر باشد، وجود نعمات برای ما عادی است مثلاً دستم را تکان میدهم برایم عادی است خدا نکند روزی دستم درد بگیرد، پلک زدن برای ما عادی است ولی خدا نکند افتادگی پلک بگیرم، ما معمولاً نعمت ها را نمیبینیم و یا اگر میبینیم عادی و کم میبینیم، وقتی نعمت را زیاد ببینیم خواهیم گفت من لیاقت این میزان نعمت را ندارم ما معمولاً همیشه روی هستهای خود حساب میکنیم که کم است آفتهایی که از زندگی ما دور شده تعدادش بیشمار است اگر به این آفات دور شده نگاه کنیم خواهیم دید نعمت های فراوانی داریم.
راهکارهای شاد زیستن را در ذهنتان حک کنید. آنها را کلید خوشی خود قرار دهید همانطور که در ایام غدیر احیای ولایت میکنیم، بر سر سفره امیرالمؤمنین هم احیای سنت شاد زیستن میکنیم که شکر شاه کلید آن است.
پرهیز از برخی مصاحبتها، عامل خوشی است
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند:
«یا بُنَی إِیاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یرِیدُ أَنْ ینْفَعَكَ فَیضُرُّكَوَ إِیاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ فَإِنَّهُ یقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَیهِ وَ إِیاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ یبِیعُكَ بِالتَّافِهِ وَ إِیاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ یقَرِّبُ عَلَیكَ الْبَعِیدَ وَ یبَعِّدُ عَلَیكَ الْقَرِیبَ »[3]
ما اگر بخواهیم خوش باشیم باید از بعضی مصاحبتها کنارهگیری کنیم، نمیتوان هم با آدمهای بیانرژی و مشکل دار ارتباط صمیمانه داشت و هم مسرور بود.
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام توصیه میکنند: از مصاحبت با احمق پرهیز کن و با او صمیمی نشو، صدیق تو احمق نباشد،نیتش خیر است اما به تو آسیب میزند، باید زمان زیادی سپری کنی مشکلی که احمق برای تو ایجاد کرده است رفع کنی. همچنین دقت کن دوستی با بخیل مشکل جدی دارد او نباید دوست صمیمی تو باشد با او سلام وعلیک داشته باش اما مشتاق دیدار مباش!
بخیل انرژی منفی دارد چون زمانی که به او احتیاج فراوانی دارد از دوستی عقب نشینی میکند و هیچ خدمتی به تو نمی رساند. بخیل نیازمندیهای تو را برطرف نمیکند.
خسیس کسی که خدمات گیری او از تو زیاد است اما خدمات رسانی به تو ندارد. نباید با اوارتباط داشته باشید .
از مصاحبت با فاسد پرهیز کن و با او صمیمی نشو چون تو را میفروشد و برای تو ارزشی قائل نیست. گاهی ناخوشی های ما به دلیل آنست که با بد آدمهایی صمیمی شدهایم این افراد خودشان را به دنیا فروختهاند و می خواهند مرا هم بفروشند، همچنین با کسی که برای دیانت و ایمان و انسانیت تو ارزشی قائل نیست، ارتباط صمیمانه برقرار نکن. چون با او نمی توانی خوش باشی، مثلاً با کسی که بارها از او دروغ شنیدهاید صمیمی نشوید، او مثل سراب است دور را نزدیک و نزدیک را دور برای تو جلوه می دهد. مثلاً مرگی که به این نزدیکی است به من دور نشان میدهد، اگر میخواهم دیگران با من ارتباط خوبی برقرار کنند نباید خودم بخیل و فاجر و احمق و کذاب باشم، هرچه مردم ما را بیشتر قبول داشته باشند خود به خود شاد می شویم وهر گاه افراد به من اعتماد کنند این اعتماد خود به خود انرژی مثبت به من میدهد، برای شاد زیستن باید یک نگرش درست به اطرافیان خود داشته باشیم. حتی اگرقرار شد آدم تنها بمانم بهتر از آن است که با این چهار گروه همنشین شوم. حضرت نفرمودهاند اگر تنها بمانی خواهی مرد اما در مصاحبت با این چهار گروه خیلی چیزها را از دست میدهی.
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
برای بر طرف کردن نیاز دیگران هر کار خیری که برایمان ممکن است انجام دهیم و آن را عقب نیندازیم، امیرالمؤمنین علیهالسلام در حکمت9 میفرمایند:
«لَا یسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ … وَ بِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنَأ»[4]
«شایسته نیست روا نمودن درخواستها مگر بسه چیز … (سوم) بشتاب در انجام آن تا (براى خواهنده) گوارا باشد. »
شاهد مثال ما سومین قسمت حکمت است، «هنی» یعنی گوارا و دلچسب اگر میخواهید لذت ببرید برای خدمات رساندن به دیگران معطل نکنید، سریع انجام دهید.
ضرب المثلی میگوید: کار را دست انجام میدهد چشم میترسد. به جای این که فکر کنم که خدای من چقدر کار دارم فوراً شروع به کار کنم. وقتی شروع کنید دست انجام میدهدو کار تمام میشود . بسیاری از ناخوشی های ما برای تأخیر امور است، امری که وظیفهام است را باید با سرعت انجام دهم. اگر انجام آن را به تأخیر بیاندازم حالم بد است. چرا می گویند «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل» یعنی به سوی کار خیر بشتابید، تعلل نکنید.
تکلیفی کار نکنید تا خوش باشید
یک دلیل ناخوش بودن ما تکلفی انجام دادن کار است.
«وَ قَالَ ( علیهالسلام )وَ قَدْ لَقِیهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَینَ یدَیهِ مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا ینْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِی دُنْیاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِكُمْ وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ »[5]
امام علیهالسّلام هنگام رفتن به شام كدخدایان و بزرگان انبار (شهرى در عراق) به آن حضرت بر خورده بتعظیم و احترامش از اسبها پیاده شده در پیش ركابش دویدند.
فرمود: این چه كارى بود شما انجام دادید؟
گفتند: این خوى ما است كه سرداران و حكمرانان خود را بآن احترام مىنماییم.
پس آن بزرگوار (در نكوهش فروتنى براى غیر خدا) فرمود: سوگند به خدا حكمرانان شما در این كار سود نمىبرند و شما خود را در دنیاتان برنج و در آخرتتان با این كار به بدبختى گرفتار مىسازید (چون فروتنى براى غیر خدا گناه و مستلزم عذاب است) و چه بسیار زیان دارد رنجى (فروتنى براى غیر خدا) را كه پى آن كیفر باشد، و چه بسیار سود دارد آسودگى (رنج نبردن براى خوش آمدن مخلوق) را كه همراه آن ایمنى از آتش (دوزخ) باشد»
از این حکمت استفاده میکنیم و میگوییم مثلاً در قدیم مهمانیها به همه خوش میگذشت هم به صاحب خانه هم به مهمان، اما الان هیچ یک لذت نمیبرند چون خیلی اضافات و تکلفات را به میدان آوردهایم که سبب نا خوش شدن و اذیت هر دو گروه است. تکلفات دست و پاگیر وارد زندگی کردهایم که ضرورتی نیست معلوم است تکلف انرژی میگیرد. نمیتوان با آن سرحال بود،
التبه مهمانی هم آداب خاص خود را دارد که باید رعایت شود. مثلاً چنین نیست که وقتی مهمانی بیاید به ایشان بگویم با هم نان و پنیری میخوریم. این اکرام نیست با آمدن مهمان شرایط خانه فرق می کند باید از او پذیرایی شود اما نه پذیرایی پر تکلف. باید حد متعارف رعایت شود تا لذت بخش باشد. مثلا برای چیدن جهزیه عروس طراح داخلی می آورند تا در مدت مثلاً 25 روز آن را بچینند و بعد از چیدن تا مدتها نباید استفاده شود تا همه بیایند و ببینند این تکلف است خستگی به تن مادر عروس می ماند و لذت لازم از عروسی دخترش نمی برد به قدری خسته است که فقط انتظار پایان یافتن این زحمات را میکشد و لذتی برای او ندارد . تکلف خسته کننده است.
تاریخ جلسه: 97/5/23 ـ جلسه 6
این جلسه دارد…
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] نهج البلاغه (مرحوم فیض الاسلام)، حکمت 427
[2] سوره مبارکه سبأ، آیه 13
[3] نهج البلاغه (مرحوم فیض الإسلام)، حکمت 37
[4] نهج البلاغه (مرحوم فیض الإسلام)، حکمت 9
[5] نهج البلاغه (مرحوم فیض الإسلام)، حکمت36