در سال ۱۳۰۸ قمری (۱۲۶۷ ه.ش) در روستای کوهستان و در خانه علم و تقوا کودکی چشم به جهان گشود که سیمای ملکوتیاش آیندهای بس درخشان را نوید میداد. نامش را به نام پیامبر اسلام صلیالله علیهوآلهوسلم «محمد» نهادند تا به برکت نام آن حضرت، منشأ حرکت سازنده و حیات بخش در جامعه آینده گردد.
پدرش عالم پارسا و فقیه وارسته آیت الله محمد مهدی کوهستانی از عالمان برجسته و با فضل بود، اجداد ایشان در اصل از کاشان بودهاند که قریب به یک قرن و نیم قبل به مازندران هجرت کردند و نسب معظم له به «ملا محمد شریف کاشانی» که عالمی برجسته و فاضل بود میرسد به این ترتیب: محمد مهدی فرزند محمد علی فرزند مهدی فرزند حاج محمد کاشی که وی نوه ملا محمد شریف بود. ملا محمد شریف از علمای زمان خود بشمار میآمد او را بعنوان قاضی به قریه «رستمکلا» ـ از توابع شهرستان بهشهر ـ دعوت کردند که بعد یکی از نوادگان او به نام حاج محمد کاشی در کوهستان سکنی گزید و فرزندان او نیز در همان کوهستان ماندگار شدند و به کوهستانی شهرت پیدا کردند.
شیخ مهدی با دختر عالم ربانی مرحوم ملا محمد باقر ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک تنها یادگارش آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی بود.
علوّ همت و روح بلند مادر
فاطمه کوهستانی ـ همسر حاج شیخ مهدی ـ بانویی با ایمان و پاکدامن و مادری خردمند و باکفایت بود. قناعت و سادهزیستی همراه با کیاست و تدبیر از صفات این بانوی صالح به شمار میآمد. از جهت معیشتی وضعیت مناسبی نداشت. اما بسیار سخاوتمند بود و به فقرا و مستمندان رسیدگی میکرد و در برآوردن حوائج آنان میکوشید. به خاندان عصمت و طهارت به ویژه سیدالشهداء علیهالسلام علاقهای وافر داشت و هفتگی در منزل مراسم روضه و عزا برقرار میکرد. از آن جا که وی زنی لایق و مسئولیتشناس بود با از دست دادن همسر دانشمند خود ضعف و سستی به خود راه نداد بلکه به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد و در رشد فکری و تعالی روحی او اهتمام ورزید.
اسباب و مقدمات تحصیل فرزندش را خود مهیا میساخت و زحمات و دشواریها را بر خود هموار میکرد تا طلبه نوجوانش فقدان پدر را احساس نکند و با خیالی آسوده راه پیشرفت و ترقی را بپیماید. آن مادر فداکار آن قدر در جهت تحصیل و رشد علمی فرزندش اهتمام ورزید که یک بار ناچار شد مقداری از زمینهای مزروعی خود را بفروشد و هزینه زندگیاش را تأمین کند. هیچگاه حاضر نمیشد که دیگران مخارج زندگی و تحصیل فرزندش را به عهده بگیرند، معمولاً هزینه و مخارج زندگیاش را علاوه بر داشتن مقداری زمین کشاورزی از طریق هنر دستی مثل کلاهبافی و غیره اداره میکرد.
از جمله قضایایی که نشان دهنده علوّ همت و روح بلند آن زن شایسته است آن است که وقتی به او خبر دادند یکی از تجار خیرخواه عدهای از مؤمنین را تشویق نمود که برای مخارج زندگی پسرش اعانهای جمعآوری کنند و برایش به نجف بفرستند از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که: «شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید، پسرم احتیاج به این پولها ندارد خودم هزینهاش را تأمین میکنم.» وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید از همّت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت: به راستی که او زنی بلند همّت و مردآفرین است.
دوران تحصیل
مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی مشهور به «آقاجان» قسمتی از دوران کودکی خویش را در زمان حیات پدر بزرگوارش گذراند. استعداد و نبوغ فوق العاده وی، پدر را بر آن داشت که در تعلیم و تربیتش بیشتر بکوشد، لذا در همان اوان طفولیت وی را به مکتب خانه فرستاد تا با قرائت قرآن و خواندن و نوشتن آشنا گردد و خود نیز شخصاً در تربیت او مراقبت کامل داشت که در آینده فردی مفید و عالمی خدمتگزار شود؛ گویی از جبینش آتیهای پرامید را میخواند.
محمد، این نوجوان باهوش و تشنه علم، پس از فراگیری قرآن و فارسی به حوزه علمیه بهشهر که در آن عصر، پررونق و فعال بود و اساتید برجستهای در آن تدریس میکردند رفت و علوم پایه از قبیل صرف، نحو و منطق را در آن جا فرا گرفت. کتاب «شمسیه در منطق» را نزد عالم فاضل شیخ احمد رحمانی خلیلی خواند. «مطّول» را نزد شیخ محمد صادق شریعتی آموخت و مدتی نیز از محضر عالم فاضل حاج آقا بزرگ کردکویی استفاده نمود. قسمتی از کتاب « قوانین» را نزد فقیه بزرگ آیت الله آقا خضر اشرفی تلمّذ کرد، گو این که قسمتی از فقه یا اصول را از محضر علمی آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی نیز بهره برده است. بیشتر تحصیلات مقدماتی معظم له در حوزه بهشهر بود ولی در این میان مدتی در حوزه علمیه ساری درس خواند. چند ماهی نیز در حوزه علیمه بابل در مدرسه «کاظم بیک» و «سقا» نزد اساتید آن سامان به تحصیل پرداخت. در آن عصر مدیریت حوزه بابل با آیت الله شیخ محمد حسن بارفروشی معروف به «شیخ کبیر» بود و شکوه و رونق بسیار میداشت.
آیت الله کوهستانی پس از اتمام علوم پایه و آموختن ادبیات عرب و مقداری از فقه و اصول جهت ادامه تحصیل عازم حوزه مشهد گردید و در مدرسه «میرزا جعفر» که از مدارس بزرگ و در مجاورت حرم مطهر بود اسکان یافت تا در جوار ملکوتی حضرت علیبنموسیالرضا علیهالسلام از فیوضات و برکات معنوی آن امام رئوف بهرهمند گردد.
دین جدّ ما را روان و ساده باید گفت
روزی ایشان به مناسبتی درباره چگونگی دوران تحصیل چنین فرمود: «در مشهد درس حاج آقا حسین قمی میرفتم، خیلی روان و ساده مطالب را بیان میفرمود، با خود گفتم: ایشان که درس خصوصی برای ما نمیگذارد پس خوب است که دیگر درسش را ادامه ندهم. شب در عالم خواب دیدم که سید جلیل القدری به من فرمود: «دین جدّ ما را این چنین (روان و ساده) باید گفت.»
آیت الله کوهستانی پس از اقامت طولانی در جوار حضرت رضا علیهالسلام جهت تحکیم مبانی اجتهاد و رسیدن به مدارج عالیه علمی، حدود سال ۱۳۴۰ قمری رهسپار حوزه بزرگ و پرآوازه نجف اشرف گردید. ورود ایشان به حوزه نجف زمانی بود که حوزه در اوج شکوفایی علمی و معنوی به سر میبرد و استوانههای بزرگ فقاهت و عدالت بر کرسی تدریس تکیه زده بودند و حضور آن بزرگان خود فرصت مناسبی را فراهم آورده بود که آن فقیه والامقام مبانی فقهی خویش را هر چه بهتر تقویت و استوارتر سازد.
ایشان پس از تلاش بیست سال به زادگاه خود بازگشت و به تاسیس حوزه علمیه و تربیت شاگردان در روستای کوهستان پرداخت.
حکمتهایی از آیت الله محمد کوهستانی
عالم مرگ و قبر
معظم له در مورد مرگ و حال انسان در تشییع جنازه چنین میفرمود:
«دامادی انسان آن روزی است که انسان را پس از شستشو و غسل آن هم با سدر و کافور و پوشاندن لباس سفید ( کفن) روی دست میگیرند و از هر طرف صدا میزنند «لا اله الا الله» اگر آن روز خدای بزرگ به من اجازه دهد سر از تابوت بیرون میآورم و خطاب به مردم میگویم: مردم قدر «لا اله الا الله» را بدانید، ولی حیف که خدا چنین اجازهای را نمیدهد.»
چون در آن مجلس ایشان بسیار از مردن و زندگی پس از مرگ تعریف کرده بود، فرزند ارجمندشان ـ حجت الاسلام اسماعیل کوهستانی ـ گفت: آقا جان! این گونه که شما از مرگ ستایش میکنید، پس مردم باید تقاضای مرگ نمایند و هر چه زودتر از این عالم به آن عالم رهسپار گردند. آقا فرمود:
«در حدیث آمده است: «الدنيا مَزرَعةُ الآخِرَة»[1] «دنيا كشتزار آخرت است» هر چه در این عالم بیشتر باشیم، برای عالم پس از مرگ بیشتر کار میکنیم، از این رو تقاضای مرگ لازم نیست.»
از جمله مطالبی که معظم له در آن شب فرمودند این بود که: «یکی از مشکلات قبر سؤال دو ملک مقرب خدا یعنی نکیر و منکر از میّت است»
البته ایشان میفرمودند، برای مؤمنان بشیر و مبشّرند ـ و سپس رو به ما بچه طلبهها کردند و فرمودند:
«آیا شما دعای «رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِالْإِسْلامِ دِينا»[2] را از حفظاید و بعد از هر نماز میخوانید یا نه؟»
در پاسخ گفتیم، نه! نمیدانیم در کجا است.آن گاه معظمله فرمودند: «این دعا در اعمال و تعقیبات مشترکه نماز در اوایل مفاتیح الجنان آقا شیخ عباس قمی است؛ شما آن دعا را ـ که متضمن اقرار به توحید و امامت و وحی و نوبت است ـ حفظ کرده و پس از هر نماز بخوانید، وقتی زبان شما به آن کلمات عادت پیدا کرد و هنگامی که شما را در قبر گذاشته و همه برگشتند و در حالت تنهایی قرار گرفتید چون عادت به آن دعا دارید شروع میکنید به خواندن آن دعا. این جا است که آن دو ملک برای سؤال قبر نزد شما میآیند و میبینید شما مشغول خواندن همان چیزی هستید که آنها میخواستند از شما بپرسند.
در این حال است که یکی از آن دو ملک می گوید: از این شخص بپرسیم! دیگری میگوید چه بپرسیم او که قبل از پرسش دارد میخواند. در نتیجه تصمیم بر سؤال میگیرند و میگویند من ربک؟ من نبیک؟
شما در آن حال سربلند کرده و به آنها میگویید، مگر نمیشنوید که من دارم میخوانم: «رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِالْإِسْلامِ دِينا» دیگر این چه سؤالی است که از من میکنید. آن دو ملک خوشحال میشوند و قبر تو باغی از باغهای بهشت میگردد.»
به یاد ساعت مرگ بودن
آیت الله کوهستانی میفرمودند: «همین قدر بدان ما ساعتی را در پیش داریم که در آن ساعت ماییم و مأمورهای بینظر خدا، برای آن ساعت فکری بکن؛ سپس این رباعی منسوب به حضرت علی علیهالسلام را میخواندند:
«لا دار للمرء بعد الموت یسکنها الا التی کان قبل الموت بانیها
فان بنیها بخیرٍ طاب مسکنها و ان بناها بشرٍ خاب ثاویها»
«برای مرد بعد از مرگشان جایی نیست که در آن جا ساکن شوند، مگر آن جایی که قبل از مرگ بنا کرده باشد.
اگر آن را با خیر و خوبی ساخته باشد جای خوبی دارد و اگر با شر ساخته باشد جای گاه پرفقر و نیازی خواهد داشت.»
عمل، بهترین وسیله نجات
شخصی به آقا جان گفت: چه کار کنیم؟ مرگ خیلی سخت است، خدا چگونه میخواهد با ما معامله کند. معظم له در جوابش فرمود: «اگر عمل داشته باشی چیزی نیست، مثل این است که پیراهن کثیف را از تنت بیرون کنی و پیراهن تمیز بپوشی!»
دعای باقی ماندن در خط اسلام
روزی خطیب بزرگ مرحوم شیخ محمد تقی فلسفی به محضر ایشان رسید و به ایشان عرض کرد که ما تا الان در خط اسلام بودیم، دعا بفرمایید از این به بعد هم در خط اسلام باقی بمانیم. معظم له در پاسخ وی با کمال تواضع و فروتنی فرمود:
همیشه دعای من این است که:
«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»[3]
«پروردگارا، پس از آن که ما را هدایت کردی، دل هایمان را دست خوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتی بر ما ارزانی دار که تو بخشایش گری.»
گدایی و تضرع به درگاه خداوند
در مورد این که انسان باید از خداوند بخواهد که او را نجات دهد، میفرمود: «گدایی، گدایی را آدم باید خودش بخواهد؛ گدایی من به درد دیگران نمیخورد.»
تداوم ذکر و اثر آن در هنگام مرگ
ایشان در مورد تداوم ذکر و اثر آن در هنگام مرگ میفرمودند:
«انسان باید عادت به ذکری داشته باشد که در مواقع حساس مرگ و انتقال از این عالم بتواند طبق عادت همیشگی آن ذکر را بگوید.»
درخواست دستگیری ائمه علیهالسلام در هنگام مرگ
ایشان میفرمودند: «به زیارت هیچ امامی مشرف نشدم مگر آن که اولین سؤال و حاجت من از آن امام این بود که در حال احتضار و مرگ مرا یاری کنند و دستم را بگیرد.»
ارزش کلمه طیبه لااله الا الله
ایشان میفرمودند: «فردای قیامت مردم دوست دارند به دنیا برگردند و یک «لا اله الا الله» بگویند و بمیرند.»
نفس را کنترل کن
حجت السلام معلمی ـ از فضلای حوزه علمیه مشهد ـ نقل کرد: زمانی که در حوزه کوهستان مشغول تحصیل بودم، روزی با دو سه نفر از طلاب جهت عیادت آقاجان که در اندرونی، به خاطر کسالت بستری بودند و نمیتوانستند بیرون تشریف بیاورند خدمتشان شرفیاب شدیم. وی در ضمن سخنان پندآموز خویش، درباره دنیا و بیارزشی آن فرمودند:
«شما وضع مرا که نگاه میکنید شاید گمان کنید، این شیخ چیزی نمیفهمد و خیلی آدم سادهای است و حال آن که امکانات رفاهی هر طور که بخواهم برایم آماده است، اما من نمیخواهم، چرا که نفس را هر طور عادت بدهید همان گونه پرورش مییابد اگر توانستید کنترل کنید همان جا میایستد ولی اگر نفس را آزاد گذاشتید چموش میشود و دیگر نمیشود او را کنترل کرد.
مثلاً اگر امروز بگویم این فرش اتاق من از حصیر یا نمد است، باید تبدیل به قالیچه شود، فردا میگویم این قالیچه به درد این اتاق نمیخورد، چرا که بهتر از اتاق است و اتاق باید عوض شود.
اتاق را عوض کردم، آن وقت میگویم این قالیچهها به درد این اتاق نو نمیخورد، باید قالی یک تخته باشد و پرده اتاق باید فلان جور باشد و همین طور که اتاق عوض میکردم و قالیچه را تبدیل میکردم، عمر شیخ محمد هم در این مسیر تمام شد.
پس همین جا نفس را کنترل میکنیم تا کِش پیدا نکند، شما باید متوجه باشید که اگر در زندگی نفس را کنترل نکنید گرفتار میشوید و تا آخر عمر باید مشغول این کارها باشید.»
وفات
سرانجام در حدود ساعت یک بعد از نیمه شب جمعه چهاردهم ربیع الاول برابر با هشتم اردیبهشت سال ۱۳۵۱ شمسی در حالی که سکوت سنگینی فضای منزل آن عالم الهی و آسمان خطه شمال را فراگرفته بود قلب مبارکش از تپش باز ایستاد و خورشید فروزانی که هزاران نفر از پرتو روشنایی او بهره میگرفتند غروب کرد و ندای «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ…»[4] «به سوی پروردگارت بازگرد» را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پرواز نمود و بدین ترتیب خواستهاش که رحلتش شب جمعه باشد، مستجاب گشت و در شب غفران و رحمت الهی به لقای محبوب شتافت.
طبق وصیتاش آیت الله هاشمی نسب (داماد ایشان) پیکر مطهرش را همان شب در حیاط منزل غسل داد. صبح جمعه آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی ـ از علمای برجسته بهشهر ـ بر ایشان نماز خواند. پس از انتقال جنازه به مشهد صبح فردا یعنی روز پانزدهم ربیع الاول پیکر مطهر آن عالم ربانی با حضور علما و مراجع و طلاب و قشرهای مختلف مردم به سمت حرم منوّر تشییع شد. با عنایت حضرت رضا علیهالسلام و سفارش آیت الله العظمی میلانی در فرصتی کوتاه بدن پاک آن رادمرد الهی را در بهترین نقطه یعنی دارالسیاده در جوار ملکوتی امام هشتم به خاک سپرده شد.
[1] – عوالي اللآلي، 1/267/66
[2] – «رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّا وَ بِالْإِسْلامِ دِينا وَ بِالْقُرْآنِ كِتَابا وَ بِالْكَعْبَةِ قِبْلَةً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيّا وَ إِمَاما وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَئِمَّةً اللَّهُمَّ إِنِّي رَضِيتُ بِهِمْ أَئِمَّةً فَارْضَنِي لَهُمْ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
«خشنودم به اينكه خدا پروردگارم باشد و محمّد(درود خدا بر او و خاندانش باد)پيامبرم،و اسلام آيينم و قرآن كتابم، و كعبه قبلهام،و على ولى و امامم،و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى،و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و حجة بن الحسن كه درود خدا بر همه آنان باد پيشوايانم باشند.خدايا! خشنودم به اينكه آنان امامانم باشند،پس مرا مورد پسند و خشنودى ايشان قرار ده زيرا تو بر هر كارى توانايى»
[3] – سوره مبارکه آل عمران، آیه 8
[4] – سوره مبارکه فجر، آیه 28