ادامه وجوب محبّت امیرالمؤمنین علیهالسلام
روایتی دیگر[1]: سلمان فارسی میگوید: نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله بودم، مردی وارد شد و سلام کرد و بسیار زیبا سخن میگفت. او هیچیک از ما را نمیشناخت! سؤال کرد: ماه شب چهارده و چراغ تاریکیها کدام یک از شماست؟آیا او که چهرهاش اینگونه میدرخشد محمد رسول الله است؟
پاسخ دادیم: آری
نزد پیامبر رفت و گفت: قبل از آن که شما را ملاقات کنم به شما دل دادم و تصدیقت کردم اما سخن جدیدی از شما شنیدهام!
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «چه شنیدی؟»
گفت: شهادت میدهم که تو پیامبری و خدا یکی است. نماز، روزه، حج و زکات را هم پذیرفتهام و سپس فرمودی که ولایت پسر عمویت را قبول کنیم تا تو ما را دوست داشته باشی. آیا تو این ولایت را واجب کردی یا خدا این ولایت و محبت را در آسمان واجب کرده است؟
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«بله خداوند ولایت و محبت علی را بر اهل آسمانها و زمین واجب کرده است.»
مرد عرب همین که کلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را شنید عرض کرد: «سمعاً و طاعةً،» آنچه فرمودی به جان پذیرفتم و آن حقّ است.
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«ای برادر عرب! به علی علیهالسلام پنج چیز عنایت شده است که یکی از آنها بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا میباشد، میخواهی بگویم؟»
عرض کرد: بلی ای رسول خدا.
فرمودند: «ای برادر عرب! در روز جنگِ بدر پس از اتمام جنگ نشسته بودم، جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: خداوند تبارک و تعالی به شما سلام رسانده است و میفرماید:
«ای محمد! من عهد کردهام که هر کس را دوست داشته باشم دوستی علی علیهالسلام را به او الهام بخشم، پس هر که مرا دوست داشته باشد دوستی علی علیهالسلام را به او از طریق الهام عنایت کنم و هر که را دشمن باشم با علی علیهالسلام دشمن باشد.»
سپس پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «ای برادر عرب! عنایت دوّمی را که به علی علیهالسلام شده، بگویم؟» مرد عرب عرض کرد: بلی ای رسول خدا.
فرمودند: «بعد از تشییع عمویم حمزه، جبرئیل فرود آمد و عرض کرد:
«ای محمّد! خداوند سلام میرساند و فرمود: من نماز را واجب گردانیدم و وجوب آن را از بعضی از افراد مثل دیوانگان و کودکان برداشتم. روزه را واجب کردم و آن را از مسافر نخواستم، حجّ را واجب کردم و از کسی که استطاعت ندارد نخواستم، زکات را واجب کردم و از کسی که مالی ندارد تکلیف را برداشتم.
اما دوستی علیّبنابیطالب علیهالسلام را به اهل آسمانها و زمین واجب کردم و هیچکس را از آن معاف نکردم، و اجازه ندادم که کسی نسبت به آن بیتفاوت باشد و تکلیف نداشته باشد.»
سپس پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «دوستی علیّبنابیطالب درختی است که ریشۀ آن در بهشت و شاخههایش در دنیا است، هر کس به شاخهای از آن شاخهها که در دنیاست بیاویزد او را به بهشت میکشاند، و دشمنی علیّبنابیطالب علیهالسلام درختی است که ریشۀ آن در آتش و شاخههایش در دنیا است، هر کس به شاخهای از آن بیاویزد او را به آتش وارد خواهد کرد.
هنگامی که قیامت فرا رسد برای من منبری در طرف راست عرش قرار دهند، و برای ابراهیم علیهالسلام منبر دیگری در راستای منبر من در همان طرف راست عرش قرار دهند، سپس تخت بلند و برآمده و درخشندهای بین آن دو منبر گذارند.
من و ابراهیم هر کدام روی منبر خود و پسر عمویم علی بن ابی طالب علیهالسلام بر تخت قرار گیرد، و چه زیبا است که زیباتر از آن را چشمی ندیده است.»
سپس فرمودند: ای اعرابی! علی را دوست بدار، دوستی علی حقّ و ثابت است، خداوند تبارک و تعالی دوست او را دوست دارد، علی علیهالسلام با من در میان یک قصر خواهد بود.
در این هنگام عرب گفت: «سمعاً و طاعةً لله و لرسوله و لابن عمّک»، فرمانبردار خدا و رسول او و پسر عمویت علی علیه السلام هستم.
با درایت در روایت واجب بودن حب را درک میکنیم. در بیماری، آوارگی و … مُجاز نیستیم از محبت حضرت رویگردان باشیم.
اثر محبت امیرالمومنین علیهالسلام در زندگی
عمار یاسر میگوید:[2] روزی با امیرالمؤمنین علیهالسلام در کوچههای مدینه راه میرفتیم در این هنگام گرگی سیاه با پشمهای بلند خود را شتابان به ما رساند و صورتش را به خاک میمالید. حضرت دستان مبارکشان را بالا بردند و فرمودند: «خدایا زبان این گرگ را باز کن تا با من حرف بزند.»
گرگ سلام کرد، حضرت پاسخ سلام او را داده و فرمودند:
«از کجا میآیی؟»
گفت: از شهر فاجرها و کافرها.
حضرت فرمودند: «کجا میخواهی بروی؟»
گفت: شهر خوبان و پیامبران.
حضرت فرمودند: «برای چه میخواهی بروی؟»
گفت: میخواهم یک بار دیگر با شما بیعت کنم.
حضرت فرمودند: «گویا شما با ما بیعت کردید.»
گرگ گفت: صدایی از آسمان گفت که جمع شوید، ما در گردنهای از بیت- القدس جمع شدیم و دیدیم پرچمهای سبزی افراشته شده و منبری نصب شده است و جبرئیل بالای منبر خطبه میخواند، خطبهای که دلها با آن میلرزید و چشمها گریه میکرد. جبرئیل میگفت: ای گرگهای وحشی! خدا پیامبر را دعوت کرده و پیامبر دعوت خدا را پذیرفت و از دنیا رفت و علی علیهالسلام را بعد از خود قرار داد و دستور داده که شما حیوانات بروید و با علی علیهالسلام بیعت کنید. همه گفتند ما شنیدیم و اطاعت کردیم. فقط گرگ نگفت و او حق تو را انکار کرد.
حضرت فرمودند: آیا از جنیان هستی؟
پاسخ داد: من نه از جنام و نه از انس. من میخواهم یک گرگ باشم و با شرافت زندگی کنم حضرت فرمودند: تو یک گرگی چطور میتوانی با شرافت زندگی کنی؟
گفت: من گرگ شریفی هستم. و هنگامی که حضرت دلیل این مطلب را از او پرسیدند گفت:
«لاِنّی مِنْ شیعَتِکَ، وَ أخْبَرَنی أبی أنّی مِنْ وُلْدِ ذَلِکَ الذِّئْبِ الَّذی اصْطادَهُ أوْلادُ یَعْقوبَ فَقالوا: هَذا أکَلَ أخانا بِالامْسِ وَ إنَّهُ مُتَّهَمٌ.»
«زیرا من از شیعیان شما هستم، و پدرم به من خبر داد که من از نسل آن گرگی هستم که فرزندان یعقوب او را گرفتند و گفتند: او برادر ما را خورده، و به او تهمت زدند».
درایت در روایت:
گرگ با همهی خوی وحشیگری و درندگی که دارد، هم جبرئیل را دید و هم صدای او را شنید و هم پیام او را دریافت و بیعت علی علیهالسلام را قبول کرد.
مولای مهربانم! این جمع میخواهند برای تشیع آنها دعا کنید. و از خدا بخواهید که ما تو را دوست داشته باشیم و تبعیت کنیم.
ما میخواهیم از دست نفس اماره به شما پناهنده شده و وارد عالم خوبان و پاکان شویم و میدانیم تنها با اجازه شما این امر بر ما میسّر میشود. ما را از گرگ کمتر ندانید.
تاریخ جلسه؛ 1382.9.10 ـ ادامه جلسه 5
«بر گرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] بحار الأنوار( ط- بيروت)، ج40، ص46 تا48
[2] بحار الأنوار( ط- بيروت)، ج41، ص 238 و 239