شناخت حضرت باقرالعلوم (ع) ـ بخش دوم

قطره‌ای از اقیانوس بیکران علم حضرت باقرالعلوم (ع)

 

عمربن عبدالله ثقفى گويد: هشام بن عبدالملك (خليفه اموى) امام باقر عليه السلام را از مدينه (وطن آنحضرت ) به شام (پايتخت خلفاى اموى ) برد و در نزد خويش جايش داد، و آنحضرت در مجالس مردم شركت مى‌كرد و با آنها نشست و برخاست داشت ، در اين بين روزى آن حضرت نشسته بودند و در حالیکه گروهى از مردم نزد ایشان بوده و مسائلى مى پرسيدند، نگاه آن حضرت به عده‌ای از نصاری افتاد كه بطرف كوهى كه در آنجا قرار داشت مى روند.

امام باقر علیه السلام پرسيدند: اينها را چه شده؟ آيا امروز عيدى دارند؟

عرض كردند: نه اى پسر پیامبر. اينها دانشمند و عالمى در اين كوه دارند كه هر سال يك بار در چنين روزى به نزد او رفته و هر چه بخواهند و از آنچه که در سال آينده براى آنها پيش آيد از او مى پرسند.

امام باقر عليه السلام فرمود: چيزى هم مى‌داند؟

عرض كردند: از دانشمندترين مردم است، و از كسانى است كه شاگردان حواريين حضرت عيسى عليه‌السلام را درك كرده است.

حضرت فرمودند: چطور است كه ما نزد او برويم ؟ عرض كردند: اى فرزند رسول خدا ميل شما است.
راوى گويد: امام باقر عليه‌السلام (براى اينكه او را نشناسند) سر خود را با جامه پوشانيد و به همراهان به سوى آن كوه براه افتاد و در ميان مردمى كه بكوه مى‌رفتند خود را انداخته و بيامدند تا در ميان نصارى نشستند. نصارى فرش گستردند و روى آن پشتيها چيدند سپس رفتند و آن عالم را بيرون آوردند و ابروهاى او را بالا بستند (كه ببيند) پس آن عالم چشمان (نافذ) خود را كه همانند چشمان افعى مى‌درخشيد گردانده و متوجه امام باقر عليه السلام  شد و به آن حضرت گفت : اى شيخ تو از ما هستى يا از امت مرحومه ؟

امام باقر عليه‌السلام فرمود: از امت مرحومه هستم .

عرض كرد: از دانشمندانشان هستى يا از نادانانشان؟

فرمودند: از نادانان ايشان نيستم.

نصرانى گفت : من از تو بپرسم يا تو از من مى پرسى ؟

فرمودند: تو از من بپرس.

نصرانى رو به نصارى كرده گفت: اى گروه نصارى مردى از امت محمد به من مى‌گويد: تو از من بپرس ! شايسته است چند مسئله از او بپرسم ، سپس ‍ گفت : اى بنده خدا بگو: آن ساعتى كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتى است ؟

امام باقر عليه‌السلام فرمودند: ما بين سپيده دم تا طلوع خورشيد.

نصرانى گفت : اگر نه از ساعتهاى شب است و نه از ساعتهاى روز پس از چه ساعتى است ؟

امام عليه السلام فرمود: از ساعتهاى بهشت است ، و در آن ساعت است كه بيماران ما بهبودى يابند.

نصرانى گفت : من بپرسم يا تو مى پرسى ؟

حضرت فرمودند: بپرس.

نصرانى رو به نصارى كرده گفت : اى گروه نصارى اين مرد شايسته پرسش ‍ است. بگو: بهشتيان چگونه‌اند كه غذا مى‌خورند ولى مدفوع ندارند نظيرش ‍ را در دنيا براى من بيان كن ؟

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: نظيرش جنين است كه در شكم مادر زندگى مى كند، از همان غذائى كه مادرش مى خورد او هم مى خورد ولى مدفوع ندارد.

نصرانى گفت : مگر نگفتى من از دانشمندان ايشان نيستم؟

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: من به تو گفتم : من از نادانانشان نيستم (و نگفتم از دانايانشان نيستم)

نصرانى گفت : تو مى پرسى يا من بپرسم؟

امام عليه السلام فرمودند: تو بپرس

نصرانى (رو به نصارى كرده) گفت : اى گروه نصارى به خدا يك مسئله از او بپرسم كه در آن بماند چنانچه … در گل مى‌ماند

امام عليه‌السلام فرمودند: بپرس

نصرانى گفت : به من خبر ده از مردى كه با زنش هم بستر شد و آن زن در همان حال دوقلو آبستن شد و هر دو را در يك ساعت زائيد، و هر دوى آن بچه ها هم در يكساعت مردند، و در يك گور هم دفن شدند ولى يكى از آنها صد و پنجاه سال عمر كرد و ديگرى پنجاه سال آن دو چه كسانى بودند؟
امام باقر عليه‌السلام فرمود: آنها عزير و عزره بودند كه همانطور كه گفتى مادرشان بدانها آبستن شد و به همانطور كه گفتى آن دو را زائيد و آن دو چند سالى با هم زندگى كردند سپس خداى تبارك و تعالى عزير را صد سال میراند، و پس از صد سال دوباره او را زنده كرد و با عزره تا پايان پنجاه سال (عمر عزير) زندگى كردند و هر دو در يكساعت مردند.

نصرانى گفت : اى گروه نصارى من تا كنون به چشم خود مردى دانشمندتر از اين مرد نديده ام ، و تا اين مرد در شام است از من هيچ حرفى نپرسيد، مرا به جاى خود باز گردانيد.

رواى گويد: او را به جايگاهى كه در آن زندگى مى كرد برگرداندند، و آن روز نصارى با امام باقر عليه‌السلام به شهر باز گشتند.[1]

 

تمام گنج‌های زمین هنگام لزوم در اختیار معصوم قرار می‌گیرد

 

کمیت شاعر می‌گوید در محضر حضرت باقر علیه‌السلام وارد شدم در حالیکه گروهی نزد ایشان حاضر بودند و شعری برای ایشان سرودم. حضرت به غلام خود فرمودند کیسه از طلا بیاور . من هنوز از نزد امام خارج نشده بودم که 50 هزار درهم به من عطا نمودند. عرض کردم: بخدا قسم من برای طلب دنیا شعر نسرودم و از قبول کردن آن امتناع ورزیدم (ظاهرا زمان تقیه نبوده است).

حضرت به غلام خویش فرمودند: آن مال را سر جای خود برگردان.(اگر برای عطای حضرت تعارف کنی برگردانده می‌شود)

در همین حین یکی از طایفه بنی مخزوم گفت: شما را بخدا قسم می‌دهم که چگونه است من  از شما  ده هزار درهم طلب نمودم و شما فرمودید نزد من چیزی نیست و الان به کمیت پنجاه هزار درهم می‌دهید در حالیکه می‌دانم ذره ای کذب در وجود شما نیست؟

حضرت فرمودند: برو نگاه کن چیزی مانده بود بردار. او رفت و دید که چیزی از دِرهم ها موجود نیست.

حضرت فرمودند: تمام گنج های عالم در اختیار ماست. هر گاه لازم باشد به ما عرضه می شود و اگر  لازم نباشد چیزی نیست. [2]

 

ماهیت و حقیقت افراد نزد حضراتی معصومین علیهم السلام معلوم است

 

جابر بن یزید جعفی  نقل می‌کند در خدمت امام باقر علیه‌السلام بودم. ایشان فرمودند: ما به محض آن که فردی را ببینیم حقیقت ایمان و یا نفاق او را می‌شناسیم. در نزد ایشان تعریف فردی بنام عمر بن سجنه کندی شد.

حضرت فرمودند: من در او علمی نمی بینم(تعریفی نیست). فقط به این بسنده می کنم که او فردی فرصت طلب است و جزء خبیث‌ترین هاست .

پس از گذشت سالها دیدیم هیچ حرامی نبود مگر آنکه آن فرد انجام داد. انقدر زمان موجه بوده است که همه تعریفش را جلوی امام زمانش می کردند ،بعد چند سال هیچ حرامی نبوده است مگر این که انجام داده است. [3]

 

معصومین علیهم السلام همیشه مامور به نشان دادن معجزه نیستند

 

ابوبصیر نقل میکند: زمانی در حج در محضر امام باقر علیه‌السلام بودم.

به ایشان عرض نمودم: چقدر تعداد حجاج و صدای تضرع و زاری آنها بسیار است!!!

حضرت فرمودند: ضجه‌زن زیاد، اما حاجی اندک است. می‌خواهی صدق گفته من را ببینی؟

سپس دست مبارک خود را بر چشم ابوبصیر کشیدند و او بینا گشت.

فرمودند نگاه کن. اکثر آنها میمون وخوک هستند و حاجی حقیقی تنها مانند ستاره ای که در آسمان تاریک در دوردستها سو سو می زند وجود داشت.

ابو بصیر گفت: درست فرمودید مولای من! چقدر حاجی کم و ضجه زن زیاد است. سپس حضرت دو مرتبه دعایی نموده و ابوبصیر نابینا شد.

ایشان فرمودند: ما نسبت به نعمت چشم تو بخیل نیستیم(یعنی برای ما کاری ندارد آن را به تو بدهیم) و حتما خدا به تو ظلم نکرده که چشم را از تو گرفته است. فقط بدین جهت است که خیر تو در این نابینایی بوده است. و این که دوباره تو را به حالت اول بر گرداندیم برای این است که خوف آن داریم  که مردم از طریق ما گمراه شوند و گمان کنند که ما به جای خدا هستیم و ما را عبادت کنند. در حالیکه ما فقط بنده و عبد او هستیم. [4]

 

حیطه قدرت معصومین علیهم السلام

 

نقل است که گروهی خدمت حضرت امام باقر علیه السلام بوده و حضرت با اسامی خاصی خود را به آنان معرفی نمودند. ما حجّت خدا و باب رحمت و لسان او و نيز وجه و چشم او در ميان مخلوقات نی باشیم. و ما متوليان امر خدا در ميان بندگان هستيم….

یکی از ایشان می گوید: ما نشسته بودیم که یکباره زمین زیر پایمان کنده شد و ما بسرعت حرکت می کردیم. حضرت فرمودند همانگونه که باد تحت تسخیر سلیمان بوده است تحت تسخیر پیامبر و ال پیامبر علیهم‌السلام نیز می‌باشد. [5]

 

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1] بحارالأنوار، ج46، ص313

[2] بحارالأنوار ،ج46، ص262

[3] بحارالأنوار، ج46، ص263

[4] بحارالأنوار، ج46، ص261

[5] بحارالأنوار، ج46، ص 255

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *