کلام مردگان اهل تفاخر
«وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ فَقَالُوا كَلَحَتِالْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ الْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ وَ [تَهَدَّمَتْ] تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُالصُّمُوتُ فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِيقٍ مُتَّسَعاً»[1]
«و اگر چه نشانههاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده (كسى آنها را نديده سخنانشان را نمىشنود) ولى چشمهاى عبرتپذير آنان را مىنگرد و گوشهاى خردها از آنها مىشنود كه از غير راههاى گويايى (به زبان حال و عبرت) مىگويند: آن چهرههاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد، و آن بدنهاى نرم و نازك بىجان افتاده، و جامههاى كهنه و پاره پاره در بر داريم (كفنمان پوسيده انداممان متلاشى گرديده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت برنج افكند، و وحشت و ترس را ارث برديم (آنچه را كه پيش رفتگان ما از سختى قبر كشيدند بر ما نيز وارد آمد) و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد (قبرهامان پاشيده شد) اندام نيكوى ما نابود و رویهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم!!»
«وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ وَانْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ وَسَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ» گرچه اثر مردگان محو شده است و هیچ ردپایی از آنها نیست و هیچ گزارشی از آن عالم به ما نمیدهند. اما چشمهای عبرت بین میتواند به زندگی مردگان رجوع کند، گوش صاحب خردان و اندیشمندان خبر آنها را میشنود هر چند با چشم و گوش ظاهری اطلاع یافتن از اخبار آنان ممکن نیست اما با چشم و گوش باطنی میتوان از آنها مطلع شد.
«تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ» آنان بدون ابزار ظاهری برای تکلم (زبان و دهان) حتماً حرفهای زیادی برایتان دارند.
اگر گوش جان بخواهد صدای آنها را بشنود و چشم عبرت بین بخواهد وضعیتشان را ببیند آنها چه خواهند گفت؟
«فَقَالُوا كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى» مردگان اهل تفاخر میگویند: چهرههای ما چروکیده شده، صورتهای با نشاط ما در هم جمع شده است، اثری از جسم نرم و لطیف ما باقی نمانده و اکنون لباسهای منهدم را پوشیدیم (به این معنا که کفنهایمان پوسیده شده است.)
«تَكَاءَدَنَا ضِيقُ الْمَضْجَعِ» تنگنای قبر بر ما سخت گذشت.
«تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ» ما مردگانی که کنار یکدیگر قرار گرفتهایم از یکدیگر وحشت را به ارث میبریم به این معنا که دائم اثر منفی عذاب قبور مجاور میان ما تبادل میشود و زمانی که صاحب قبر مجاور عذاب میشود نگرانیم عذاب به ما هم برسد.
از خطبههایی که میخوانیم درمییابیم اموات پیغام میدهند که چندان اسیر دنیا و ظواهر دنیا نباشید، چهرههایی که مراقب بودند شادابی و و نشاطشان حفظ شود چروکیده و ژولیده شدهاند. در دنیا نگران اموری بودند که بعد از مرگ هیچ نفعی به حال شان نداشت.
در دنیا به دنبال بهترین پوششهای ظاهری بودند اما پوشش اخرویشان (کفن) ارزش مالی ندارد. در قبر جایگاهی تنگ و فشرده دارند «ضِيقُ الْمَضْجَعِ» تنگی قبر ظاهر قضیه است، در باطن، عمل هرکس به او میچسبد و از او جدا نمیشود اگر تمام فکر انسان دنیا باشد در قبر جایش تنگ است زیرا وجود برزخیاش تنگ است به همین جهت مردگان در توصیف شرایط شان میگویند ما وحشت را از یکدیگر به ارث میبریم.
«[تَهَدَّمَتْ] تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ» مردگان میگویند تیرگیهای سکوت بر ما حاکم شده است، ما را در مضیقه و فشار قرار داده است.
«فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا» زیباییهای جسمانی ما محو شده و چیزی از آن باقی نمانده است.
«وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا» آنچه از صورتهای ما موجب شناخت برای دیگران میشد ناشناخته مانده است(کنایه از اینکه صورت تمام مردگان به صورت اسکلت و همسان است.)
«وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا» سالیان طولانی در مساکن وحشت مقیم شدهایم. طولانی گذشتن زمان هنگامی است که انسان در شرایط سختی قرار دارد به همین جهت لحظات بر او دیر میگذرد.
مرحوم علامه طهرانی (ره) در کتاب معادشناسی به جریانی اشاره میکنند و میگویند: روزی دختری هجده ساله دفن شد و روز بعد نبّاش قبر او را نبش کرد، و در عوض دختری هجده ساله پیرزنی دید، از عالمِی علت آن را سؤال کردند و او گفت از شدت وحشت شب اول قبر موهایش سپید شده است.
«وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِيقٍ مُتَّسَعاً» مردگان اهل تفاخر میگویند ما برای مشکلاتمان هیچ گشایشی نیافتیم و برای تنگناهایمان هیچ محل وسعتی ندیدیم. اینان کسانی هستند که نه خودشان برای خودشان در دنیا اقدامی کردند و نه دیگران بعد از مرگ برای آنها خیرات و صدقاتی فرستادهاند حتی اگر کسی برای آنان کار کند مشکلی از این مردگان حل نمیشود، اما مؤمن چون در این عالم نگاهش خوب و زیبا بوده است و همیشه پیش روی خود گشایش و فراخی دیده بعد از مرگ نیز در فراخی و گشایش است و در قبر دائماً فرج برایش حاصل میشود.
«فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِ فَاسْتَكَّتْ وَ اكْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِي كُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلًى سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَيْهَا مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَيْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ لَرَأَيْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُيُونٍ لَهُمْ فِي كُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِي»[2]
«پس اگر بعقل و انديشهات حال ايشان را تصوّر نمائى، يا پوشيده شدگى پرده از جلو تو برداشته شود در حاليكه گوشهاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته و چشمهاشان بخاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تيزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بيدارى در سينههاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازهاى كه آنرا زشت مىسازد فساد و تباهى كرده، و راههاى آسيب رسيدن بآن آسان گرديده در حاليكه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دستهايى نيست كه آنها را دفع نمايد و نه دلهايى كه ناله و فرياد كند، اندوه دلها و خاشاك چشمها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوايى و گرفتاریها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمىشود، و سختى است كه بر طرف نمىگردد»
«فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِ فَاسْتَكَّتْ وَ اكْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا»
اگر در عقولتان مردگان اهل تفاخر را که بیدین از دنیا رفتهاند و در دنیا به عیاشی و خوشگذرانی مشغول بودهاند را به تصویر بکشید، یا آنکه از باطن آنان برای شما پردهبرداری شود خواهید دید گوشهایشان کر شده و پر از کرم است و خاک در چشمانشان فرو رفته و چشمشان با خاک سرمه کشیده شده در گودی فرو رفته و چیزی از آن دیده نمیشود و زبانی که با آن تند و تیز سخن میگفتند در دهانشان قطعه قطعه شده و بعد از اینکه سالیان سال در دنیا بیدار بودند صدای ضربان قلبشان در سینههای ساکتشان شنیده میشود.
«وَ عَاثَ فِي كُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلًى سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَيْهَا» هر عضو از اعضای بدنشان فاسد شده و هر پوسیدگی جدیدی اعضا را زشت کرده، و راههای ورود آفت به اعضاء و جوارح را آسان کرده است.
«مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَيْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ» اگر این حالات را در ذهنتان به تصویر بکشید و هریک از گفتهها بر شما پردهبرداری شود خواهید دید مردگان افتادهاند و خودشان را تسلیم خاک کردهاند حتی توان دور کردن موجودات ریز زمین را از خود ندارند، نه دستی که بتواند از خودش دفاع کند و نه قلبی که برای خویش گریه کند.
«فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ ….. لَرَأَيْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُيُونٍ لَهُمْ فِي كُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِي» «لرأیت» جواب شرط است. اگر این مردههای اهل تفاخر را در ذهنتان تصویر کنید ـ چون تمام وقت سرگرم دنیا بودهاند ـ قلب آنان را محزون میبینی و دلهایشان را غصهدار و در چشمهایشان خار (یعنی اشک در آن جاری است و خودشان به حال خویش گریان هستند، در عین حال کاری از عهدهشان ساخته ل آن برایشان ممکن نیست و گرفتار سختی ای شده اند که هرگز مرتفع نمی شود. نیست «لَهُمْ فِي كُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِي» گرفتار هر رسوایی که باشند انتقال از آن برایشان ممکن نیست و گرفتار سختیای شدهاند که هرگز مرتفع نمیشود.
ادامه این خطبه در جلسه آینده پیگری میشود.
تاریخ جلسه؛ 95.11.25 ـ ادامه جلسه 10
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 10
[2] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 11