در سال جاری در خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بودیم و قرارمان بر این شد که بحث مرگ را به عنوان واقعیت گریزناپذیر شناسایی کنیم.
طبق فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهج البلاغه «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»[1] مردم نسبت به هرچه جاهلند تنفر دارند و گریزانند، هرچه را نمیشناسند با آن دشمناند و هرگاه امر مجهول برای آنان معلوم شود به جای نفرت و گریز، آن امر برایشان محبوب شده و مأنوس با آن میگردند. مرگ را هم چون نمیشناسند از اسم آن هم گریزانند اما هرگاه آن را بشناسند نه تنها گریزی از آن ندارند بلکه با آن مأنوس نیز خواهند شد.
در محضر خطبه 212 نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام بودیم، عرض کردیم:
حضرت از گروهی که به یکدیگر فخرفروشی میکردند گذر کردند و سوره «تکاثر» را قرائت کردند و بعد این خطبه را ایراد کردند.
در فرازهای سابق حضرت به ما یادآوری کردند و فرمودند گروهی در قبر قرار گرفتند و مخفی شدند و رشد و نموی ندارند و غایب هستند و هیچ کس منتظر بازگشت آنان نیست، شاهد هستند اما هیچ کس آنها را حاضر نمیبیند.
احوال مردگان
امیرالمومنین علیهالسلام در ادامه خطبه میفرمایند:
«وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِيَارُهُمْ وَ لَكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَكَاتِ سُكُوناً فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَاتٍ»[2]
«از درازى مدّت و دورى منزلشان نمىباشد كه خبرهاشان نمىرسد و شهرهاشان خاموش گشته است، بلكه جامى بايشان نوشاندهاند كه گوياييشان را به گنگى و شنوایيشان را بكرى و جنبششان را به آرامش تبديل نموده است، پس ايشان در موقع وصف حالشان بدون انديشه مانند اشخاص بخاك افتاده خوابيدهاند»
«وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِيَارُهُمْ» حضرت اشاره میکنند زمان و مکان نقشی در وضعیت این رفتگان ندارد، اینکه شما میبینید کسی منتظر رفتگان نیست و آنان رشدی ندارند، اگر خبری از آنها نیست و خانههایشان در دست ساکنین دیگری است نه به جهت آن است که زمان زیادی گذشته و نه برای آن است که فاصله آنها از محل زندگیشان بسیار دور شده است، بلکه به این دلیل است که:
به آنها جامی نوشانده شده است (منظور همان کاسه مرگی است که حضرت از آن تعبیر به آب میکند که جویدن لازم ندارد و به راحتی در گلو پایین میرود) آنان به واسطه آن جام مرگی که خوردهاند به جای اینکه گویا باشند گنگ شدهاند (خَرَس صفت مشبهه است یعنی برای همیشه گنگ شدهاند) و به جای اینکه شنوا باشند کر شدهاند؛ جام مرگ آنها را کَر کرده است پس به جای آنکه حرکتی داشته باشند ساکن شدهاند.
«فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَاتٍ» عبارت «ارتجالی» به معنای بدون پیشینه و به یکباره سخن گفتن است. به عبارت دیگر سرپایی و بیتأمل حرف زدن را میگویند.
حال اگر بخواهیم نگاهی فوری و سریع به جریان مرگ و رفتگان داشته باشیم خواهیم گفت مردگان مانند کسانی هستند که روی زمین افتادهاند و در حال چرت زدن هستند، همانطور که اگر کسی چرت میزند غافل است و از اتفاقات اطرافش بیخبر است مردگان نیز چنین وصفی دارند آنان بر زمین افتادهگانی هستند که انتظار قیام و زنده شدن برایشان نمیرود و خوابهایی هستند که فعلا بیدار نمیشوند.
حضرت در ادامه احوال مردگان را چنین توضیح میدهند:
«جِيرَانٌ لَا يَتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا يَتَزَاوَرُونَ بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَ هُمْ جَمِيعٌ وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ لَا يَتَعَارَفُونَ لِلَيْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آيَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا- [فَكِلَا] فَكِلْتَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَةٍ فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ فَلَوْ كَانُوا يَنْطِقُونَ بِهَا لَعَيُّوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَايَنُوا»[3]
«اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمىگيرند، و دوستانى كه به ديدن يكديگر نمىروند، نسبتهاى آشنائى بينشان كهنه و سببهاى برادرى از آنها بريده شده است، پس همگى با اينكه يك جا گرد آمدهاند تنها و بىكسند، و با اينكه با هم دوست بودند از هم دورند، براى شب بامداد و براى روز شب نمىشناسند، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده (و راه گورستان پيموده)اند براى ايشان هميشگى است، (اگر شب بوده آنرا روزى نيايد و اگر روز بود آنرا شبى نباشد). سختيهاى آن سراى را سختتر از آنچه مىترسيدند مشاهده كردند، و آثار آن جهان (پاداش و كيفر) را بزرگتر از آنچه تصوّر مىنمودند ديدند، پس آن دو پايان زندگانى (نيكوكارى و بد كردارى زمان بعد از مرگ) براى ايشان كشيده شده تا جاى بازگشت (بهشت يا دوزخ) و در آن مدّت منتهى درجه ترس (براى دوزخيان) و اميدوارى (براى بهشتيان) هست پس اگر بعد از مرگ به زبان مىآمدند نمىتوانستند آنچه را بچشم ديده و دريافتهاند بيان كنند»
«جِيرَانٌ لَا يَتَأَنَّسُونَ» مردهها همسایگانی هستند که به هم انس نمیگیرند، مایه انسی بینشان برقرار نیست.
- اگر سؤال شود مردگانی که یک هدف و یک خط داشتند و پرورش فکری آنان یکسان بود آیا بعد از مرگ انسی به یکدیگر ندارند؟ گفته میشود هم فکری نیازی به همسایگی ندارد، هر کجا باشند گویا کنار یکدیگرند.
«وَ أَحِبَّاءُ لَا يَتَزَاوَرُونَ» مردگان دوستانی هستند که به زیارت یکدیگر نمیروند، دوستیشان تنها در عالم دنیا بوده و بعد از مرگ پایان یافته است.
- اگر مبنای دوستی ولایت اهل بیت نباشد بعد از مرگ پایان میپذیرد و پیوستی باقی نمیماند.
«بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ» ریسمانهای شناخت میان آنان پوسیده شده است، آنان درگذشته همدیگر را میشناختند و از سَر و سِرّ یکدیگر آگاه بودند اما آنچه آنان را در یک رشته و گروه قرار میداد پوسیده شده به همین دلیل هر کدامشان به یک سو رفتهاند.
«وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ» سبب برادری میان مردگان قطع شده و موجبات پیوستشان از میان رفته به همین جهت نمیتوانند کمکی به یکدیگر کنند و یاری به هم داشته باشند.
- اگر در حال حاضر نحوه رفتار و ارتباطاتمان به گونهای است که در همین دنیا ارتباطمان با یکدیگر گسسته است، ظاهراً زندهایم ولی در حقیقت مردهایم. بیتفاوت بودن نسبت به اطرافیان و اطلاع پیدا کردن از نیازهایشان و اقدام نکردن به رفع گرفتاری آنان مصداق همین امر است.
«فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَ هُمْ جَمِيعٌ» مردگان در حالیکه جمع هستند تنها میباشند. در هر قبرستان قبرهای چند طبقه بسیار نزدیک به یکدیگر هستند اما با این وجود همه تنها هستند و ازدیاد قبر در گورستان هیچ نقشی در تنها نبودن آنها ندارد.
«وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ» گویا هر کس دیگری را ترک کرده با او قهر است در حالی که روزی با هم دوستی نزدیک داشتند.
«لَا يَتَعَارَفُونَ لِلَيْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً» مردگان بعد از مرگ چنان گرفتار ظلمت شدهاند که برای شبشان هیچگاه صبحی نمیشناسند و به عبارتی شب زندگیشان آغاز شده است و صبحی در انتظارشان نیست. زندگی بعد از مرگ به نحوی است که اگر بعد از مرگ انسان در فضای نورانی قرار گرفت این نوراینت ادامه دارد و جاری است و اگر در فضای ظلمانی بود ظلمت دوام دارد و پایان ناپذیر است مگر اینکه شفاعتی مشمول او شود.
«أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً» هرکدام از روز و شب که کوچ کردند زمان برایشان همان است و عقربه ساعتش تغییر نمیکند، همان زمان ایستاده است.
«شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا» هریک از ما تنها نامی از مرگ میشنویم اما حکایت فراتر از آن است، صحنه مرگ بسیار عجیبتر از آن چیزی است که گمان میکردیم، بسیار سختتر از آن چیزی است که از آن میترسیدیم، البته این سختی برای مؤمنین نیست چون مؤمن در همین دنیا با مرگ زندگی میکند، او در هر سجده از مرگ یاد میکند و وقتی از رکوع به سجده میرود گویا سرازیری قبر را طی میکند و وقتی در سجده است گویا فقط خود اوست و خدا و هیچ کس دیگری در آنجا نیست تا کسی به فریادش برسد.
در سجدهها به یاد مرگ باشید قرآن میفرماید: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ»[4] به خاک افتادن انسان در نماز نماد مرگ است، آن کس که با مرگ زندگی میکند برای مرگ مهیّا شده است.
حضرت این مطالب را خطاب به کسانی فرمودند که به یکدیگر تفاخر میکردند و چنان اسیر مشغولیتهای کاذب دنیایی بودند که مرگ را از یاد برده بودند.
«وَ رَأَوْا مِنْ آيَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا» در فکرشان تصوراتی درباره خطرات آخرت داشتند اما نشانههای مرگ و خود مرگ بسیار بزرگتر از تصور آنان بود.
« [فَكِلَا] فَكِلْتَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَةٍ» غایت زندگی چه خوب و چه بد امتداد پیدا میکند تا زمانی که محل بازگشت ابدی مردگان درآن عالم فرا برسد، در آن زمان انسان یا راهی بهشت میشود و یا جهنم.
- در عالم برزخ عمل هرکس قرین و همراه اوست، از او جدا نمیشود و شفاعتی هم وجود ندارد.
«فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ» هرکس با عملی که همراه خود دارد نگران یا آسوده خاطر است، آنکس که خیرات و حسنات با خود همراه کرده آرامش باطنی دارد و نگرانی بر او عارض نمیشود اما آنکس که سیئات و معصیت را قرین خود نموده جایی برای امیدواری ندارد و پریشان خاطر است.
«فَلَوْ كَانُوا يَنْطِقُونَ بِهَا لَعَيُّوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَايَنُوا» اگر آنان قادر به تکلم بودند از آنچه در آن عالم بر ایشان میگذشت به ما گزارش میدادند و البته اگر میتوانستند چنین کنند از بیان اوصاف آنچه خود به چشم دیدهاند عاجز بودند.
تاریخ جلسه؛ 95.11.25 ـ جلسه 10
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 163
[2] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 7
[3] نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام، خطبه 212، فراز 8 و 9
[4] سوره مبارکه طور، آیه 55