اهتمام امام به اصلاح عقاید باطل افراد
در روایت آمده است:
«روزی نافع بن ازرق[1] وارد مسجدالحرام شد درحالی که امام حسین علیهالسلام و عبدالله بن عباس در حجر اسماعیل بودند. او به سوی آن دو رفت و به ابن عباس گفت: «معبودت را برای من توصیف کن!» ابن عباس مدتی طولانی به فکر فرو رفت (لکن نتوانست پاسخی بدهد).
امام حسین علیهالسلام رو به نافع کرد و به او پاسخ داد: «…» وقتی نافع توصیف را از زبان اباعبدالله علیهالسلام شنید به شدت گریست. امام به او فرمودند: «چرا گریه میکنی؟» پاسخ داد: «از زیبایی کلام شما!»
حضرت اباعبدالله علیهالسلام فرمودند: «به من خبر رسیده است که تو پدرم، برادرم و من را کافر میدانی! (چطور اشک میریزی و اعلام میداری کلامت زیبا است؟)
…
در ادامه حضرت به او فرمودند: «درباره این قول خداوند از تو میپرسم که به من پاسخ دهی:
«أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَینِ یتیمَینِ فِی الْمَدینَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ یبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ…»[2]
«و اما آن دیوار پس برای دو نوجوان یتیم در شهر بود و زیر آن گنجی برای آن دو قرار داشت و پدرشان مردی شایسته بود؛ پس پروردگارت خواست که آن دو یتیم به حد رشد رسند و گنج خود را به سبب رحمتی از سوی پروردگارت استخراج کنند…»
پس حضرت پرسیدند: «چه کسی آن گنج را برایشان حفظ کرده بود؟» نافع پاسخ داد: «پدرشان» حضرت فرمودند: «کدام یک برتر است پدر آنها یا جد ما رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و مادرم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها؟!» نافع پاسخ داد: «حتما رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و فاطمه سلاماللهعلیها برتر هستند!» حضرت فرمودند: «پس چه چیزی برای ما حفظ شده که بین ما و کفر حائل باشد؟»
پس ابن ارزق از جای برخاست و گفت: «به راستی که خدا درباره شما قریش به ما خبر داده که شما «قَوْمٌ خَصِمُونَ»[3] قومی ستیزهجو هستید!»»[4]
درایت در روایت:
- بسیاری از اوقات، افراد سؤالات صحیحی پرسیده و از طرف مقابل پاسخ صحیحی نیز دریافت میکنند اما صرف پرسش و دریافت پاسخ، زمینهساز هدایت فرد نشده و اصلاحات لازم در او صورت نمیگیرد. در روایت مطرح شده، نافع سؤال صحیحی از حضرت پرسید و امام نیز پاسخ به حق و کاملی به او دادند لکن اعتقادات او اصلاح نشد.
- گاهی افراد، هنگام مواجه با حق، ابراز احساسات نیکویی داشته و چه بسا زبان به تحسین حق بگشایند اما صرف این مسئله، زمینهساز و یا نشانگر هدایت آنها نیست. کما اینکه نافع بن ازرق بعد از شنیدن سخنان حضرت، گریه کرد ولی گریه او، گریه فراقِ از حق نبود. این فرد زیبایی کلام اباعبدالله الحسین علیهالسلام را نیز تحسین کرد لکن شنیدن این جملات موجب راهیابی او به سوی حق نشد.
- گاهی اوقات رحمت و لطف حضرات معصومین اقضا میکند که با تلنگر خاصی عقاید نادرست فرد را برای خودش آشکار کرده تا او در صدد اصلاح آنها برآید.
اباعبدالله علیهالسلام مظهر رحمةاللهالواسعه بوده و این ویژگی ایجاب میکند که ایشان کفر و تردید افراد را برطرف نماید. در این داستان، حضرت با طرح یک پرسش و قیاس، نادرستیِ عقیده نافع را به او یادآور میشوند.
- گاهی معصومین برای برخی افراد، نهایت لطف خود را به کار گرفته تا به راه راست هدایت شوند لکن آنها چنین امری را نمیپذیرند و همچنان بر عقاید کفرآلود خود و مقابله با معصوم پابرجا هستند.
گاه این دشمنی تا آنجا پیش میرود که فرد عقیده نادرست خود را به قرآن مستند میکند. نافع بعد از شنیدن سخنان حضرت و عدم پذیرش آنها، علت دشمنی خود را آیهای از قرآن بیان کرد:«قَوْمٌ خَصِمُونَ».
- برخی افراد، استدلال و تبیین حق را ستیزهجویی و برتریطلبی تلقی میکنند که این نشانه اوج سفاهت آنان است. انسانی که حقپذیر نباشد، کلام سراسر لطف و محبت امام معصوم را ستیزهجویی و امام را -که ولیّ اوست- خصم خود به شمار میآورد.
ممکن است مشابه این داستان برای ما نیز اتفاق بیفتد؛ آنجا که به زیارت حضرات معصومین مشرف شده و ایشان بنا به رحمت و لطف خود، به طریقی عیوب ما را به ما گوشزد میکنند؛ آن گاه عکسالعمل ما به این جریان چه خواهد بود؟! سخن ایشان را پذیرفته و در صدد اصلاح برمیآییم یا آن که آن را خشونت دانسته و با بیادبی محضر معصوم را ترک میکنیم؟
تاریخ جلسه: 88/7/2 ـ جلسه 23
این جلسه ادامه دارد…
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] نافِع بن اَزرَق پایهگذار و رهبر ازارقه بود، از فرقههای خوارج که در دوران بنی امیه میزیست. نافع اهل بصره بود ولی پدرش ازرق، بردهای رومی و آهنگر بود. در روستای دولاب، نزدیک اهواز در زمان عبدالله بن زبیر کشته شد.
[2] سوره مبارکه کهف، آیه 82
[3] سوره مبارکه زخرف، آیه 58
[4] بحارالانوار(ط – بیروت)، ج 33، ص 424