مقدمه
در مبحث «واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی» واقعیتهایی آشنا میشویم که مباحثی است آسان؛ اما از شدت آسانی و در دسترس بودن، به آن توجه نداریم، واقعیتهایی شیرین که با نگاهی دوباره به آن، شیرینی آن را دریافت میکنیم و البته واقعیتهای تلخ فراوان. طبق معمول این بحث را از آغاز قرآن دنبال میکنیم.
توجه به این نکته ضروری است که قرار گرفتن در حریم اباعبدالله علیهالسلام و اشکی که خدا به چشم ما میدهد، این خاصیت را دارد که از حقایق مطلع شویم. آیت الله جوادی میفرماید: شاید علت اینکه سوره یس قلب قرآن است، به جهت آیه پایانی سوره است:
«فَسُبحانَ الَّذی بِیَدهِ مَلکوتُ کُلَّ شَیء وَ اِلیهِ تُرجَعون»
«ملکوت و باطن همه چیز دست خداست»
اوست که از باطن امور برای ما پردهبرداری میکند. اگر تا زمانی که در دنیا هستیم، از واقعیتها مطلع شویم، قدرت و حقّ تغییر را داریم؛ اما در آخرت دیگر قدرت جابجایی نداریم. پس این لطف اباعبدالله علیهالسلام به ماست که در ضیافت ایشان از واقعیتهای تلخ و شیرین آگاه شویم.
مردم سه گروهاند
اولین واقعیت زندگی، واقعیتی است که هیچ کدام نمیتوانیم از آن فرار کنیم؛ بخشی از این واقعیت بسیار شیرین است و بخش دیگر بسیار تلخ و دردناک. واقعیت این است که مردم چهار یا شش گروه نیستند؛ بلکه فقط سه گروهاند؛ گروهی بسیار خوش هستند: «أنعمت علیهم» و دو گروه دیگر ناخوش:«مغضوب علیهم» و «ضالّین»!
واقعیت بسیار شیرین این است که از خدا میخوهیم ما را در جمع افرادِ خوش قرار بدهد و مسیر زندگی ما، مسیر زندگی «انعمت علیهم» باشد. به فرمودۀ مرحوم نخودکی، گروهی از زندگی، لذّت کامل میبرند؛ چون در جهت هدفی سیر میکنند که برای آن خلق شدهاند و در جادۀ انحرافی حرکت نمیکنند. این گروه، لحظه به لحظه در حال لذت بردن هستند. واقعیت این است که همۀ ما میتوانیم در زمرۀ این گروه قرار بگیریم.
واقعیت تلخ این است که دوگروه دیگر ناکاماند. «مغضوب علیهم»کسانی هستند که فقط روی امور ظاهری تکیه کردند. نگاهشان به امور، مادی است و از مشاهدۀ حقایق محجوباند. اگر هم وارد جادۀ اعمال صالح بشوند، از عمل صالحشان فقط تقاضای ثواب دارند نه رسیدن به مقام عندیت و قرب و حضور. این گروه به حداقلها راضیاند.
«ضالین» کسانی هستند که دور خودشان میچرخند؛ چون هم، مسیر را گم کردند و هم خودشان را و هم، خدا را و در نهایت به حق نمیرسند. این افراد همیشه مشغول هستند و وقت ندارند؛ اما هیچ لذتی از کارهایشان نمیبرند؛ چون هیچ شهود و قرب و پیشرفتی نصیبشان نمیشود.
واقعیت تلخ این است که اگر در مسیر«انعمت علیهم» نباشیم یا جزو «مغضوب علیهم» یا جزو «ضالین»هستیم! غیر از این سه گروه، گروه دیگری را در دیباچۀ قرآن مشاهده نمیکنیم.
واقعیت بسیار لذتبخش این است که خوبان عالم سِیر دارند و درجا نمیزنند و ما میتوانیم از خدا درخواست کنیم در مسیر «انعمت علیهم» سیر داشته باشیم و در جایگاه رفقاء آنها قرار بگیریم.
فرد بامعرفتی میگفت: قرار گذاشتیم دوستان سی سال پیش خود را در جلسهای ملاقات کنیم، پس از گذشت سی سال آنها را همان افراد با همان ویژگیها مشاهده کردیم. فردی که سی سال پیش حساس بود الآن هم حساس است، سی سال پیش امور مادی برایش مهم بود، الآن هم نگاهش به امور، مادی است. نگران خود شدم که نکند من هم همان فرد سی سال قبل هستم بدون هیچ تغییری! یعنی سیری نداشتم و یک قدم هم جلو نرفتم! واقعیت این است که یک گروه سیر دارند و در صراطاند؛ اما دو گروه دیگر سیری ندارند، یا توقف دارند یا عقبگرد! که توقف معمولاً همان عقب گرد است.
سیر «انعمت علیهم» با خداست
واقعیت این است که گروه «انعمت علیهم» را خدا سیر میدهد نه اینکه خودشان میروند. محبت و معرفت و توفیق ادب و عمل صالح را خدا به آنها داده است. همۀ لذت این گروه، از ادراک و مشاهدۀ الطاف خدا نسبت به خودشان است. توضیح این که «انعمت علیهم» آن چهار گروهاند که در قرآن آمده است:
« وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِیقًا »[1]
«و كسانى كه از خدا و فرستادهاش اطاعت نمایند آنان (در دنیا و آخرت) همراه كسانى هستند كه خدا بر آنها نعمت بخشیده است: از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و گواهان اعمال و شایستگان، و آنها نیكو رفیقانى هستند.»
«مغضوب علیهم» کسانیاند که نه تنها در مسیر بندگی قرار ندارند؛ بلکه اصلا بنده نیستند؛ خودشان مولا هستند و دارای ادعا. هرچه بیشتر زندگی میکنند، ادّعایشان هم بیشتر میشود. بنا بر قولی «مغضوب علیهم» کسانی هستند که سیر ندارند. «ضالین» کسانی هستند که ادعا ندارند؛ اما بیمعرفتاند. چون جاهلاند و در جادۀ معرفت نیستند، چیزی به دست نمیآورند؛ کسانیاند که سیرشان جاهلانه است نه عارفانه و عالمانه؛ به همین جهت خستهاند و سیر مشتاقانهای ندارند. بنابراین در جایی میبُرّند یا عقبنشینی میکنند یا جادۀ خاکی میروند.
در جادۀ معرفت که باشیم؛ به یقین تمام کسانی که میروند، به شکرانۀ رفتنشان به ما خیررسانی دارند و در حق ما دعا میکنند که انشاءالله شما هم راه بیفتید. وقتی در جاده نباشیم، در دسترس کسانی نیستیم که میخواهند به ما خیر برسانند. واقعیت این است که گروهی گم شدند و اصلاً نمیفهمد.
با شنیدن این واقعیتها هر یک از ما خود را بررسی میکنیم که جزء «مغضوب علیهم» یا «ضالین» نباشیم! نکند در جادۀ معرفت نیستم! چون گروه چهارمی نداریم. اگر در صراط «انعمت علیهم» حرکت نمیکنیم، مسیرهای دیگر هم راه درستی نیست.
یک واقعیت شیرین است و دو واقعیت تلخ که ما هر روز آنها را میخوانیم اما به آن توجه نداریم. واقعیتها اموری است در اطراف ماست که فقط باید با نگاهی متفاوت به آنها بنگریم.
یکی از علما میگوید: «انعمت علیهم» کسانی هستند که رفتند و رسیدند؛ گروهی که «نکوشیده رسیدند به مقصود!» و «مغضوب علیهم»: «قومی که دویدند و به مقصد نرسیدند». واقعیت این است؛ گروهی واصلاند و گروهی غضبشده که اگر به جایی هم رسیدند؛ گمان میکنند با تلاش و همت خودشان بوده است، تأیید الهی و توفیقات خدا را نادیده میگیرند. «ضالین» کسانی هستند که باور ندارند هر خیری به آنها رسیده است؛ از جانب خداست! منحرف شدند از دیدن الطاف حق.
دو روی یک سکه
واقعیت دیگری که از منظری شیرین است و از زاویهای دیگر تلخ، این که خدای سبحان در معرفی منافقین میفرماید:
«يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ»[2]
«میخواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند؛ در حالی که جز خودشان را فریب نمیدهند؛ (اما) نمیفهمند.»
کار منافقین نیرنگ زدن است. میخواهند هم به خدا نیرنگ بزنند هم به مؤمنین. در حالی که « وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ »، اصلا کسی را نمیفریبند. مؤمن اگر مؤمن است که فریب نمیخورد، خدا هم که عزیز است و نفوذ ناپذیر. واقعیتی است که یک روی سکهاش تلخ است و روی دیگر آن شیرین.
منافقین خودشان را فریب میدهند
واقعیت تلخ این است که منافقین خودشان را فریب میدهند و واقعیت شیرین این است که مؤمن فریب نمیخورد. مؤمن در حصن حصین ولایت است و تحت نفوذ منافق قرار نمیگیرد. ایمان و اعتقادات مؤمن به مؤمن شهود و بصیرت میدهد و تحت تأثیر منافق واقع نمیشود، حصن حصین ولایت، مؤمن را آسیبناپذیر میکند و این واقعیتی است بسیار خوشحال کننده.
واقعیت تلخ این است که منافق بیشعور است: «وَمَا يَشْعُرُونَ»، ادراک ندارد تا بفهمد خودش را میفریبد و هر صدمهای به مؤمن برساند در واقع به خودش ضرر زده است نه به مؤمن. وقتی حقیقتا دلدادۀ خدا و اولیاء الهی نباشیم؛ سطح شعورمان کاهش پیدا میکند. هر چقدر از ایمان کمتری بهرهمند باشیم، میزان ادراک پایینتری داریم؛ یعنی بین ایمان و ادراک ملازمه است. منافق که عنوان مؤمن را حمل نمیکند، سطح شعور و ادراکش کاهش مییابد.
وقتی فردی متوجه بیماری خود شود به پزشک مراجعه میکند؛ اما واقعیت این است که منافق بیماری است که نمیفهمد، بیماری حسادت و بخل و حرص دارد؛ اما دیگران را بیمار میپندارد و این موضوع وضعیت او را دردناکتر میکند. واقعیت این است کسی که خودش را خیلی قبول دارد، مؤمن نیست.
مدعی، منافق است
منافق خیلی ادعا دارد و عناوین زیبا بر روی خودش میگذارد؛ در حالی که وقتی کسی دلدادۀ خدا و رسول نبود؛ نه خودش را میتواند اصلاح کند نه دیگران را. خدای سبحان در قرآن میفرماید:
« وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»[3]
«و چون آنان را گویند که فساد در زمین نکنید، گویند: تنها ما کار به صلاح کنیم.»
« أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَٰكِنْ لَا يَشْعُرُونَ»[4]
«آگاه باشید آنها خود مفسدند ولی نمیدانند.»
واقعیت این است که مدعی، منافق است. منافق میگوید: «إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»، فقط ما کار درست را انجام میدهیم. قرآن به فاصلۀ دو آیه یادآوری میکند که منافق بیشعور است و غافل از این که ایمان است که درک صحیح از امور را نصیب انسان میکند.
کسی که مؤمن نیست، حتماً غیرنافع است:«أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ». واقعیت این است که هر چقدر درجۀ ایمانی ما پایینتر باشد، نافع نیستیم و دیگران را هم غیرنافع میکنیم. ادعا وخودبینی، به همه آسیب میرساند.
تجارت بدون سود، واقعیتی تلخ
اگر هدایت را بفروشیم هرچه در ازای آن به دست آوریم، خسارت است و این واقعیت تلخ دیگری که لازم است آن را بازنگری کنیم. قرآن در این باره میفرماید:
« أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ»[5]
«آنانند که گمراهی را به راه راست خریدند، پس تجارت ایشان سود نکرد و راه هدایت نیافتند.»
سعد ابی وقاص شاید هفت یا هشتیمن نفری است که به پیغمبر صلیاللهعلیهوآله ایمان آورد؛ یعنی جزو سبقتگیرندگان در ایمان بوده است. همین فرد با آن سابقۀ ایمانی درخشان، بعد از رحلت پیغمبر، حادثه غدیر را کتمان کرد. درتاریخ آمده است: امیرالمؤمنین علیهالسلام پس از به حکومت رسیدن در خطبهای به همه فرمودند:
«سَلونی قَبل اَن تَفقِدونی، اَنَا اَعلمُ بِطُرُقِ السَّماء مِنَ الارض»[6]
«هرچه میخواهید از من بپرسید، من به طرق آسمان آگاهترم از راههای زمین»
شما فکر میکنید سعد ابی وقاص از امیرالمؤمنین چه سؤالی کرد؟! پرسید موهای بزهای فلان قبیله چند تاست؟ در فرض سؤال او بداند بزهای فلان قبیله چند مو دارند، چه نفعی دارد؟ یادگیری او علم غیر نافع است.
با مطالعۀ این مطالب نگران خودمان میشویم؛ بسیاری از چیزهایی که میخواهیم یاد بگیریم اولویت زندگی ما نیست؛ در حالی که زندگی ما محدود است. اولویتهای زندگی ما در سنین مختلف تفاوت میکند، کارهایمان را برآورد کنیم که چه میفروشیم و در مقابل چه میخریم؟ کسانی که هدایت را فروختند، در مقابل، هر آن چه خریدند،سودی نبردند: «ما ربحت تجارتهم».
واقعیت این است که گروهی دائم تجارت میکنند؛ اما تجارتشان سودی ندارد و فقط خستگی برایشان میماند:«عاملةٌ ناصبة»[7]. بنابراین ضروری است در خرید و فروشهایمان دقت کنیم؛ هر مشغولیت و هر آموختنی، نافع نیست!
ایمان عاریهای واقعیتی تلخ
واقعیتی عجیب و تلخ این است که «وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ»؛ یعنی گروهی که در آخر منحرف شدند، اصلاً از ابتدا در راه نبودند! آنها هیچگاه هدایت را قبول نکرده بودند! از ابتدا ایمانشان عاریهای بود. افرادی را میبینیم که جزو سبقتگیرندگان و سرعتگیرندگان با سوابق بسیار زیبا بودند مانند عمر سعد که امام جماعت و وجهۀ مقبول کوفه بود؛ سابقۀ جبهه و جنگ و جهاد داشت! یا شمر، رزمندۀ جنگ صفین و جانباز بود! اما چرا عاقبت به خیر نشدند و در مقابل امام خود ایستادند؟! چون واقعیت تلخ این است که آنها از اول در راه نبودند و تنها تظاهر میکردند که هدایت را پذیرفتهاند. واقعیت این است همان سعد ابی وقاص، پدر عمر سعد، که جزو مرتدین بعد از غدیر است ظاهراً به پیامبر ایمان آورده بود و در دل ایمان نداشت!
آتشافروز جهنم نباشیم
یکی از واقعیات تلخ این است که بسیاری از مردمیکه اطراف شما هستند، هیزم جهنماند و نقش آتشافروزی دارند؛ یعنی بخل،حرص، حسد، کینه و نفاق را زیاد میکنند. خدای سبحان در قرآن به این مطلب اشاره فرموده است:
« فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»[8]
«پس بپرهیزید از آتشی که هیزم آن مردم بدکار و سنگهای خاراست که (از قهر خدا) برای کافران مهیا شده است.»
روایت است که پیغمبر روزی سنگی را در حال گریه دیدند و از سنگ پرسیدند: چرا از درون تو اشک جاری است؟ سنگ گفت: از زمان نزول این آیه نگرانم که من آن سنگی باشم که جهنم با من روشن میشود.[9]
یک سنگ به اندازهای شعور دارد که خودش را در معرض خطر میبیند! واقعیت این است که جهنم ابتدا با آدمها شعله ور میشود! بسیاری از افراد شعلۀ جهل، توهمات، بدبینی و تقلید نابهجا را شعلهور میکنند.
گاهی به خودمان نگاه کنیم؛ نکند ما هیزم و آتشافروز جهنم باشیم! «اتَّقُوا» باید از خودمان بترسیم لازم است از جهنم درون خودمان هراس داشته باشیم و پرهیز کنیم. چرا نگران نباشیم؟! در حالی که این نگرانی از خودمان بسیار بجاست. وقتی بین این گروه و سنگ، «واو عطف» آمده است؛ یعنی بین آن آدمها و سنگها سنخیّت برقرار است.
بهشت از دنیا شروع میشود
یک واقعیت شیرین این است که بهشت از همین جا شروع میشود. وقتی در بهشت به بهشتیها چیزی تعارف میشود، میگویند:
«وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا»[10]
«و مژده ده کسانی را که ایمان آوردند و نیکوکاری پیشه کردند که جایگاه آنان باغهایی است که نهرها در آن جاری است، و چون از میوههای گوناگون آن بهرهمند شوند گویند: این مانند همان میوههایی است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود و از نعمتهایی مانند یکدیگر بر آنان آورند.»
افراد بهشتی در دنیا از زندگی راضی بودند، سعۀ صدر داشتند و بدون کینه زندگی کردند، تنگ نظری و حسادت نسبت به هم نداشتند؛ بهشتیها همین جا، هر روز رزق جدیدی داشتند و هیچگاه بدون رزق نبودند:« هَٰذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ».
من که امروزم بهشت وصل حاصل میشود
وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟
بهشتیها هیچ وقت برای روزی خودشان نقش استقلالی در نظر نمیگرفتند که بگویند این کار را کردیم که روزی ما زیاد شده است! فعل مجهول است؛ « رُزِقْنَا». هم در بهشت «رُزِقوا»، هم اینجا «رُزِقنا».
بهشتی خوشروزی است
واقعیت شیرین و خوشحال کننده این است که بهشتیها هیچ وقت کم روزی نیستند، همیشه رزق خاصی را در همین عالم دریافت میکردند: رزق معرفتی و محبتی؛ رزق توفیقی و اخلاقی.
واقعیت دیگر این که در بهشت چیز جدیدی به ما نمیدهند: «وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا»، هرچه به ما میدهند شبیه همان است که در دنیا به ما دادند، نگرانی و محدودیت ندارد و در قفس زمان و مکان نیست.
باغ بهشتی بیمیوه نیست
« كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ»: بهشتیها همیشه باغشان میوه دارد؛ یعنی همیشه کارهایشان نتیجه بخش است و کار بیفایده انجام نمیدهند. واقعیت خیلی شیرین این است که اگر کسی اهل ایمان و عمل صالح باشد، باغش بیمیوه نیست و منفعت کاملی به دیگران میرساند. وگرنه درخت بیمیوه هم منفعت دارد: سایه داشتن، دادن اکسیژن و گرفتن دیاکسیدکربن هوا منفعت آن است؛ اما واقعیت این است که هرچقدر میزان ایمان و عمل صالح ما زیاد باشد، مثمر ثمریم؛ ثمراتی که از خودمان نمیبینیم:«رُزِقُوا».
نگاهی دیگر: طبق این آیه بهشتیها همیشه لذت میبرند. اگر زندگی برای ما یکنواخت و کسلکننده است، جای تأمل دارد؛ چون مؤمنین ثمره دارند؛ دائم مرزوقاند و از موجودیهایی که خدا در اختیارشان قرار داده است، لذت میبرند.
همه از آخر کار میترسند من از اول کار
«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»[11]
«و چون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید، همه سجده کردند مگر شیطان که ابا و تکبّر ورزید و از فرقه کافران گردید.»
ابلیس سجده نکرد؛ چون واقعیت این است که ابلیس شش هزار سال کافر بود و بین مؤمنین قرار داشت؛ «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ». یک ظرف وقتی تکان میخورد، محتویات آن بیرون میریزد. در ناملایمات زندگی هم آن چیزی که درون ماست، آشکار میشود: شکر و صبر یا منیت و خودخواهی. «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» نشان میدهد درون ابلیس کفر بود که در آن زمان به نمایش درآمد! اتفاق جدیدی نیفتاد. نگوییم شش هزار سال بندگی کرد. واقعیت این است که سجدههایی هم که در این سالها میکرد برای خدا نبود؛ چون از قدیم کافر بود.
به آیت الله بروجردی خبر دادند که طلبهای دزدی کرده است. آقا فرمودند: دزدی طلبه شده؛ نه این که طلبهای دزدی کرده است! این فرد دزد بوده است و طلبه شده؛ حالا دزدیاش دیده شده است. عارفی میگفت: همه از آخر کار میترسند، من از اول کار. واقعیت تلخ این است آن کسی که آخر کارش خراب میشود،از اول مشکل داشته است.
تاریخ جلسه: 1400/5/18ـ جلسه 1
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[7]. سوره غاشیه، آیه3
[8]. سوره بقره، آیه24
[9]. تفسیر کنزالدقائق، ج1، ص272
[10]. سوره بقره، آیه 25
[11]. سوره بقره، آیه34