کریم آل طه

نقش امام حسن مجتبی علیه‌السلام در زندگی ما

 

رهایی از فقر

 

فردی در محضر امام حسن علیه‌السلام وارد شد و حضرت را قسم های بسیاری داد که از دشمن من انتقام بگیر. و او را رها نکن که دشمنی حیله‌گر، ستمگر و  بی رحم است. پیر و جوان، زن و مرد نمی‌شناسد و به همه آسیب وارد می‌کند.

امام فرمودند: «مَنْ‏ خَصْمُكَ‏ حَتَّى‏ أَنْتَصِفَ لَكَ مِنْه»[1]؛«دشمن تو کیست تا من برای تو از او انتقام بگیرم.»

گفت: فقر. فقر مرا از پا درآورده و بیچاره‌ام نموده است.

امام مدّتی سر مبارک خویش را پایین انداخته و  سپس رو  به خادم خود کرده و پرسیدند: چه مقدار موجودی داریم؟ هرچه داریم بیاور. و خادم هم موجودی حضرت را که در آن زمان پانصد درهم بود نزد امام آورد.

امام: همه را به این شخص بده. بعد فرمودند: «بِحَقِّ هَذِهِ الْأَقْسَامِ الَّتِي أَقْسَمْتَ بِهَا عَلَيَّ مَتَى أَتَاكَ خَصْمُكَ جَائِراً إِلَّا مَا أَتَيْتَنِي مِنْهُ مُتَظَلِّما» بحق قسم هایی که خوردی قسمت می‌دهم هر زمان این دشمن سراغ تو آمدبه نزد من بیا و شکاییت را به من بکن.

 

کاربرد روایت:

 

در زندگی افراد ممکن است انواع فقر مشاهده شود. گاه فقر مادی و گاه فقر عاطفی، گاه فقر معرفتی و یا حتی فقر توانی و جسمی. و هر نوع فقری مانند دشمن می‌تواند به فرد آسیب وارد کند. به همین جهت برای رفع انواع فقر باید به وجود مقدس امام حسن مجتبی علیه‌السلام مراجعه نمود. ایشان بر خود واجب کردند که حق انسان را از این دشمن گرفته و نگذارند انواع فقر، او را از پا در آورد.

 

رفع تردید

 

جابر بن عبدالله انصاری کسی است که از صحابی خاص پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده و محضر شش امام را درک کرده است. کسی است که پیامبر حدیث لوح را به او نشان دادند اما چنین شخصیتی یک زمانی در امامت امام حسن مجتبی علیه‌السلام به تردید می‌افتد.

او نقل می‌کند:[2]

بعد از اینکه یاران امام حسن علیه‌السلام پیمان شکنی کرده و حضرت با معاویه صلح کردند من نسبت به ایشان شک کردم که آیا واقعا امام حسن علیه‌السلام، امام است؟ اگر امام است پس چرا با معاویه بیعت کرد؟ نه تنها شک کردم بلکه زبان به ملامت ایشان هم گشودم و به خود اجازه دادم امام زمانم را بابت این کار سرزنش کنم.

امام فرمودند: جابر مرا ملامت نکن. مگر تو از پیامبر نشنیدی که«إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ يُصْلِحُ‏ اللَّهُ‏ بِهِ‏ بَيْنَ‏ فِئَتَيْنِ‏ عَظِيمَتَيْنِ‏ مِنَ‏ الْمُسْلِمِينَ»؛«این پسر، سیّد و پسر سیّد است. خدا بین دو گروه عظیم مسلمان، بواسطه ی او اصلاح برقرار می‌کند»

جابر می‌گوید: با وجود آنکه خودم این روایت را از پیامبر شنیده بودم باز هم راضی نشدم.

نه تردیدم مرتفع شد و نه ملامت باطنی از من دور شد. همچنان دلم می‌خواست امام حسن علیه‌السلام را سرزنش کنم. در دلم می‌گفتم  از کجا معلوم آن واقعه‌ای که پیامبر فرمود بواسطه حسن بین دوگروه صلح برقرار می‌شود این واقعه باشد؟ مگر می‌شود با معاویه صلح کرد؟ در دلم با امام حسن جدل می کردم.

برای غربت امام حسن همین بس، که خواص یارانشان او را قبول نداشتند

اما در مورد امام حسن علیه‌السلام مثل جابری تردید مثل جابری ملامت .

در همین حال حضرت دست مبارکشان را بر سینه من گذاشته و گفتند: جابر در مورد صحبت پیغمبر تردید می‌کنی؟ می‌خواهی همین الان ایشان را ببینی و این سخن را از زبان مطهر پیغمبرصلّی‌الله‌علیه‌و‌آله بشنوی؟

گفتم: بله می‌خواهم. من متحیر و متعجب مانده بودم که یکباره صدای غرش عظیمی را شنیدم و دیدم زمین زیر پای ما شکافته شد و پیامبر و امیرالمومنین و جعفر طیار و حمزه سید الشهدا ظاهر شدند. من از ترس می‌لرزیدم و خود را به گوشه‌ای کشاندم.

پیغمبر رو به من کرده وفرمودند: يا جابر، إنّك‏ لا تكون‏ مؤمنا حتّى تكون لأئمّتك مسلّما و لا تكن عليهم برأيك معترضا سلّم لابني الحسن ما فعل فإنّ الحقّ فيه إنّه دفع عن خيار المسلمين الاصطلام بما فعل و ما كان فعله إلّا عن أمر اللّه تعالى و أمري.  

جابر تو مؤمن نیستی مگر اینکه تسلیم پیشوایانت باشی . مؤمن نیستی مگر اینکه هیچ اعتراضی نسبت به آنها نداشته باشی.تسلیم فرزندم حسن بشو. کاری که او انجام داده حق است.

زندگی مسلمین بستگی به صلح او داشته هر کاری حسن کرده دستور خدا و دستور من بوده است.

از این روایت برداشت می‌شود اگر کسی مؤمن بوده و گرفتار تردید شود، وجود مقدس امام حسن علیه‌السلام او را از تحیر و تردید در امور صعب و خاص دور می نمایند.

 

  • از این روایت به غربت امام حسن علیه‌السلام هم پی برده می‌شود که حتی اصحاب خاص ایشان مانند جابر هم، زمانی در کار حضرت به تردید افتادند.

برای غربت حضرت همین بس، که در نُخیله سی هزار نفر با حضرت بیعت کردند ولی به هنگام جنگ همه به جز شش نفر، امام را تنها گذاشتند. و حتی آن شش نفر هم هنگام صلح اجباری حضرت  با معاویه به خود جرأت دادند که شمشیر به روی امام بکشند و ایشان را زخمی کنند.

 

تلازم بعضی از امور با یکدیگر در کلام حضرت

 

در محضر حضرت امام حسن آموزش داده می‌شود که بعضی از امور با بعض دیگرتلازم دارند و همیشه ملازم و همراه هم هستند.

  • اگر توفیق دعا به کسی داده شود حتما اجابت هم به همراه آن هست. دعا و اجابت، ملازم یکدیگرند

امام حسن علیه‌السلام می‌فرمایند:

«مَا فَتَحَ اللَّهُ لِعَبْدٍ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَخَزَنَ عَنْهُ‏ بَابَ‏ الْإِجَابَة»

«این چنین نیست که خدا بابِ درخواست را به روی فردی باز کند و بابِ اجابت را از او مخزون و مستور بدارد.»

یعنی اگر در محضر حق توفیق درخواست به شما داده مطمئن باشید لبیک حق، هم آماده شده است.

 

  • اگر توفیق عمل به کسی داده شد حتما قبول عمل هم به او داده می‌شود. یعنی عمل و قبول ملازم و همراه هم هستند.

امام حسن علیه‌السلام می‌فرمایند:

«لَا فَتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ عَمَلٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الْقَبُول»‏

«این چنین نیست که خدای سبحان برای فردی باب عمل را باز کند و باب قبول را بر او ببندد. اگر توفیق عمل به کسی داده ‌شود، در بطن آن عمل، قبول هم هست» .

البته که منظور از عمل، عمل خالص برای خدا و بدون شائبه ریا و شرک می باشد.

 

  • اگر توفیق شکر به کسی داده شود حتما فزونی نعمت را هم به همراه دارد. شکر و افزونی با یکدیگر ملازم و همراهند

امام حسن علیه‌السلام می‌فرمایند:

«وَ لَا فَتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ شُكْرٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ»

«این گونه نیست که خدا درِ شکر را برای بنده ای باز نماید و درِ افزونی و و زیاده را بر او ببندد.»

اگر توفیق شکردارید مطمئن باشید که نعمتتان در حال افزونی است . یعنی شکر با ازدیاد تلازم دارد همانطور که دعا با اجابت، و همانگونه که عمل با قبول، تلازم دارد.

 

سه چیز موجب هلاکت انسان می‌شود

 

از دید گاه امام حسن علیه‌السلام سه چیز موجب هلاکت انسان می شود. منظور از هلاکت یا هلاکت ظاهری است که موجب مرگ انسان می شود و یا هلاکت باطنی که موجب از دست رفتن انسانیت انسان و باقی ماندن در زندگی حیوانی می شود. البته لازم نیست که این سه چیز با هم در فردی وجود داشته باشد. یکی از انها به تنهایی می تواند موجبات هلاکت انسان را فراهم نماید

امام حسن مجتبی علیه‌السلام می‌فرمایند:

«هَلَاكُ النَّاسِ فِي ثَلَاثٍ الْكِبْرِ وَ الْحِرْصِ وَ الْحَسَدِ فَالْكِبْرُ هَلَاكُ الدِّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلِيسُ وَ الْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَدُ رَائِدُ السُّوءِ وَ مِنْهُ‏ قَتَلَ‏ قَابِيلُ‏ هَابِيل‏»[3]

«و فرمود هلاك مردم در سه چيز است كبر و حرص و حسد. كبر موجب نابودى دين است و بواسطه كبر شيطان ملعون شد. حرص دشمن جان است و بواسطه حرص آدم از بهشت خارج گرديد. حسد رهنماى بديها است بواسطه رشك بود كه قابيل هابيل را كشت.»

 

«فَالْكِبْرُ هَلَاكُ الدِّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلِيس‏»

کبر همان چیزی است که دین را از بین می برد. و ابلیس هم بدلیل کبری که داشت مورد لعنت خدای سبحان قرار گرفت و از رحمت حق دور شد.

کبر حالتی است که انسان خود را از دیگران برتر می پندارد. در حالیکه این خود بزرگ بینی،  کاذب است. زیرا اگر کمالی هم در فرد یافت شود، منت خدای سبحان بر او بوده که این کمال به او داده شده است. به همین جهت تمام عبادات در محضر حق، بدین منظور است که بنده با قیام و خضوع در محضر حق، عبودیت خویش را فراموش نسازد.

«وَ الْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ»

حرص دشمن انسان است و بدلیل حرص، آدم از بهشت رانده شد.

حرص حالتی است که اعتبار فرد را از بین می برد. مثلاً شخصیتی که صاحب اعتبار است با حرص به مادیات، یکباره نزد دیگران از جایگاهی که دارد ساقط می شود.

البته حریص بودن در معنویات نه تنها اعتبار انسان را از بین نبرده، بلکه ممدوح و لازم هم می‌باشد.

«الْحَسَدُ رَائِدُ السُّوءِ وَ مِنْهُ قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيل»‏

حسد  جلودار و پیشوایی بد است که انسان را به دنبال خود می کشد و صدمه به او و اطرافیان وارد می کند. حسد همان چیزی است که قابیل را وادار به کشتن برادرش هابیل نمود.

بنابر‌این برای داشتن زندگی سلامت، باید از کبر، حرص و حسد به دور بود؛ زیرا که این سه خصلت موجب هلاکت خود و یا اطرافیان می شود.

 

تاریخ جلسه: 93/4/14

«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»

 


[1] بحارالأنوار، ج43، ص350

[2] مدینۀ معاجز الأئمۀ الاثنی عشر، ج3، ص73

[3] تحف العقول، ص236

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *