امید به فضل خداوند
در مناجات شعبانیه به خدای سبحان عرض میکنیم:
«إِلَهِي إِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيَّ بِفَضْلِ سَعَتِك»
«خدایا! اگر شایسته رحمتت نیستم تو سزاواری که بر من با فراوانی فضلت بخشش نمایی»
در این فراز از مناجات شعبانیه، با بهرهمندی از نعمت رجاء، به خدای سبحان عرضه میداریم شرط بهرهمندی از رحمت خدای سبحان قابلیت بنده نیست بلکه فضل خداوند اقتضا میکند که با وجود عدم قابلیت بنده،خداوند او را از رحمت واسعه و جود خود بهرهمند سازد.
امید به خدای کریم
در فراز دیگری از مناجات شعبانیه عرضه میداریم:
«الهِي وَ انَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ الَيْك»
«خدایا! و من بنده تو و فرزند بنده تو ام، در برابرت ایستاده ام، به کرمت به حضرت تو متوسلم»
بنده به گستره کرم خدای سبحان امیدوار است که حضرت باریتعالی دست رد به سینه او نمیزند. او میداند خداوند پیش از اظهار نیاز بنده، او را از انواع نعمات بهرهمند گردانده. اکنون نیز عبد خود را که خاضعانه و با توشه امید به کرم او متوسل شده دست خالی از درب خانه خود بازنمیگرداند.
کافی است بنده خود را در جایگاه بندگی ببیند، و با معرفت به کرم خداوند، در محضر او عرض نیاز نماید، خدای سبحان نیز امید چنین بندهای را ناامید نمیگرداند و او را با صحنه دیگری از کرم خویش آشنا میکند.
حسادت، عامل ناامیدی
«إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا …»[1]
«گفتند به راستی یوسف و برادرش نزد پدرمان محبوب تر از ما هستند…»
یکی از عوامل حسادت برادران حضرت یوسف به ایشان این بود که آنها به محبوب شدن خود امیدوار نبودند و گمان میکردند امکان آنکه آنها هم نزد پدرشان محبوب باشند، وجود ندارد.
ریشه تمام حسادتها ناامیدی از رحمت خداوند است. اگر در روابط میان افراد مشاهده میشود که عدهای طاقت دیدن نعمات دیگران را ندارند، از آن روست که باور ندارند با امید به رحمت الهی میتوان انتظار داشت که خدای سبحان از نعمتی که به دیگری بخشیده، بر آنها نیز افاضه دارد. چنین افرادی با تفکر یهودی زندگی میکنند. زیرا طبق آیه ۶۴ سوره مبارکه مائده، یهودیان میگویند دست خدا بسته است:
«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»
گویا خزانه لا یتناهی خدای سبحان را اندک میپندارند که میکویند دست خدا بسته است!
انسان الهی به رحمت بیپایان خداوند امیدوار است و میداند خدای سبحان قادر است از فیضی که نصیب یکی از بندگانش نموده، بر سایرین نیز ببخشاید. چنین فردی خانه دل را با کدورتِ حسادت آلوده نمیگرداند بلکه از فضل الهی طلب میکند تا خداوند نیز او را از انواع نعمات بهرهمند سازد.
ناامیدی در محضر ولی خدا
«قَالُواْ يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ»[2]
«گفتند: «پدر جان، ما در حالی که مسابقه میدادیم، رفتیم و یوسف را کنار وسایلمان گذاشتیم، و گرگ او را خورد، و تو (سخن) ما را هرچند (هم) راستگو باشیم، باور نمیکنی.»
برادران حضرت یوسف پس از به چاه انداختن یوسف، نزد پدر بازگشتند و پس از مطرح نمودن ماجرایی دروغین که یوسف را گرگ خورده است، به پدرشان اظهار داشتند: تو هیچ زمان به ما اطمینان نداری، حتی اگر راست بگوییم.
این افراد هرگز امید نداشتند که حضرت یعقوب سخن آنها را بپذیرد و همین امر سبب شد تا مدتی از عمر را در گمراهی سپری نمایند.
اگر برادران حضرت یوسف با عملکرد صحیح امید داشتند که اعتباری نزد پدر دارند، مسیر زندگی آنها تغییر میکرد و چنین فساد عظیمی از آنها صادر نمی شد.
چه خواستیم و چه شد!
«وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»[3]
«کاروانی آمد و کسی را که برایشان آب میآورد، (سر چاه) فرستادند و او سطلش را (برای آبکشی، در چاه) انداخت. (هنگامی که دید یوسف با طناب بالا آمد،) گفت: «مژده؛ که این پسربچهای ست.» او را پنهان کردند تا سرمایهای (برای فروش) باشد (و عازم مصر شدند)، و خداوند از کارهایشان بهخوبی آگاه بود.»
گاهی اوقات در مسیر عبور از گردنههای زندگی مییابیم که هرجا طبق عقل ظاهری نمیتوان امیدواری بود، باید بیشتر امیدوار باشیم.
کاروان در هنگام عبور از بیابان سطل را در چاه انداخت تا از آب سیراب شود، اما غنیمت ارزشمندی چون یوسف یافت که سرمایه کاروان شد. یوسف کجا و چند سطل آب کجا؟!
در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که انسان در پی کسب معرفت باشد و در مسیر طلب این معرفت به یک وجود کمالی میرسد که هرگز گمان نمیکرد ارتباط با این وجود برای او فراهم گردد.
در نومیدی بسی امید است
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند:
«كُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو»[4]
«به آنچه امیدش را نداری امیدوار تر باش از آنچه بدان امید داری.»
گاه ممکن است انسان به دلیل فراهم بودن مقدمات امری به نتیجه نیکوی آن بسیار امید داشته باشد عکس این حالت نیز ممکن است رخ دهد که فرد خواستار اموری است که اسباب ظاهری و شرایط مناسبی برای آن در دسترس نیست تعالیم اسلامی به انسان میآموزد که در چنین شرایطی باید بسیار بیشتر از شرایط نخست امیدوار بود. شاید این مهم بدین علت باشد که در چنین شرایطی بنده به اسباب ظاهری دل نمیبندد و تنها به قدرت خدای سبحان امیدوار است و این سبب میشود که نتیجه بهتری در آن شرایط برایش رقم بخورد. خدای سبحان فرمود:
«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم»[5]
امید منفعت
«وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»[6]
«و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید [= عزیز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد؛ و یا او را بعنوان فرزند انتخاب کنیم!» و اینچنین یوسف را در آن سرزمین متمکّن ساختیم! (ما این کار را کردیم، تا او را بزرگ داریم؛ و) از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم؛ خداوند بر کار خود پیروز است، ولی بیشتر مردم نمیدانند!»
«عسی» کلمه ترجی و امید است، عزیز مصر به امید نافع بودن یوسف او را خرید، نفعی که عزیز مصر تصور آن را داشت و در جستجویش بود نفعی فردی نبود بلکه نفعی جمعی بود (ضمیری که او برای نفع رساندن یوسف به کار برده ضمیر جمع «نا» است او گفت:«عَسَى أَن يَنفَعَنَا» و نگفت:«عسی ان ینفعنی». منفعتی که در پی خرید یوسف ایجاد شد حفظ عفت زلیخا همسر عزیز مصر بود، علاوم بر آن بعد از مدتی زلیخای بت پرست خدا پرست شد، زلیخایی که همسر عزیز مصر بود همسر حضرت یوسف شد و چنان رفعتی یافت. این خرید نفعی اجتماعی نیز داشت نفعی که به اهل مصر رسید و آنان را از وجود نعمت یوسف برخوردار کرد همچنان که خداوند سبحان به مکنت و جایگاه یوسف در این آیه اشاره میکند و در ادامه آیه میگوید:«وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ».
لازمهی امید
«وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»[7]
«(یعقوب) گفت: «پسرانم، از یک دروازه، وارد (شهر) نشوید و از دروازههای مختلف وارد شوید. با این حال، من نمیتوانم چیزی از (قضا و قدر) خدا را از شما دور کنم؛ (زیرا) حکمرانی (بر آفرینش،) فقط برای خداست. تنها بر او توکّل میکنم، و توکّل کنندگان فقط باید بر او توکّل کنند.»
حضرت یعقوب پس از آنکه به پسران خود توصیه میکند برای مصونیت از چشمزخم هنگام ورود به مصر از دروازههای متعدد وارد شوند، به آنها متذکر میشود که این راهکار شما را از خدای سبحان بینیاز نمیگرداند و برای مصونیت و محفوظیت خود همیشه محتاج خداوند هستید.
حضرت یعقوب به پسران خود میفرماید از این سبب استفاده نمایند اما بر آن اعتماد نکنند.
«عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»
میان رجاء و توکل ملازمه است. انسان متوکل از اسباب استفاده میکند اما بر آنها اعتماد نمیکند. انسان امیدوار نیز به بهترین شکل اعمال و وظایف خود را انجام میدهد اما بر عملکرد خود اعتماد ندارد و فقط به فضل خداوند برای قبول آن امیدوار است.
تاریخ جلسه: 99/6/26 ـ جلسه 27
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] سوره مبارکه یوسف، آیه 8
[2] سوره مبارکه یوسف، آیه 17
[3] سوره مبارکه یوسف، آیه 19
[4] امالی للصدوق، ص۲۴۶
[5] سوره مبارکه حدید، آیه ۳
[6] سوره مبارکه یوسف، آیه 21
[7] سوره مبارک یوسف، آیه 67