مقدمه
پس از اشک بر مصیبت اباعبدالله وشستشوی چشمها وغبارروبی از دلها، درحضور قرآن واقعیتهای زندگی را میآموزیم که با ادراک واقعیتهای شیرین، لذت زندگی را به نحو دیگری میچشیم و هنگام رویارویی با واقعیات تلخ، پناهندگی خود را به خدای سبحان افزایش میدهیم تا این واقعیات تلخ، گریبانگیر ما نشود.
غیرخدا حُباب است
«ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ»[1]
«و شما را به جز خدا یار و یاوری نخواهد بود؟»
واقعیت این است که هیچکس نمیتواند درمقابل عذاب و غضب الهی ناصر ما باشد و از طریق امداد او مصون بمانیم. گمان میکنیم اطرافیان، در مواقع خاص برای ما نافعاند و قدرت در شرایط خاص کارایی دارد و ثروت، گرهگشاست؛ اما اینها فقط گمان است. از غیر خدا مانند: مدرک و مقام، دوست و آشنا، والدین، همسر و فرزندان که روی آنها حساب کردیم، در مقابل خودی و بیگانه، هیچ حمایتی ممکن نیست:«ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ».
واقعیت بسیار تلخ این است که از غیر خدا، هیچ امدادی به ما نمیرسد. چه زمانهایی که برای رسیدن به بعضی از امور صرف کردیم؛ اما هنگام نیاز، از طریق آنها هیچ حمایت و دفع ضرر یا جلب منفعتی دریافت نکردیم! مثلا اگر درس خواندن ما و هر تلاشی که در این رابطه میکنیم به قصد قربت نباشد، نه عزت اجتماعی دارد و نه محبوبیت مردمی؛ حتی در مقابل عذاب الهی هم نمیتواند ما را حفظ کند، چنین علمی فقط حبابی است که تاریخ مصرف آن بسیار گذراست.
فعل از فاعل جدا نیست
«وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّه»[2]
«هر چه از اطاعت حق و کار نیکو برای خود پیش میفرستید آن را در نزد خدا خواهید یافت.»
واقعیت این است که هرکار خالصانهای که انجام میدهیم:
- فوراً به محضر حق میرسد و توسط آن کار خیر حضور نصیب ما میشود:«عِنْدَاللَّه»؛
- ذرهای از آن کار را گم نمیکنیم و درمحضر خدا مییابیم:«تَجِدُوهُ»؛
- وقتی نزد خدا موجود است، موجب تزاید کار خیر میشود. کار خیری که پیش فرستادید به هزاران کار تبدیل شده است:«وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ»[3] ؛ چون قلیل درمحضر حق تکثیر میشود: «أَنَا القَلِيلُ الَّذِي كَثَّرْتَه»[4].
خدای سبحان خیرات خالص ما را به چشم ما میآورد؛ در آن صورت درمییابیم به چه میزان کار مثبت انجام دادهایم. واقعیت تلخ این است که کار خیری که برای خودمان نگه میداریم و دائم آن را به خود یادآوری میکنیم، در حقیقت خیر نیست؛ بلکه آنچه از خیر انجام میدهیم و قبل از ما به عالم دیگر میرود، خیر است:«تُقَدِّمُوا».
واقعیت شیرین این است که همیشه خود را دست خالی میبینیم و به مسکنت و فقر و ضعف خود پی میبریم، بدین ترتیب هیچ ادعایی نداریم و همین امر موجب حرکت میشود و به کار خیر خود ادامه میدهیم.
کار خیر آن است که از ابتدا تا انتها، کار خداست: «وَ ما تَوْفيقي إِلاَّ بِاللَّه»[5]. با توجه به فرمایش آیت الله جوادی آملی که میفرماید:«فعل از فاعل جدا نیست»، همانطور که فعل خیر به حضور حق میرسد، خود فاعل هم عنداللهی میشود؛ بنابراین فاعل کار خیر هم به مقام عندیّت راه پیدا میکند.
ظالمترین افراد
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ»[6]
«و کیست ستمکارتر از آن که مردم را از ذکر نام خدا در مساجد منع کند و در خرابی آن اهتمام و کوشش نماید؟ چنین گروه را نشاید که در مساجد مسلمین در آیند جز آنکه (بر خود) ترسان باشند. این گروه را در دنیا ذلت و خواری نصیب است و در آخرت عذابی بزرگ.»
قرآن گروهی را معرفی میکند که بسیار ظالماند و از انسان بودن کم گذاشتند؛ چون اجازه نمیدهند مسجد، مسجد بماند و نمازگزاران در آن حضور پیدا کنند، حق این است که متولّی مسجد، وقت اذان درب مسجد را باز کند تا افراد در مسجد نماز بخوانند.
وجود ما مسجد است و وظیفۀ همۀ اعضا و جوارح ما، بندگی است؛ اگر به اعضا و جوارحمان اجازۀ بندگی ندهیم، چه اتفاقی میافتد؟
1. بیآبرویی در دنیا و محجوب بودن در آخرت
قرآن میفرماید: «لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ» دردنیا بیاعتبار و بیآبرو میشویم و اعضا وجوارح ما توانایی ندارند. درآخرت هم گرفتار عذاب محجوبیت از خدا میشویم:«وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ».
واقعیت تلخ این است که اگر به زمین وجودی خود که برای اقامۀ بندگی در اختیار ما قرار گرفته است، اجازۀ بندگی ندهیم، در همین عالم خود را بیآبرو و بیاعتبار کردهایم. اعتبار ما به آن است که مسجد را مسجد نگاه داریم و در آن بندگی لازم را انجام دهیم.
2. ویرانه شدن زمین وجود
واقعیت تلخ دیگر این است که بعضیها نهتنها اجازه نمیدهند کسی درمسجد نماز بخواند، بلکه به تصریح قرآن تلاش میکنند که این مسجد ویرانه شود:«سَعى في خَرابِها». اگر تمام جهت زندگی خود را مادی کنیم، دیگر زمین وجودی ما، زمین بندگی نیست. به میزانی که در دل ما عشق و طاعت دیده نشود، خرابه است.
امام خمینی رحمةاللهعلیه در کتاب اربعین حدیث میفرماید: «جناب عارف بزرگوار و شيخ عالی مقدار ما، ضمن سفارش به دوام بر وضو میگفتند: وضو به منزلۀ لباس سربازی است.»، در توضیح این مطلب، جناب فیض کاشانی میگوید: تمام تدابیری که در سرزمین بدن صورت میگیرد، حتی خونرسانی و امور گوارشی از طریق ملائک است:«فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرا»[7]؛ ایشان معتقد است؛ چون دائم در وجود ما نیروهای الهی مشغول کارند، بهتر است همیشه باوضو باشیم تا به این ملائک خوش باشند.
حال که مَلَک در زمین وجودی ما وظیفهاش را اجرا میکند آیا جایز است ما به اختیار خودمان بندگی نکنیم؟ واقعیت تلخ این است که با تعطیل بندگی و نداشتن کارایی لازم، مسجد ما به یک خرابه تبدیل میشود.
3. تاریکی اعضا و جوارح با بندگی نکردن
بعضی ازمفسرین، مساجد را در آیۀ «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»[8] مواضع سجده بیان کردهاند؛به همین جهت است که دست دزد را از انگشتان قطع میکنند؛ چون کف دست، هنگام سجده حتماً باید روی زمین باشد و جزو مساجد است. یکی از مفسرین میفرماید: ضروری است مواضع سجده در حضور حق، خضوع تام داشته باشد. اگر اعضا و جوارحی را که مواضع سجده است، برای خضوع تام در حضور حق به کار نگیریم، بیشترین ظلم را به خود روا داشتهایم.
«أَظْلَم» با ظلمت و تاریکی از یک ریشه است. واقعیت تلخ این است که زمانی که اعضا و جوارح برای بندگی استفاده نشوند، تاریک و بینور میشوند؛ چون اعضا وجوارح ما با بندگی، نورانی میشود.
به میزانی که با این اعضا وجوارح کمتر بندگی کنیم، نه به ظاهر خود، بلکه به انسان بودن و ملکوت خود، نقص وارد میکنیم. واقعیت این است که ملکوت ما از طریق بندگی ساخته میشود. به میزانی که به بندگی خود صدمه وارد کنیم به وجهۀ باطنی و ملکوتی خود آسیب وارد کردهایم و این آسیبها شعاع گستردهای دارد، بیآبرویی و رسوایی و گرفتاری میآورد و عذاب عظیم اخروی را به دنبال دارد: «لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ».
در پی رضایت خدا باشیم
«وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»[9]
«هرگز یهود و نصاری از تو راضی نمیشوند مگر اینکه تو از آیین آنها تبعیت کنی.»
یهود دنیاطلب محض است و نصارا آخرتطلب محض، هیچیک درصراط مستقیم قرار ندارند. در صراط مستقیم دنیا را به گونهای طلب میکنیم که مقدمه و کشتزار آخرت باشد؛ آخرتی که اجازۀ تعاملات صحیح در همین زندگی مادی را به ما میدهد. قرآن میگوید: افراطیها وتفریطیها فقط وقتی از تو راضی میشوند که آنها را قبله قرار دهی و از آنها تبعیت کنی. طبیعی است افراطیها و کسانی که همۀ نگاهشان دنیاست، از فرد اعتدالی و کسی که مسیر مستقیمی را درپیش گرفته است، راضی نیستند و طبیعی است تفریطیها و کسانی که انزوای اجتماعی دارند و همۀ نگاهشان آخرت است و دنیای خویش را تعطیل کردهاند، از کسی که درمسیر صحیح قرار دارد، راضی نیستند: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى».
از آن رو که تنها رضایت خدا مهم است، جلب نظر دیگران، بیفایده است. راضی شدن افراد الهی از ما با رضایت خداست. افراد غیر الهی هم از آنجا که تنها خود را میپسندند، زمانی از ما راضی میشوند که ما آنها را بپسندیم؛ بنابراین سزاوار نیست در پی جلب رضایت افراد باشیم.
اگر زمانی یهود ونصاری ما را قبول کردند، باید به خودمان شک کنیم! هنگامی که افراط وتفریطیها ما را بپسندند بایستی از خود بپرسیم: چه مشکلی داشتیم که او ما را پسندیده است؟ یقیناً در مواردی با او کنار آمدیم که او از ما راضی شده است؛ زیرا او ایدۀ باطل خود را میپسندد و تغییر سلیقه نمیدهد: «وَ لَنْ تَرْضى» به هیچوجه باطل، حق را نمیپسندد، مگر این که اهل حق، تبدیل به باطل شوند.
واقعیت این است که فقط به دنبال رضایت خدا و اولیای الهی باشیم، رضایت دیگران اصلاً حاصل نمیشود. اگر میخواهیم همه را راضی نگه داریم، مطمئن باشیم مسیرمان مشکل پیدا کرده است؛ چون ممکن نیست با وجود مسیر صحیح، هم اولیای خدا از ما راضی باشند و هم دشمنان خدا.
ارتباط بین عقل و توحید
«وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[10]
«و چه کس از آیین پاک ابراهیم روی گرداند، به جز مردم بیخرد؟!»
تنها کسی از دین حق اعراض میکند که بیعقل باشد. به اندازهای که موحدیم، از عقل بهرهمندیم. نماد عاقل بودن، توحید است و تبعیت از موحّدین است.
اگر معتقدیم:«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»، عاقلایم؛ اما اگر میگوییم: اول خدا و بعد فلانی! و در ورای ذهن خود روی معبودهای باطل حساب میکنیم؛ یقیناً از عقل بهرهای نداریم. واقعیت این است که بیعقلها در جادۀ توحید قرار نمیگیرند.
همۀ عقلای عالم موحدند در حالی که از نگاه عموم مردم، اگر موحد باشیم، بیعقلایم! چون عموم مردم روی پول، مقام، مدرک، سابقه و روابط اجتماعی حساب باز میکنند.
واقعیت تلخ این است که به اندازهای که مشرک شویم، از خرد بیبهرهایم؛ حتی روی علم، عمل، عبادت، مال، مقام، قدرت و توانمندیهای خود نباید حساب کنیم؛ وقتی برای این امور بهطور مستقل نقش قائلایم؛ یعنی روی خدا حساب باز نکردیم؛ در این صورت طبق صریح آیه قرآن در زمرۀ سفیهان هستیم:«وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ».
واقعیت این است که بین عقل و توحید تلازم است. اگر فردی عاقل است، موحد و اگر موحد است عاقل هم هست. ممکن نیست هم موحد باشیم هم بیخرد، هم عاقل باشیم و هم مشرک! اگرعاقلیم روی کامل علیالاطلاق حساب باز میکنیم نه روی امور فانی.
تاریخ جلسه: 1400/5/21ـ جلسه 4
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]. سوره بقره، آیه 107
[2]. سوره بقره، آیه 110
[3]. سوره بقره، آیه 261
[4]. دعای ابوحمزه، مفاتیحالجنان
[5]. سوره هود، آیه 88
[6]. سوره بقره، آیه 114
[7]. سوره نازعات، آیه5
[8]. سوره جن، آیه 18
[9]. سوره بقره، آیه 120
[10]. سوره بقره، آیه 130