ایمان در محک داراییها
«وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين»[1]
«و در راه خدا انفاق كنيد (و با ترك انفاق،) خود را به دست خود به هلاكت نياندازيد. و نيكى كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد.»
خداوند میفرماید در مسیر دین و جادۀ شریعت موجودی خود را مانند جان، مال و آبرو خرج کنید؛ اما نه به طریقی که خودتان را به هلاکت اندازید. کم خرج کردن و زیادهروی در خرج، هردو موجب هلاکت میشود و گویی خودکشی کردهاید. پس باید با اعتدال موجودی خود را خرج کنید.
مؤمنان با موجودیهایشان آزموده میشوند که آیا آن را نگه میدارند که در این صورت از آزمون، نمرۀ منفی دریافت میکنند.
انفاق بدون افراط و تفریط
مؤمنان باید در استفاده از داراییهای خود، شیوهای سنجیده و خردمندانه در پیش گیرند؛ چرا که اگر از مصرف لازم خودداری کنند، یا در مصرف دچار افراط و تفریط شوند، گویی خود را به نابودی کشاندهاند و در نتیجه، از آزمون الهی، سرافراز بیرون نخواهند آمد.
معامله با خالق نه خلق
خداوند از ما میخواهد که داراییهای خود، چه مال و جان، چه توان و وقت را در راه او و در مسیر حق صرف کنیم. در غیر این صورت، خود را با دستان خود به نابودی کشاندهایم.
گاهی ما کاری شرعی انجام میدهیم؛ مثلاً مالی را انفاق یا توان خود را صرف خدمت به یک بندۀ مؤمن میکنیم، در ظاهر، فرمان «أَنفِقُوا» تحقق یافته است؛ اما اگر این کار نه برای رضای خدا، بلکه برای جلب رضایت مخلوق انجام شده باشد، حقیقت آن چیزی جز خودویرانگری نیست.
بهبیان دیگر، هرگاه عمل مثبتی انجام دهیم؛ ولی نیّت درستی نداشته باشیم، گویا خود را کشتهایم؛ چراکه این کار، بازگشتی به روح و جان ما ندارد و در نتیجه، مشمول این هشدار الهی میشویم: «لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»؛ «خود را به هلاکت نیندازید.» در چنین وضعی، هیچ بهرهای به ما نمیرسد، و گویا انسانیتمان گرسنه و محروم باقی میماند.
پس آزمایش اصلی در اینجاست: آیا با خالق معامله میکنیم یا با خلق؟ اگر اعمال نیک ما با نیّت الهی و برای رضایت خداوند باشد، در این آزمون نمرۀ قبولی میگیریم؛ اما اگر نیّت خدایی نباشد، هرچند ظاهر عمل مطابق شرع باشد، از آزمون مردود بیرون خواهیم آمد.
توهم شایستگی، پرتگاه هلاکت
گاه پیش میآید که داراییهای خود، مال، جان، توان، و وقت را بدون افراط وتفریط و با نیتی پاک، تنها برای رضای خدا صرف میکنیم؛ اما آزمونی ظریف در اینجا پدیدار میشود: به چشم آمدن کار!
برای نمونه، وقتی در مجالس عزای حضرت اباعبدالله شرکت میکنیم، در واقع زمان و توان خود را در راهی الهی هزینه کردهایم، نیّتمان نیز نه برای جلب نظر مردم؛ بلکه صرفاً برای رضای خدا بوده است؛ اما اگر در دل، حضور خود را «توفیق الهی» ندانیم و آن را حاصل ارادۀ خود ببینیم، گام در مسیر هلاکت نهادهایم.
آنجا که انسان کار نیک را از خود بداند، ناخودآگاه بر خدا منّت میگذارد و خود را برتر از دیگران میپندارد. این غرور نهان، آغازگر سلسلهای از لغزشهاست. در حالیکه حقیقت آن است که هر کار خیری که در زندگی ما رقم خورده، تنها از سر لطف و ارادۀ خدا بوده است، نه از شایستگی یا تلاش ما. ما حتی لیاقت انجام آن کار را نیز نداشتهایم.
اگر به این باور نرسیم، آزمون الهی را از دست خواهیم داد. حتی اگر بگوییم: «البته خودم خیلی از خدا خواسته بودم»، در واقع کار به چشممان آمده و خود را ممتاز دیدهایم. اینجاست که خود را با دستان خود به هلاکت افکندهایم!
نجات در آن است که خود را هیچ ببینیم و هر خیر را تنها از او بدانیم. در این صورت است که از آزمون الهی سرافراز بیرون خواهیم آمد.
آزمون الهی در لحظههای قدسی
«فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاق»[2]
«پس بعضى از مردم كسانى هستند كه مىگويند: خداوندا! به ما در دنيا عطا كن و آنان در آخرت بهرهاى ندارند.»
قرآن کریم از گروهی از انسانها سخن میگوید که عرصۀ مناجات با حق را صرفاً به میدان درخواستهای دنیوی تبدیل کردهاند. اینان توفیق ذکر و دعا دارند؛ اما محتوای دعاهایشان رنگ و بوی آخرت ندارد. حتی اگر گاه از امور معنوی نیز چیزی بخواهند، تنها برای خالی نماندن عریضه است و نه از سر طلب حقیقی. تمام خواستههای این گروه، در محور دنیا میچرخد و نگاهشان فراتر از نیازهای نفسانی نمیرود.
در ادامه، قرآن کریم با لحنی هشدار دهنده میفرماید: «ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ»؛ یعنی بهرهای از آخرت نصیبشان نخواهد شد، نه به مقام قرب راه مییابند و نه به وصال محبوب نائل میشوند؛ چراکه اساساً ارادهای برای چنین مقامی ندارند.
آزمون الهی دقیقاً در همین نقطه نهفته است: آن زمان که حال خوشی برای مناجات و دعا نصیبمان میشود، نباید این فرصت قدسی را صرفاً به ابزاری برای تحقق حاجات دنیوی تقلیل دهیم. ذکر، قرار است نردبانی برای صعود روح باشد، نه سکویی برای جهش در دنیازدگی.
دنیاخواهی یا آخرت طلبی
برای مثال، گاه انواع ختمها، نذرها و اذکار را انجام میدهیم تا به زوجِ صالح، زوجۀ صالحه، عاقبتبهخیری فرزندان یا وسعت رزق و رفاه در زندگی برسیم. بیتردید این خواستهها در جای خود محترم و ارزشمندند؛ اما مسئله آنجاست که گاه تمام ساختار مناجات ما بر این خواستههای پراکندۀ دنیوی استوار میشود. در حالیکه قرآن، ما را به دعایی عمیقتر و جامعتر فرا میخواند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم» یعنی «خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما». این آیه، صرفاً یک درخواست عبادی نیست؛ بلکه جهتدهنده برای کل حیات مؤمن است.
وقتی انسان در جادۀ مستقیم الهی قرار میگیرد، تمام آنچه باید داشته باشد، در دل این راه نهفته است. در صراط مستقیم، نگرانیها فرو مینشینند؛ چراکه جاده، درست است و وقتی جاده درست باشد، مقصد هم درست خواهد بود. در این حالت، دیگر نیازی نیست برای هر خواستهای، تقاضایی مجزا داشته باشیم؛ همهچیز در یک «هدایت جامع» گنجانده شده است.
ذکر و دعا، اگر ریشه در طلب هدایت داشته باشد، ثمرهاش آرامش و بینیازی است؛ اما اگر صرفاً به ابزاری برای تجمیع دنیا تبدیل شود، از حقیقت خود فاصله میگیرد.
غفلت از افق بلند آخرت
برخی انسانها به ربوبیّت خداوند ایمان دارند، اما صرفاً در حیطۀ دنیا. اهل دعا و نیایشاند، عرض حاجتهای فراوانی دارند و کشکول گداییشان را همواره در بارگاه پروردگار میگسترانند؛ اما محتوای این حاجتها، در افق دنیا خلاصه میشود.
قرآن کریم دربارۀ این گروه میفرماید: «ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ»؛ یعنی بهرهای از آخرت برایشان نخواهد بود. چرا؟ چون هرگز سهمی از آخرت نخواستند، هیچ طلبی در این زمینه نداشتند. در نظام ربوبی الهی، «نخواستن» معادل با «نداشتن» است.
در حقیقت، اگر خواسته بودند، بیشک به آنان عطا میشد؛ اما چون دل در گروی دنیا داشتند، سفرۀ اجابت الهی را با خواستههای زودگذر پُر کردند و از نعمتهای باقی و ابدی محروم ماندند. خداوندی که درهای آسمان را برای دعا میگشاید، هیچگاه بخل نمیورزد؛ اما پاسخ، در ترازوی خواستهها سنجیده میشود.
وقتی دعا کوچک میشود
یکی از عرصههای ظریف آزمایش الهی، درست همان زمانی است که حال خوشی برای دعا داریم؛ لحظهای نادر که دل نرم شده، چشم تر است و یقین داریم که در این حالت هر چه بخواهیم مستجاب خواهد شد؛ اما اگر در چنین حالی، خواستههایمان تنها به دنیا محدود باشد، در واقع در این امتحان الهی نمرۀ قبولی نگرفتهایم.
برای مثال، گاه در مجالس روضه و مناجات قرار میگیریم و حال خاصی به ما دست میدهد، قلبمان میلرزد و چشمانمان اشکبار میشود؛ اما با این حالِ ملکوتی، تنها یک دعای کوچک و محدود بر زبان میآوریم؛ مثلاً شغل، خانه، همسر، یا موفقیتی زودگذر. این یعنی ظرفیت آن لحظۀ قدسی را صرف چیزی کردهایم که افقش کوتاه است.
در محضر خدای سبحان، آن کریم مطلق که خزینههای ملک و ملکوت در دست اوست، اگر ما دست نیاز بهسوی او دراز کنیم و تنها امور خرد و زودگذر را طلب کنیم، در حقیقت نشان دادهایم که عظمت ساحت الهی را درک نکردهایم و این یعنی در آزمون فهم و طلب، مردود شدهایم.
گستردگی درخواست
از نگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام، تمام دنیا در برابر آخرت، چیزی شبیه به یک قاشق آب در برابر دریایی بیکران است. حالا تصور کن در چنین مقیاسی، ما به درگاه پروردگار آمدهایم، و آن هم در لحظهای که دل ما نرم است، در حال مناجاتیم، و درِ اجابت گشوده است؛ آیا رواست که تنها قاشق را طلب کنیم و دریای بیکران را نادیده بگیریم؟
قرآن کریم این وسعت طلب را به ما میآموزد؛ آنجا که میفرماید:
«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»[3]
«پروردگارا! در دنیا به ما نیکی عطا فرما، و در آخرت نیز نیکی روزیمان کن، و ما را از عذاب آتش نگاه دار.»
این یعنی وقتی در محضر ربالعالمین قرار گرفتهایم، باید سفرۀ خواستههایمان را بزرگ و پربرکت پهن کنیم؛ هم برای خود، هم برای خانواده و اطرافیانمان، در این صورت، نهتنها حال خوش دعا را به درستی پاس داشتهایم، بلکه در آزمون الهی نیز نمرۀ مثبت گرفتهایم؛ چرا که نشان دادهایم عظمت خداوند را درک کردهایم و دلمان در هوای افقی بالاتر پر میزند.
آزمایش با میزان تسلیم محض در محضر حق
«یا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ»[4]
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! همگى در صلح و آشتى درآئيد (و تسليم مطلق خداوند شويد) و گامهاى شيطان را پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شماست.»
یکی از جلوههای دقیق و پنهان آزمایش الهی، جایی است که شیطان با گامی ظریف به میدان میآید: وقتی حال دعا و ذکر داریم، در مجلس اهلبیت علیهمالسلام نشستهایم، در نماز ایستادهایم یا در ظاهر، رفتار مؤمنانهای داریم؛ اما باطناً از مسیر تسلیم کامل خارج شدهایم.
آزمایش الهی، در چنین لحظاتی رقم میخورد. اگر مؤمن در این میدان، بهجای تسلیم، گرفتار تردید، حواسپرتی یا اعتراضهای درونی شود، نمرهای مثبت در آزمون نخواهد گرفت. چرا؟ چون خداوند از ما تسلیمِ تمام خواسته است، نه صرفاً ظاهر اعمال.
قرآن میفرماید: «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»؛ یعنی با تمام وجود، در صلح و تسلیم با خدا وارد شوید. اگر فقط دست و پا و چشم در نماز باشد؛ ولی دل جای دیگری باشد، این تسلیم، کامل نیست.
مثلاً ما در مجالس حضرات معصومین علیهمالسلام شرکت میکنیم و این حضور را توفیق الهی میدانیم، واسطۀ این فیض را وجود امام زمان عجلالله تعالیفرجه میدانیم و خود را زیر خیمۀ اهلبیت میبینیم؛ اما در همان حال، ذهن و دلمان درگیر دنیای بیرون است. ظاهر در مجلس است؛ اما باطن غایب است.
یا مثلا در نماز، اعضای بدن ایستادهاند، اما خیالها در گردشاند. چنین نمازی، گرچه در ظاهر اقامه شده است؛ اما چون تسلیم تمام نبوده است، شایستۀ قبول نیست.
شیطان گامهایش را در این نقاط بر میدارد؛ نه با انکار خدا، بلکه با ناقصکردن تسلیم. ما اگر میخواهیم از این آزمون سرافراز بیرون آییم، باید تمام اعضا و جوارح، و نیز دل و نیت و فکرمان، همگی در محضر حق حاضر باشند.
تسلیم ناقص
گاهی اوقات، باطن ما آماده است، دل مشتاق است، نیت پاک است؛ اما ظاهر، همراهی نمیکند. برای مثال، در دل شب، دلمان میخواهد برخیزیم، با خدا حرف بزنیم، نماز بخوانیم، اشک بریزیم؛ اما بدن سنگین است، چشمها گرم است و اعضا با این شوق درونی همراهی نمیکنند.
اینجاست که آیۀ «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّة» معنایی عمیقتر مییابد. «کافّة» یعنی همۀ وجود؛ یعنی وقتی دل، زبان، دست، پا، چشم و ذهن، همگی با هم در میدان بندگی حاضر شوند. تنها در این صورت است که نمرۀ قبولی در آزمون الهی رقم میخورد.
این امتحان، تنها آزمون همراهی با خدا نیست؛ بلکه آزمون هماهنگی درونی و بیرونی است.
تاریخ هم شاهد کسانی است که با همین نداشتن توازن، از مسیر بندگی منحرف شدند. دربارۀ اهل کوفه به امام حسین علیهالسلام گفتند:
«قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ»[5]؛
«دلهایشان با توست؛ اما شمشیرهایشان علیه توست!»
در ظاهر، در صف دشمن ایستادهاند، در باطن تو را دوست دارند؛ اما این دوگانگی نه امام را نجات میدهد، نه خودشان را.
تناقض ظاهر و باطن
در جامعۀ کنونی نیز گاه با این تعبیر مواجه میشویم: «فلانی دلش پاک است!»؛ اما همان فرد ممکن است هیچ همراهی ظاهری با مسیر دین نداشته باشد. از نماز خبری نیست، به حلال و حرام بیتوجه است؛ اما چون نیتش خوب است، توقع قبولی دارد. این نگرش، دقیقاً نقطۀ ضعف در فهم دین است. این فرد از آزمون الهی نمرۀ قبولی نصیبش نمیشود زیرا هنوز ظاهر درمدار نیامده است. ایمان و تسلیمِ ناقص، ما را از آزمون الهی سربلند بیرون نمیآورد. خدای سبحان، تسلیم کامل میخواهد.
جاماندن دل از ایمان
گاهی فرد، ظاهرش در مدار بندگی است؛ نماز میخواند، روزه میگیرد، احکام را رعایت میکند، اما دلش هنوز به ایمان نرسیده است. قرآن دربارۀ این گروه صریح میفرماید:
«وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ»[6]
«ایمان هنوز در دلهای شما وارد نشده است..»
این یعنی برخی، رفتار دینی دارند؛ اما باور دینی نه. ظاهرشان مطیع است؛ اما باطنشان هنوز در مسیر نیامده، این هم نوعی از تسلیم ناقص است؛ همانگونه که برخی دیگر، دل پاکی دارند؛ اما ظاهرشان از دایرۀ بندگی بیرون است.
در هر دو حالت، مصداقی از «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّة» محقق نشده است. و در هر دو شکل، انسان بهنحوی، در دام گامهای شیطان قرار دارد. گاهی با بیعملی، گاهی با بیایمانی.
تأکید آیه بر «کافّه» دقیقاً در همینجاست؛ یعنی همۀ وجود، باهم و همراستا: ظاهر و باطن، زبان و نیت، دست و دل، چشم و قلب، عمل و انگیزه… باید همگی در محضر حق حاضر شوند.
قرآن در آیهای دیگر، این مفهوم را چنین به اوج میرساند:
«إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[7]
«ما همه بهسوی او بازمیگردیم.»
وقتی ظاهر و باطن انسان به یک سو باشند، آن وقت رجعت، واقعی است و بندگی، تمام. اما اگر یکی جلوتر یا عقبتر باشد، هنوز انسان در مسیر کامل بندگی قرار نگرفته و آزمایش الهی را بهدرستی پاس نکرده است.
باطن آباد یا ظاهر خوب!
قرآن کریم، ایمان را نهتنها در دل؛ بلکه در عمل و اطاعت نیز جستوجو میکند. در آیهای میفرماید:
«سَمِعْنا وَ أَطَعْنا»[8]
«ما (نداى حقّ را) شنيديم و اطاعت كرديم.»
ایمان راستین یعنی هم پذیرش قلبی و هم اطاعت عملی؛ نه تنها شنیدن، بلکه تبعیت.
در جایی دیگر، خداوند میفرماید:
«فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»[9]
«پس هر كه مرا پيروى كند، قطعاً او از من است.»
این آیه، مرز میان صرفِ علاقه و تبعیت حقیقی را روشن میکند. اگر گمان کنیم که صرفاً حب امام حسین علیهالسلام کافی است و نیازی به عمل و رفتار حسینی نیست، بهوضوح دچار خطای راهبردی در ایمان شدهایم. در منطق قرآن محبت، بدون تبعیت، کافی نیست.
«قُل إِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّه»[10]
«(اى پيامبر!) بگو: اگر خداوند را دوست مىداريد، پس مرا پيروى كنيد، تا خدا نيز شما را دوست بدارد.»
دوستی، بدون تبعیت، صرف ادعاست. بندگی حقیقی با تبعیت سنجیده میشود، نه با احساس. اشتباه بزرگ، آنجاست که بخواهیم میان ظاهر و باطن، یکی را برتر بشماریم. گمان کنیم که چون دل پاک است، عمل مهم نیست. یا برعکس، چون عملگراییم، نیت و باور مهم نیست. حال آنکه مسئله بر سر «برتری» نیست، بلکه بر سر «لازمیّت» است. هر دو لازماند؛ با هم، نه بهجای هم.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در تعریف ایمان میفرماید:
«الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ» [11]
«ايمان (گرويدن) معرفت و شناختن به دل (اعتقاد و باور نمودن) و اعتراف به زبان و انجام دادن با اعضاء (دست و پا و چشم و گوش و زبان و مانند آنها) است.»
یعنی ایمان نه فقط دل است، نه فقط زبان، نه فقط دست و پا، بلکه ترکیب همۀ اینها در یک مسیر واحد است. اگر از آغاز، برنامۀ ایمان را ناقص و تکبُعدی به خود تلقین کنیم، نتیجه آن خواهد شد که تنها یک بخش را انجام دهیم و بخش دیگر را وانهاده رها کنیم.
راههای تقویت قوای ظاهری
- افزایش معرفت.
هرچه دل، عاشقتر و بامعرفتتر شود، جسم نیز تواناتر و فعالتر میشود. حقیقت این است که جسم، اصلِ قُوَّت و نیروی خود را از دل میگیرد، نه صرفاً از خوراک و استراحت. ما معمولاً چنین میپنداریم که غذا و تغذیۀ مادی، منشأ توان جسمانیاند؛ در حالیکه در منطق سلوک الهی، قُوَّت واقعی بدن، از جانِ آگاه و دلِ عاشق سرچشمه میگیرد.
هرچه معرفت بیشتر شود، قوّت نیز بیشتر میشود. هرچه شوق و محبت درونی بالاتر رود، بدن توان بیشتری برای بندگی خواهد داشت.
برای نمونه، ممکن است فردی در حالت عادی، حتی برای نماز یا روزههای نافله توانی در خود نبیند؛ اما همین فرد، وقتی به سفر حج یا زیارت میرود، ناگهان جسمش پرتوان میشود. احساس درد، ضعف، خستگی، خواب و نیاز به استراحت، همه کمرنگ میشوند. چرا؟ چون دل، از شوق لبریز شده و معرفتی خاص یافته است.
در واقع، دل که بیدار شد، بدن هم برخاسته و مطیع میشود. قوّت جسم در چنین حالتی، از عالم معنا تغذیه میشود نه از عالم ماده. به همین دلیل است که بندگان خاص خدا، با کمترین خوراک و خواب، بیشترین عبادت را دارند؛ چرا که تغذیۀ روحی آنان، جسمشان را نیز از منبعی دیگر تغذیه کرده است.
پس اگر میخواهیم توان عبادت و بندگی در ما افزایش یابد، لازم نیست فقط برنامۀ غذایی و جسمی بچینیم؛ باید دل را عاشق کنیم، و معرفت را زیاد کنیم.
- نامحدود دانستن وقت.
گاهی در زندگی، احساس میکنیم وقت کم است، فرصتها رو به پایاناند، و «زود، دیر میشود». در چنین حالتی، قوّت ما افزایش مییابد؛ چراکه ذهن و دل در وضعیت آمادهباش قرار میگیرند. این احساس تنگی وقت، اگر با معرفت همراه شود، موتور محرکی عظیم در وجود انسان میسازد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام با لحنی هشدار دهنده میفرماید:
«تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ»[12]
«خدا شما را بيامرزد، وسائل سفر (آخرت) را آماده کنید كه نداى كوچيدن در ميان شما داده شده است.»
این همان است که گفتهاند:
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
زمان، اندک و گذراست؛ و این یقین، خود، قُوَّتی میسازد فراتر از خوراک و خواب. اگر انسان با این باور زندگی کند که ممکن است همین امروز آخرین فرصت باشد، ناخودآگاه توانش چند برابر میشود. کارهای عقبمانده را با جدیت پی میگیرد، عبادت را به تأخیر نمیاندازد و قلبش همواره در حال سفر است.
آزمایش مبارزه با نفس
«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ»[13]
«جهاد بر شما مقرّر شد، در حالى كه براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را ناخوش داريد، در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است.»
بسیاری از اوقات، گمان میکنیم که خداوند ما را تنبیه میکند، بر ما سخت میگیرد یا با ما مهربان نیست؛ اما واقعیت این است که همانچیزهایی که ما «چوب خوردن» میپنداریم، دقیقاً عامل رشد ما هستند. گاه یک رنج، یک سختی یا یک محدودیت الهی، بستر ارتقای ماست، نه نشانۀ بیمهری.
برای نمونه، بسیاری از افراد خوابِ بینالطلوعین (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) را دوست دارند و شیرینترین خوابها در همین زمان است؛ اما همین وقت، در آموزههای دینی، زمان تقسیم رزق معرفی شده است. این یعنی برخاستن در این وقت و مقاومت در برابر خواب، فرصتی برای بهرهمندی از روزیِ مقدر الهی است. پس آنچه ما ترک میکنیم برای «راحتی»، در حقیقت محرومیتی است که به ظاهر شیرین است.
تمام اعمال مثبتی که انجام میدهیم، در حقیقت صحنهای از نبرد دائمی میان عقل و نفس است. نفس میگوید: «نکن»؛ ولی عقل که با شریعت همراه است، میگوید: «انجام بده.» فطرت میگوید: «برخیز، نماز بخوان»؛ ولی شیطان وسوسه میکند: «خدا که کریم است، سخت نمیگیرد.»
همانطور که در این آیه هم اشاره شده، این یک قتال است که گریزی هم از آن نیست؛ نبردی دائمی میان عقل و نفس، فطرت و وسوسه، تصمیم و تردید.
در همین کشاکش است که خداوند، ما را با صفات نفسانیمان امتحان میکند؛ نه برای آزار، بلکه برای پالایش. خداوند میخواهد این صفات ناپاک را از ما جدا کند و در ازای آن، صفات حقانی عطا فرماید. آنچه از ما گرفته میشود، ناپاکیهاست و آنچه داده میشود، گوهرِ وجود ماست.
آزمونِ وداع با مأنوسهای بیارزش
فرض کنید خداوند میخواهد صفت ناپسند حرص را از وجود ما بزداید. طبیعت انسان اما چنان است که همواره گمان میبرد آنچه در اختیار دارد، بهترین است. همین باور غلط، موجب میشود دل کندن برای او دشوار شود. چرا؟ چون با آن چیز، هرچند بیارزش، مأنوس شده است.
انسان در این وضعیت، شبیه کسی است که انگشتری بدل در دست دارد؛ انگشتری که سالهاست با آن زندگی کرده، به آن خو گرفته، و گمان میکند گنجی گرانبهاست!اما خدا به او میگوید:این انگشتر، بدل است. آن را به من بده، تا برایت طلا بیاورم؛ ولی او، به سبب عادت، دلبستگی و نادانی، از سپردن آن خودداری میکند. دردِ دل کندن از بدل، مانع از دریافت گوهر اصیل میشود.
باور داریم و بارها در زندگی دیدهایم که اگر خداوند چیزی را از ما بگیرد، بیتردید چیزی بهتر را به ما خواهد داد.
اگر حرص را بگیرد، به جای آن کرامت نفس میدهد، اگر وابستگی به دنیا را بگیرد، به جای آن آزادی روح میبخشد. اگر لذت فوری را بگیرد، به جای آن رضایت عمیق و آرامش پایدار میدهد. ولی تا ما نفهمیم که آنچه در دست داریم، بدل است، هرگز آمادۀ دادن آن نخواهیم شد. امتحان الهی، درست در همین نقطه آغاز میشود: جایی که خدا از ما میخواهد چیزی را که به آن عادت کردهایم، رها کنیم؛ تا آنچه واقعاً ارزش دارد، را به ما عطا کند.
زیبایی نهفته در سختی
نفس انسان، بهطور طبیعی به بطالت، رهایی، بیبرنامگی و بیهدفی تمایل دارد. بسیاری از مردم، تعطیلی را دوست دارند، استراحت را ترجیح میدهند، از چارچوبها فراریاند و بهنوعی زندگی بیقاعده و بیزمان، علاقهمندند، گمان میکنند رهایی از نظم، مساوی با آزادی است؛ در حالیکه این رهایی، آرامآرام انسان را به اسارت نفس میکشاند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید:
«لا تُرَخِّصُوا لأنفسِكُم فَتُدْهَنوا»[14]
«به خودتان مرخصی ندهید زیرا سست میشوید.»
اصل آزمون الهی نیز همینجاست؛ همانگونه که قرآن میفرماید:
«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ»
«جهاد بر شما نوشته شده است.»
این قتال، صرفاً جنگ ظاهری نیست؛ بلکه مبارزهای دائمی با نفس، با راحتطلبی، با بینظمی درونی، و با رهایی از مسئولیتهاست.
بسیاری از انسانها، در سختیها ساخته میشوند، صیقل میخورند و بهترین نمره را در آزمون بندگی دریافت میکنند.
همینجاست که کلام حضرت زینب سلاماللهعلیها معنا پیدا میکند؛ آنگاه که در اوج مصیبت، فرمود:
«ما رأیتُ الّا جمیلاً»[15]
«چیزی جز زیبایی ندیدم.»
چگونه ممکن است کسی در دل فاجعه، زیبایی ببیند؟ پاسخ روشن است: چون قتالِ با نفس، وقتی به نقطه تسلیم و ایمان کامل میرسد، دیگر ناخوشایند نیست. بلکه انسان میفهمد که خداوند، دقیقاً در دل همین دشواریها، مسیر سعادت او را قرار داده است.
تاریخ جلسه: 1393/8/16 – جلسه هفتم
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1] سوره بقره، آیه 195
[2] سوره بقره، آیه 200
[3]. سوره بقره، آیه 203.
[4] سوره بقره، آیه 208
[5]. دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص: 182
[6]. سوره حجرات، آیه 14.
[7]. سوره بقره، آیه 156.
[8] سوره بقره، آیه 285
[9] سوره ابراهیم، آیه 36
[10] سوره آلعمران، آیه 31
[11] نهجالبلاغه، حکمت 218
[12] نهجالبلاغه، خطبة 195
[13] سوره بقره، آیه 216
[14] تحف العقول، ص150
[15] مثیرالاحزان، ص90