بارش رحمت الهی، پس از ناامیدی
«وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ ۚ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»[1]
«و اوست که باران را پس از اینکه [مردم از آمدنش] نومید شدند، نازل میکند و رحمتش را میگستراند، و او سرپرست و یار [واقعی] و ستوده است.»
قرآن میفرماید بعد از اینکه انسانها کاملا ناامید شدند و تصور کردند که خانوادههایشان هرگز قابل اصلاح نیستند، خدای سبحان باران رحمتش را میفرستد. نباید گمان کنیم که خانوادۀ ما اصلاح نمیشود. در واقع باید خداییِ خداوند را ببینیم نه توانایی خود را. اگر دربارۀ خانوادۀ سالم صحبت میشود، نباید حسرت بخوریم، بلکه بایستی منتظر باران رحمت خدای سبحان بمانیم.
نقش اساسی زن در خانواده
میدانیم که بنیاد خانواده را زوجین تشکیل میدهند؛ اما به نظر بنده با توجه به آنچه از قرآن آموختم در بین زوجین، پایه و اساس با زن است؛ نه از جهت مسئولیت، بلکه از باب مقام فرماندهی. خدای سبحان وقتی میخواهد برای کافران مثالی ذکر کند، علیرغم وجود مردهای خلافکاری چون بلعم باعور، قارون، سامری، فرعون، نمرود و…، دو زن را معرفی میکند:
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»[2]
«خدا برای کافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت (فرمان) دو بندۀ صالح ما بودند و به آنها (نفاق و) خیانت کردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آنها را از (قهر) خدا برهانند و به آنها حکم شد که با دوزخیان در آتش درآیید.»
همچنین دو زن را به عنوان نمونۀ مؤمنین معرفی میکند:
- همسر فرعون: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[3]«و باز خدا برای مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مَثَل آورد هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست و) عرض کرد: بار الها (من از قصر فرعونی و عزت دنیوی او گذشتم) تو خانهای برای من نزد خود در بهشت بنا کن و مرا از شرّ فرعون (کافر) و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.»
- مریم دختر عمران:«وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَ كُتُبِهِ وَ كَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ»[4]«و نیز مریم دخت عمران را (مَثَل آورد) که رَحِمش را پاکیزه داشت و ما در آن از روح قدسی خویش دمیدیم، و او کلمات پروردگار خود و کتب آسمانی او را (با کمال ایمان) تصدیق کرد و از بندگان مطیع خدا به شمار میرفت.»
ما تصور میکنیم وقتی خدای سبحان بخواهد نموداری از کفر ترسیم کند، مردها به دلیل قدرت، اعتقاد و یا علم بیشتر دارای چهرۀ پررنگ تری خواهند بود؛ اما میبینیم که بر خلاف انتظار ما، خدای سبحان دو زن را به عنوان نمونه برای همۀ کفار و در واقع همۀ انسانها معرفی میکند. یا شاید به نظر ما برای ایمان باید حبیب نجار ذکر میشد و برای کفر سحرۀ فرعون؛ اما خدای سبحان دو زن را به عنوان نمونه مطرح میکند، این به دلیل نقش اساسی و بنیادینی است که خدا در ساختار خانواده برای زن قرار داده است.
معرفی دو خانواده از منظر قرآن کریم
دو خانوادۀ قرآنی را با مصداق معرفی میکنیم و سپس به دو تذکر قرآنی دربارۀ خانواده میپردازیم. یکی از این خانوادهها در یک سورۀ قرآن و دیگری در چند جای قرآن به بهانههای مختلف ذکر شده است.
اولین خانواده، خانوادۀ حضرت ابراهیم علیهالسلام است. رفتار و برخوردهای حضرت ابراهیم علیهالسلام گاهی به عنوان فرزند خانواده، گاه به عنوان پدر و گاه در جایگاه همسر مطرح میشود. ما مقید هستیم که پشت مقام حضرت ابراهیم علیهالسلام نماز بخوانیم، یعنی خانوادۀ حضرت ابراهیم علیهالسلام الگوی ما هستند. بعضی از نکات مربوط به این خانواده در آیۀ «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ»[5]«هنگامی که با پدر (یعنی عموی) خود و قومش گفت: شما به پرستش چه مشغولید؟» مطرح شده است.
چگونگی رفتار بزرگتر با کوچکتر
اولین جریان، موضعگیری حضرت ابراهیم علیهالسلام در مقابل عموی خود است. از این بخش باید ارتباط بزرگتر و کوچکتر را بیاموزیم. اگر کوچکتر، بزرگتر را سالم و صالح ببیند، خود را تسلیم میکند. همانند آنچه در آیۀ 102 سورۀ صافات مشاهده میکنیم:
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»
«هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!»
حضرت اسماعیل علیهالسلام در مقابل خواب پدر خود تسلیم کامل است. این تسلیم در صورتی است که ما بالادستی خود را انسان صالحی بدانیم. حال اگر کوچکتر یک خانواده، بزرگتر خود را مشکلدار ببیند،(مثل عموی حضرت ابراهیم علیهالسلام که بتپرست بود) قاعدتاً باید امر به معروف و نهی از منکر داشته باشد؛ اما چگونه؟! در این وضعیت هرگونه امر و نهی، بیادبی محسوب میشود. طبق تعبیر زیبای قرآن در فضای یک خانوادۀ الهی، برخورد کوچکتر با بزرگتر باید به صورت سؤالی باشد. حضرت ابراهیم علیهالسلام نفرمود باید این گونه باشید! کار درست این است! بلکه با گفتار سؤالی به نهی از منکر پرداخت تا حرمت عموی خود را حفظ کرده باشد.
دوراندیشی در دعا
«رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِينَ»[6]
«بارالها، مرا فرزند صالحی که از بندگان شایستۀ تو باشد عطا فرما.»
در این آیه حضرت ابراهیم علیهالسلام از خدای سبحان طلب فرزند میکند؛ اما لفظ فرزند را به تنهایی مطرح نمیکند؛ بلکه میفرماید: فرزند «صالح»ی به من عطا کن. ما معمولاً اشتباه دعا میکنیم، ابتدا از خداوند طلب فرزند میکنیم و سپس در نوجوانی و جوانی او، از خداوند میخواهیم او را صالح گرداند؛ اما حضرت ابراهیم علیهالسلام از همان ابتدا فرزند «صالح» طلب میکند. وقتی از ابتدا درخواست ما برای فرزندمان «من الصّالحین» باشد، خمیرۀ کودک بر مبنای صلاح بسته میشود.
در آینده بارها و بارها نقشهای مختلف و مهمی را برای حضرت اسماعیل علیهالسلام مشاهده میکنیم:
- همان فرزند در کنار حضرت ابراهیم علیهالسلام در بازسازی خانه کعبه شرکت میکند؛
- همان فرزند وقتی قرار است زیردستان پدرش ذبح شود، کوچکترین مقاومتی از خود نشان نمیدهد؛
- همان اسماعیل علیهالسلام، پیغمبر میشود.
رفتار مؤدبانه
در خانوادهای که معرفی شد، پدر خانواده در مقابل بزرگتر مشرک خود، رفتار مؤدبانهای دارد و حتی در زمان استغفار هم حضرت ابراهیم علیهالسلام برای عموی خود استغفار میطلبد؛ اما وقتی متوجه میشود که دیگر فایدهای ندارد، از او انقطاع کرده و هجرت میکند. این هجرت از نوع هجرت باطنی است؛ یعنی دیگر تحت آن ارتباطات باقی نمیماند.
مقاومت صحیح در فضای خانواده
نیت بزرگترها در تعیین فضای خانواده بسیار مهم است؛ آنها باید مقاومت زیادی داشته باشند.
«قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ. فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ»[7]
«(قوم حجت و برهانش نشنیدند و) گفتند: باید بر او آتشخانهای بسازید و او را در آتش افکنید. نمرودیان قصد مکر و ستمش کردند ما هم آنان را خوار و نابود ساختیم (و آتش را بر او گلستان کردیم).»
حضرت ابراهیم علیهالسلام در آتش قرار میگیرد؛ اما از اعتقاداتش جدا نمیشود. از چنین پدر مقاومی، فرزند مقاوم تربیت میشود؛ وقتی پدر حاضر است سختی را به جان بخرد، پسری را تربیت میکند که در مقابل امر خداوند تسلیم محض است و در نهایت میبینیم که خدای سبحان به هر دو نفر نام «محسن» را اعطا میکند. در چنین خانوادهای نقشههای دشمنان نقش بر آب است. هجوم فرهنگی هم بر آنها تأثیر نخواهد گذاشت. نمرود با تمام قدرتش نقشه کشید؛ اما خداوند اجازه نداد آن نقشهها مؤثر شود. وقتی مقاومت دینی در خانوادهای ریشهدار باشد، قائمۀ خانواده محکم است و این مقاومت در نسل بروز خواهد کرد.
بخل، مانع دریافت کمالات
در مقابل این خانواده، خانوادۀ دیگری را ملاحظه میکنیم که توانایی و دارایی خوبی داشتند. مجموعهای از چند برادر و پدری که مال زیادی را برای آنان به ارث گذاشت. ظاهراً پدر خانواده اهل صلاح است؛ اما این خیر و برکت، به فرزندانش منتقل نشده است. این خانواده در سورۀ مبارکۀ قلم برای ما ترسیم شده است. پدر این خانواده به مساکین رسیدگی میکرد؛ اما فرزندانش را مسکینپرور تربیت نکرده است.
مانند بسیاری از انسانها که هر چند خودشان فرد خوب و مفیدی هستند؛ اما فرزندانشان را نمیتوانند خوب پرورش دهند. قرآن میفرماید خوبیهای ما باید جاری باشد. همان طور که درباره بهشتیان میفرماید:«جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار»[8] خیر و برکات بهشتیان محبوس نیست و جریان دارد. اساس بر این است که خیرات از ما به طرف اطرافیانمان در جریان باشد نه اینکه ما به تنهایی انسان خوبی باشیم.
«إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ»[9]
«ما کافران را (به قحط و سختی) آزمودیم چنان که اهل آن بوستان را آزمودیم، که قسم خوردند که صبحگاه میوهاش را بچینند (تا فقیران آگاه نشوند).»
داستان این برادران به عنوان اصحابالجنة مطرح شده است؛ یعنی ثروتمند بودند. باید توجه داشته باشیم که علل نهفته و ناشناختهای وجود دارد که ما تنها از سفرۀ وحی میتوانیم به آنها پی ببریم. قرآن میفرماید پسران این خانواده بعد از فوت پدرشان دو مشکل داشتند:
1. تنهاخوری
با یکدیگر قرار گذاشتند که فقط خودشان از موجودی خود استفاده کنند و آن را در اختیار فقرا قرار ندهند. پدرشان همیشه در طول روز میوههای باغ را میچید تا فقرا ببینند و از آن بهرهمند شوند؛ اما پسرها گفتند شبانه میوهها را بچینیم تا کسی از ما چیزی نخواهد. مشکل این خانواده بخل است. پدر، سخی بود؛ اما سخاوت در نسل او جریان پیدا نکرد. ما وقتی میخواهیم صدقه بدهیم باید با دست فرزندانمان این کار را انجام دهیم، مواقعی که میخواهیم به کسی هدیه بدهیم هم با دست فرزندمان هدیه دهیم؛ نتیجۀ این کار آن است که انفاق کردن در ذات فرزندان ما نهادینه میشود؛ اما در این داستان پدر خانواده این روش را بکار نبرده بود. کار خیر را خودش به تنهایی انجام میداد؛ در نتیجه فرزندانش نمیتوانستند انفاق داشته باشند؛ چون از کودکی این آموزش را دریافت نکرده بودند.
2. نادیده گرفتن مشیت الهی
مشکل دیگر آنان نادیده گرفتن مشیت الهی بود. زمانی که قرار گذاشتند شبانه برای چیدن میوهها به باغ بروند،« انشاءالله» نگفتند. انشاءالله یعنی «إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ»[10]«مگر آنکه بگویی اگر خدا بخواهد». آنقدر خود را توانا تصور کردند که فکر کردند هر چه بخواهند همان میشود. در حالی که خدای سبحان میفرماید: «هیچ چیز نمیتواند مانع ما شود و هر چه ما بخواهیم، همان به وقوع میپیوندد.»
این دو اشکال در این خانواده، موجب ریزش بلا بر آنان شد:«فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ»[11]«بدین سبب همان شب هنوز به خواب بودند که از جانب خدا آتش عذابی نازل شد.» بلا در اطراف این خانواده موج میزند؛ یعنی هیچ بخشی از زندگی آنان آسایش و امنیت ندارد. باغ آنها به فاصلۀ یک شب از بین رفت. به طوری که وقتی به باغ رفتند، شروع به فریاد زدن کردند و گفتند:« این باغ ما نیست و ما گم شدهایم.» سپس متوجه شدند که باغ خودشان است که به این شکل درآمده است:«بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»[12]«یا بلکه (باغ همان است و) ما (به قهر خدا از میوهاش) محروم شدهایم؟»
سورۀ قلم را مخصوصاً به جوانان توصیه میکنم. پیامهای زیادی در این سوره وجود دارد. تفاسیر دربارۀ این آیه میگویند: سه پسر بودند که دومی خوب بود:«قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ»[13]« یک نفر بهترین اولاد و عادلترینشان به آنها گفت: من به شما نگفتم چرا (شکر نعمت و) تسبیح و ستایش خدا را بجا نیاوردید؟» پسر دوم، اهل تذکر بود. اما فقط تذکر! توانایی نداشت و در اطرافیانش اثرگذار نبود. بعد از جریان آتشسوزی باغ، همۀ برادران، اهل تذکر و ذکر میشوند:«قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ»[14]«آنان همه گفتند: خدای ما (از ظلم) منزّه است، آری ما خود (در حق خویش) ستم کردیم»؛ اما این تسبیح هیچ فایدهای ندارد. باغ سوخت؛ درختانی که کاشته شده بود و زحمت چندین سالۀ پدرشان ضایع شد.
ضرورت جریان خیرات در خانواده
بزرگتر خانواده در عین اینکه انسان بسیار شایستهای بود؛ اما خیرات را در خانواده جاری نکرده بود؛ اکثر اوقات ما خوب هستیم؛ اما خوبپروری نداریم. باید همۀ همّ خود را برای تربیت اعضای خانواده به کار بگیریم. بخل، خانمان برانداز است و دارایی انسان را نابود میکند. ممکن است ما توفیقات یا محاسن اخلاقی زیادی را از اجدادمان دریافت کرده باشیم؛ اما بخل، به میزانی خانمانسوز است که میتواند تمام خوبیهایی که به ما رسیده است را یکباره از بین ببرد.
نکات مورد توجه در آیه
- بخل، موجودیت خانواده را از بین میبرد.
- ما نباید برای خودمان قدرتی قائل باشیم: «هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ»[15]«او توانای مطلق و مقتدر و غالب است»؛ تمام قوت، از آن خدای سبحان است. ما هم اگر قوی هستیم در واقع انعکاس قدرت خداست، وگرنه ما به صورت مستقل، هیچ قدرتی نداریم. اگر خودمان را مستقلاً قدرتمند بدانیم، نهتنها ثمرات، بلکه سرمایههای زندگیمان هم از بین میرود. این آیات نشان میدهد که هر چند باید تذکرات وجود داشته باشند؛ اما به تنهایی کافی نیستند. در حقیقت باید خانوادهمان را طوری قرار دهیم که اکثریت آن متوجه و ذاکر باشند.
- این خانواده اگرچه در نهایت تائب و ذاکر شدند؛ اما باز هم ذکر و توبه، سرمایهشان را به آنها بازنگرداند. در ادامۀ زندگی هم باغ آنها احیا نشد و تنها یک زمین خشک داشتند.
عذابی نابود کننده
قرآن میفرماید عذاب این گونه است. در یک لحظه همه چیز را در خانواده نابود میکند حتی اگر در خانواده فرد صالحی هم وجود داشته باشد و حکمت و اندرزش بیتأثیر باشد. پسر دوم با وجود این که تذکر داد؛ اما با برادرانش همراه شد و مانع آنها نشد. گاهی برای ممانعت از خلاف دیگران تذکر میدهیم؛ اما در هنگام انجام خلاف با آنان همراه میشویم. در حالیکه اگر تذکر، قلبی باشد؛ انسان به دنبال تذکر خود موضعگیری میکند. در این خانواده، پس از تذکر، اقدام جدی صورت نگرفت.
ممکن است این پرسش برای ما به وجود بیاید که در این جمع، انسانهای خوب هم وجود داشتند، چرا سرانجام آنها اینگونه شد و خشک و تر با هم سوختند؟! عرض میکنم خوبهای این جمع در ظاهر، خوب بودند. هرگز خشک و تر باهم نمیسوزند. اگر گاهی اوقات ملاحظه میکنید در میان افراد ناشایست، افراد شایستهای هم دچار حرمان و عذاب شدند، یقین بدانید آنان هم در ظاهر شایسته بودند؛ اما در باطن مشکلدار بودهاند. چناچه در این داستان، پسر دوم ظاهراً موجه بود و در زمینۀ گفتار مشکلی نداشت؛ اما در اجرا مشکلدار بود.
انفاقی همگانی
«لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا ۚ سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا»[16]
«مرد دارا به وسعت و فراوانی نفقه زن شیرده دهد، و آن که نادار و تنگ معیشت است از آنچه خدا به او داده انفاق کند. که خدا هیچ کس را جز به مقدار آنچه (توانایی) داده تکلیف نمیکند و خدا به زودی بعدِ هر سختی آسانی قرار دهد.»
همه باید انفاق کنند. چه کسانی که روزی وسیعی دارند و چه کسانی که روزیشان تنگ است. در داستانی که عرض شد، اشکال این بود که در عین داشتن روزی وسیع، از انفاق خودداری کردند. انفاق ما گاهی باید مادی باشد گاهی هم ممکن است ما تجربۀ خوبی داشته باشیم که باید آن را در اختیار دیگران قرار دهیم. از آنچه که از قرآن و روایات آموختهایم و به کار بردهایم و در مسائل تربیتی ما بسیار موثر بوده است، به دیگران هم میآموزیم؛ این در واقع نوعی انفاق است.
بعضی افراد میگویند اگر ما آنچه میدانیم به دیگران هم بیاموزیم، فرزندان آنها هم پیشرفت میکنند؛ در حالی که ما میخواهیم فقط خودمان بدرخشیم و رتبۀ اول را در تربیت فرزند داشته باشیم! اما امروز آموختیم که اگر از موجودی خود برای دیگران خرج نکنیم، سرمایۀ خودمان هم از بین میرود.
قرآن میفرماید از تواناییهایی که داریم باید خرج کنیم. اگر میزان تواناییهای ما کم و اندک است؛ چون انفاق نداشتهایم.
بحث قرآن فقط مربوط به انفاق مالی و مادی نیست. ما باید از علم و تجربۀ خود هم انفاق کنیم. حتی اگر علم و تجربه هم نداریم؛ میتوانیم از نفَسی که خدای سبحان به ما عطا فرموده است، استفاده کنیم و برای دیگران دعا کنیم: «فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»؛ این هم نوعی انفاق است. بعضی افراد یک ذکر را چهار ماه میگویند و سپس در ماه پنجم به دیگران آموزش میدهند. نگران این هستند که نفَس دیگران بهتر باشد و دعایشان فورا برآورده شود و آنها عقب بمانند؛ در نتیجه میبینیم که این افراد همیشه در زندگی گرفتار مشکلات هستند.
سپس خدای سبحان بلافاصله میفرماید:«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا»«خداوند هيچكس را مگر به اندازه آنچه به او داده است، تكليف نمىكند.» یعنی خدای سبحان تکلیف سختی برای بندگان خود در نظر نگرفته است. فرقی نمیکند که سرمایۀ اندکی داشته باشید یا زیاد؛ خدای سبحان توان خرج کردن برای دیگران را به ما عطا کرده است.
سپس میفرماید:«سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا»یعنی هرچه برای دیگران خوب خرج کنیم، خدای سبحان مشکل خودمان را آسان میکند. خانوادۀ بخیل یعنی والدین، سفرۀ دعایشان را فقط برای فرزندان خودشان پهن میکنند، وسیعتر فکر نمیکنند، تمام همّ و غمّشان متوجه فرزندان خودشان است نه همۀ جوانان.
در این صورت زندگی، سراسر عسر، گرفتاری و مشکل میشود. حتی اگر ظاهر زندگیشان هم راحت باشد؛ اما دغدغۀ فکری والدین بسیار زیاد است و مدام نگران هستند. اگر سفرۀ دعای خود را وسیع و بزرگ پهن کنیم، بعد از سختی، آسانی است. یکی از رموز موفقیت در خانواده، بخیل نبودن است. باید خیرخواه دیگران باشیم و به آنها خدمات مادی و معنوی برسانیم؛ این امور باعث برطرف شدن مشکلات خودمان میشود. رفتار و برخورد درست ما حائز اهمیت است.
اهمیت رفتار صحیح زن
عمل صحیح زن در خانواده باعث توانا شدن مرد در انجام مسئولیتهایش میشود. اگر ما مدام مرد را تحقیر کنیم و پشت سر او حرف بزنیم، آبرویش را در بین اعضای خانواده بردهایم؛ در نتیجه اگر او بخواهد در خانواده ولایتی اعمال کند، فرزندان ارزش و اهمیتی برای او قائل نمیشوند. خانم خانواده باید کمک کند تا نقش قوی مرد باقی بماند و ضایع نشود.
دوری از بخل
آموختیم که موجودی و تواناییهایمان را فقط برای خودمان خرج نکنیم، تنگ نظر و بخیل نباشیم. گمان نکنیم که اگر افکار یا اعمال صحیحی که باعث سر و سامان گرفتن زندگیمان شده است را به دیگران بیاموزیم، باعث پیشرفت آنان و عقب ماندن خودمان میشود. مطمئن باشیم که هرچه دیگران پیشرفت کنند خدای سبحان عزت بیشتری به ما میدهد. حتماً ما جایگاه بهتری داشتهایم که خداوند اجازه داده است آن فکر یا عمل از ما صادر شود. حتی اگر فکر، علم یا مال زیادی هم نداریم، حداقل سفرۀ دعایمان را وسیع پهن کنیم تا خداوند عسر خانوادۀ ما را به یسر تبدیل کند.
تاریخ جلسه: 87/5/1 ـ جلسه 5
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]. سورۀ شوری، آیۀ 28
[2]. سورۀ تحریم، آیۀ 10
[3]. سورۀ تحریم، آیۀ 11
[4]. سوره تحریم، آیۀ 12
[5]. سورۀ صافات، آیۀ 85
[6]. سوره صافات، آیۀ 100
[7]. سورۀ صافات، آیات 97 و 98
[8] . سوره بروج، آیه 11
[9]. سورۀ قلم، آیۀ 17
[10]. سورۀ کهف، آیۀ 24
[11]. سورۀ قلم، آیۀ 19
[12]. سورۀ قلم، آیۀ 27
[13]. سورۀ قلم، آیۀ 28
[14]. سورۀ قلم، آیۀ 29
[15]. سورۀ هود، آیۀ 66
[16]. سورۀ طلاق، آیۀ 7