مقدمه
همۀ ما مایل هستیم قوّت علمی، اخلاقی، فکری، عملی و… داشته باشیم و حتی در اراده و نیتهایمان هم مصمم باشیم. طبیعتاً هر زمان که این قوّتها در زندگی ما مشاهده شود، احساس خوبی خواهیم داشت. برعکس این موضوع هم صادق است؛ یعنی هر زمان که توانمندی فکری خود را ضعیف ببینیم و در عرصۀ اراده یا عمل عاجز باشیم؛ خود به خود احساس سرخوردگی و ناکامی داریم که نتیجۀ آن هم بدحالی در زندگی است که میتواند موجب بسیاری از خسارتها و شکستها شود.
باید بحث توانمندیها را جدی بگیریم. هر چقدر با عوامل توانمندی بیشتر آشنا شویم، موجب سعادت دائم و زندگی طیب همۀ ما خواهد شد و بالتبع هر چقدر ضرورت این امر را احساس نکنیم، خدای نکرده خسارت دائمی، همۀ ما را تهدید خواهد کرد.
عوامل توانمندی
1. استغفار
«وَ يَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ»[1]
«ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، آن گاه به سوی او بازگردید، [تا] برای شما باران فراوان و پیدرپی فرستد و نیرویی بر نیرویتان بیفزاید، و مجرمانه روی [از حق] برمگردانید»
استغفار، هم عامل توانمندی است و هم علامت توانمندی. کسی که توان معذرتخواهی دارد، یک انسان توانمند است؛ چون میتواند از عیوب قبلی خود صرفنظر کند. انسانهای ناتوان، توان عذرخواهی از خدا و خلق خدا را ندارند. در این آیه حضرت هود علیهالسلام با صراحت اعلام میکند، استغفار موجب فزونی قوت میشود: «يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ».
استغفار چیست؟
در شریعت ما استغفار یعنی خود را در موضوعی گناهکار میدانیم و سپس تصمیم میگیریم تحولی در خود ایجاد کنیم تا آن گناه بر ما باقی نماند و در نهایت هم تصمیم خود را اجرایی میکنیم. در واقع هم باطناً پشیمان میشویم و هم در ظاهر اقدامی برای جبران و رفع آن گناه انجام میدهیم؛ یعنی اراده و تصمیم ما در همان مرحله باقی نمانده و به نتیجه رسیده است.
با توجه به تعریف استغفار، ابتدا باید یک عامل ناتوانی را در زندگی خود شناسایی کنیم، سپس خود را مجرم بدانیم؛ ولی جرم را بر خود نپسندیم و باطناً پشیمان باشیم. در عین حال امکان تحول را در خود ببینیم و بدانیم که امکان جایگزین شدن حُسن به جای امر سوئی که از ما صادر شده است، وجود دارد. در واقع «مستغفر» لباسی میپوشد که به واسطۀ آن، زیباییهایی از او مشاهده میشود که قبلا دیده نمیشد و زشتیهایی که پیش از آن از او صادر میشد، مستور میمانَد.
اگر حقیقتاً در زندگی قرارمان بر این باشد که عیوب خود را شناسایی کنیم و سپس به ذهن خود برنامه بدهیم که امکان تحول داریم؛ میتوانیم از بخل خود جدا شده و سخی شویم، از جهل خود دور شده و عالم شویم، از ضعف خود دور شده و قوی شویم و…؛ یعنی هم ضعف خود را بشناسیم، هم ارادۀ تحول کنیم و در نهایت تحول از ما صادر شود و در قالب اراده باقی نمانَد؛ این موضوع عامل توانمندی است.
علامت ناتوانی
گاهی اوقات متوجه میشویم که فلان عیب را داریم، دیگران را تحقیر میکنیم، به آنها خیررسانی نداریم و…؛ اما پس از این شناخت، این عیب را از جمله ویژگیهای خود تلقی میکنیم و حتی پشیمان هم نیستیم؛ این علامت عجز است. گاهی برخی افراد پس از شناخت عیوبشان، از بابت آنها نادم و پشیمان میشوند؛ اما باز هم هیچگونه اقدام اجرایی ندارند، این امر ناشی از ناتوانی است.
اقدام و اجرا؛ عامل توان
برای مثال در اوایل انقلاب اسلامی، نهضت سوادآموزی بسیار پُررنگ شد. در آن زمان فردی را دیدم که با وجود کِبر سن به محض اطلاع از شروع این دورهها، اقدام به یادگیری کرد. او از بیسوادی خود ناراحت و پشیمان بود و زمانی که شرایط آموزش را مهیا دید، فوراً اقدام به یادگیری کرد؛ چنین انسانی تواناست؛ زیرا اجازه نمیدهد ندامتی که احساس میکند در همان مرحله باقی بماند، بلکه اقدام میکند تا از عیب گذشتۀ خویش جدا شود و وضعیت جدیدی پیدا کند.
یا مثلا در چند سال گذشته میدیدیم که افراد بالای هفتاد سال هم در کنکور شرکت میکردند، یعنی کسی که از چهل سالگی شروع به سواد آموزی کرده است، ادامه تحصیل میدهد تا درسش را تمام کند. این انسانها در نظر ما بسیار باعرضه جلوه میکنند.
این موضوع در همۀ مسائل زندگی ما صدق میکند. اگر هر زمان که در زندگی متوجه نقص خود شدیم، در جهت تغییر وضعیت خود اقدام کنیم و به حول و قوۀ الهی تحولی در خود ایجاد کنیم؛ این هم از عوامل توانمندی ماست و هم باعث توانمندیهای دیگر میشود.
سرایت یک توانمندی به توانمندی دیگر
ممکن است سؤال شود که چگونه یک توانمندی باعث تواناییهای دیگر میشود؟ با همان مثالی که عرض کرده بودم پاسخ میدهم: فردی که تا شصت سالگی بیسواد بود، هنگامی که دچار تحول شد، این تحول عاملی برای به وقوع پیوستن امور دیگر میشود. مثلا ما تا این زمان نمیتوانستیم کسانی را که در حق ما ظلم کرده بودند، ببخشیم؛ اما پس از آن تحول در امور ظاهری و مادی، قدرت تغییر و تحول در امور معنوی هم در ما ایجاد میشود. نه تنها قدرت بخشش دیگران را داریم، بلکه از خدای سبحان میخواهیم تا آنها را در حسنات ما شریک کند. در اینجا مشاهده میکنیم که توانمندی ما بسیار افزایش یافته است. از کسی که به ما ظلم کرده بود، گذشتیم و از خداوند درخواست میکنیم که پروندۀ او ناقص نباشد و اگر در پروندۀ ما حسنهای وجود دارد او را هم در آن شریک کند. این عفو دیگران و درخواست شراکت آنها در حسنات خود، قدرت عجیبی است؛ اما این میزان توانایی از کجا سرچشمه گرفت؟ از اولین عاملی که برای توانمندی ذکر کردیم؛ یعنی استغفار.
چرا استغفار موجب توانمندی است؟
زمانی که انسان استغفار جدی و واقعی داشته باشد بر توانش افزوده میشود: «يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ». من حقیقتاً این موضوع را باور دارم و به عنوان یک نظریه خدمت شما عرض میکنم. چون در استغفار، انسان خودش را نشانه میگیرد و دیگری را متهم نمیکند، میتواند برای خودش کاملترین قدمها را بردارد و در نتیجه تواناییهای خاصی از او ظهور و بروز میکند؛ چون خودش علت شکستها، ضعفها و ناکامیهایش را میداند، به قصد جبران وارد میدان عمل میشود.
2. اعتماد بر خدای سبحان
«وَ لَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ»[2]
«و بر ظالمان تکیه نکنی، که موجب میشود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولیّ و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت و یاری نمیشوید.»
«تَرْكَنُوا» از مادۀ «رکن» و به معنای ستون و اعتماد است. آیه میفرماید: ظالمان را به عنوان ستون زندگی خود انتخاب نکنید، نباید بر آنان اعتماد کنید؛ زیرا آنها حتماً به شما آسیب وارد میکنند. من از مفهوم مخالف این آیه این طور برداشت میکنم که اعتماد بر خدای سبحان، قدرتبخش است. هنگامی که ما در امور مختلف زندگی روی خدای سبحان حساب باز کنیم، او قوی است و به ما هم قدرت میدهد؛ اما اگر روی خودمان و یا دیگران حساب کنیم، انرژیمان تخلیه میشود و از بین میرود.
برای روشن شدن مطلب مثالی عرض میکنم: گاهی مشاهده میکنیم انسانهای بسیار باهوش، مرتکب خطاهای بسیار جدی میشوند؛ این بدان جهت است که خیلی روی خود حساب میکنند. آنان تصور میکنند که چون در زندگیشان موفقیتهای بسیاری داشتهاند، دیگر هرگز با هیچ شکستی مواجه نمیشوند. در حالی که یکباره یک ناتوانی جدی از آنها سر میزند؛ اما اگر همین افراد، هرگز به خودشان اعتماد نکنند و خود را ژن برتر ندانند و بدانند که همیشه و دائماً به خدای سبحان وابسته هستند و باید از طریق آن منشأ اعلی تغذیه شوند، هرگز کم نمیآورند. زمانی که ما بر خود یا دیگران اعتماد کنیم، شکست میخوریم. اما اگر قرارمان بر «تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِی لَا يَمُوتُ»[3]«و توکّل کن بر آن زندهای که هرگز نمیمیرد» باشد، روز به روز قوتمان بیشتر ظهور میکند.
3. جبران بدی با خوبی
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَٰلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِينَ»[4]
« و چون یوسف به سن رشد و کمال رسید او را مقام سلطنت و مقام دانش عطا کردیم و این چنین ما نکوکاران عالم را پاداش میبخشیم.»
ظاهراً صدر آیه در ارتباط با حضرت یوسف علیهالسلام است که میفرماید وقتی او به سن اشدّ رسید؛ ( در تفاسیر مختلف، این سن به چهل سال، هجده سال و سیوسه سال تفسیر شده است) ما به او قدرت، سلطنت و علم (به تعبیر من، عوامل توانمندی) دادیم. شاید این سؤال پیش بیاید که این موضوع، تنها مربوط به حضرت یوسف علیهالسلام بوده است! اما عرض میکنم با توجه به انتهای آیه که فرمود:« كَذَٰلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِينَ»«خدای سبحان به همۀ محسنین همین طور جزا میدهد.» یکی از عوامل توانمندی این است که اگر در وجود خود به جای سوء، حُسن ایجاد کنیم و بدی را با خوبی پاسخ دهیم، پاداش این عمل از سوی خدای سبحان، توانبخشی ویژهای به بنده است.
حقیقت این است که برادران حضرت یوسف علیهالسلام، پیغمبر زاده هستند؛ اما در یک موقعیت خاص در زندگی از هیچگونه بدی در حق حضرت یوسف علیهالسلام فروگذار نکردند؛ او را در چاه انداختند و سپس مرتکب بزرگترین جرم شدند. یک انسان آزاد را به عنوان برده فروختند و او را از کانون عاطفی خانواده دور کردند؛ اما واکنش حضرت یوسف علیهالسلام در برابر این میزان بدیِ برادرانش چه بود؟! در تاریخ میخوانیم که او هنگامی که در چاه بود، نگران برادرانش بود که مبادا مورد حملۀ گرگها قرار بگیرند! حضرت یوسف علیهالسلام در چاه هم دغدغۀ کسانی را داشت که آسیب جدی به او وارد کرده بودند؛ نه اینکه در دل آرزو کند که برای برادرانش اتفاقات بدی بیفتد. حضرت یوسف نگران برادرانش بود که مبادا از چشم پدرشان ساقط شوند. شاهد لطف بسیار زیادی از این پیامبر در حق کسانی هستیم که بیشترین کملطفی را در حق او داشتهاند.
قدرت و توان؛ جایزۀ نقدی جبران بدی با خوبی
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ»[5]«اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی میکنید» حضرت یوسف علیهالسلام از طریق این رفتار و معاملۀ زیبا با برادرانش، خود را توانمند کرد. بازگردان این امر به خود اوست. خدای سبحان میفرماید ما به همۀ محسنین این چنین پاداش میدهیم. هر کس بدی را با خوبی جبران کند، یکی از جوایز نقدیاش قدرت و توان است.
برای مثال فرض میکنیم که گاهی کسی به ما ظلم میکند و به دلیل حال خوبی که خدای سبحان نصیبمان کرده است از خدا میخواهیم او را با عافیت هدایت کند و عاقبتش را هم ختم به خیر کند و همچنین ظلمی که در حق ما مرتکب شده است، با هیچکس دیگری مرتکب نشود. این یک گزینه است. گزینۀ دیگر هم آن است که از خدا بخواهیم همان بلایی که بر سر ما آورد، بر سر اهل و عیالش بیاورد! در گزینۀ اول ، حال ما بعد از رفتارمان خوب است و قدرت بسیاری از کارهایی که پیش از آن نداشتیم در وجودمان حس میشود؛ اما در حالت دوم به ناتوانی و ضعف خود کمک کردهایم.
توانمندی؛ نتیجۀ زیبابینی
آموختیم که خدای سبحان فرمود:« كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» هر کسی که زیبابین است و افعال زیبایی از وی صادر میشود و بدیهای دیگران را با خوبی پاسخ میدهد، حکم و علم به او داده میشود:«آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا». حُکم، نماد قدرت است. خدای متعال میفرماید به چنین فردی سلطنت، عزت و نام نیکو میدهیم که همگی از نشانههای توانمندی است.
نکتۀ حائز اهمیت آن است که اگر این بخشش، گاه و بیگاه باشد و همیشگی نباشد، ثمرهای نخواهد داشت. اگر تنها زمانی که میخواهیم به مکه مشرف شویم یا فقط شبهای قدر، دیگران را ببخشیم؛ اما در بقیۀ زندگیمان اینگونه نباشیم بیفایده است. این رفتار باید سیرۀ ما باشد؛ چون در آیهای که عرض شد «محسن» اسم فاعل ذکر شده است؛ این رفتار باید برنامۀ همیشگی ما باشد.
دریافت عنایت با بخشش دیگران
با ذکر مثالی به فهم بیشتر مطلب کمک میکنیم: کسی در خوان نعمت حضرت علیابنموسیالرضا علیهالسلام عنایت بسیار گسترده و عجیبی دریافت کرده بود. یکی از علما از او سؤال کرد:«چگونه به این جایگاه رسیدی؟!» یعنی تو مجاهده و ریاضت خاصی هم نداشتی چطور شد که چنین عنایت خاصی دریافت کردی؟ او پاسخ داده بود:« در کودکی مادرم را از دست دادم. همسر پدرم مرا بسیار اذیت میکرد. آزار و اذیتهای عجیب و غریب! بارها چاقو را روی گردنم گذاشت تا سرم را جدا کند! یک بار هم مرا در بیابان جلوی گرگها انداخت! در همان زمان در سن شش یا هفت سالگی، به امام رضا علیهالسلام متوسل شدم و آن حضرت برایم نیرو فرستاد و از چشم گرگها دور ماندم. همان جا همسر پدرم را بخشیدم. پیش خود گفتم او عقلش نمیرسد و گرفتار جنون است که با من اینگونه رفتار میکند. آخرین باری که مرا اذیت کرد برای همیشه از خانه فرار کردم؛ اما هیچ کدورتی از او در دلم باقی نگذاشتم.» این فرد از سفرۀ انعام و احسان حضرت علیابنموسیالرضا علیهالسلام به طور گستردهای بهرهمند شده بود. این فرد وقتی همسر پدرش را بخشید، تنها خودش سود برد و چنین کرامتی، موجب دریافت عنایات ویژهای برای او شد.
کینه؛ موجب ناتوانی
کینهها به شدت موجب ضعف ما میشود! زنجیر نماد کینه است و کسانی که گرفتار زنجیر هستند، ناتوانند.
«وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ»[6]
«و آنان که پس از مهاجرین و انصار آمدند (یعنی تابعین و سایر مؤمنین تا روز قیامت) دائم به درگاه خدا عرض میکنند: پروردگارا، بر ما و برادران دینیمان که در ایمان پیش از ما شتافتند ببخش و در دل ما هیچ کینه و حسد مؤمنان قرار مده، پروردگارا، تویی که بسیار رئوف و مهربانی.»
هنگامی که بدی را با خوبی جبران کنیم، در وجود خودمان انبساط ایجاد میشود و کارایی ما بالا میرود. مکرر عرض کردهام که در گذشته وقتی به مکه مشرف میشدیم، یکی از برنامههایمان این بود که به نیابت از کسانی که ما را اذیت کردهاند و کسانی که ما ناخواسته آنها را اذیت کردهایم، طواف کنیم. الآن هم در زیارت امام رضا علیهالسلام همین برنامه را داریم. گاهی ما از روی جهالت، معلمها، بزرگترها، و اطرافیانمان را اذیت کردهایم؛ از خدای سبحان درخواست میکنیم که آنها هم کینهای از ما به دل نداشته باشند؛ پس از این عمل، انسان احساس راحتی میکند. احساس میکند که غل و زنجیر از او جدا شده است؛ چون ما با کینه، محدودیتهای بیهودهای را برای خود ایجاد میکنیم؛ اما وقتی از آن زنجیرها جدا شویم خدای سبحان توان مضاعفی را نصیبمان میکند.
4. طلب مصونیت از گناه
خدای سبحان پس از بیان ماجرای زلیخا که طالب حضرت یوسف علیهالسلام بود و تنفر حضرت یوسف از او، یوسف را قهرمان داستان معرفی میکند؛ چرا که مغلوب هوای نفس زلیخا نشد. در این آیه در گزارشی از لسان زلیخا میشنویم:
«فَذَٰلِكُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِي فِيهِ ۖ وَ لَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ»[7]
«این است غلامی که مرا در محبتش ملامت کردید! آری من خود از وی تقاضای مراوده کردم و او عفت ورزید و اگر از این پس هم خواهش مرا رد کند، البته زندانی شود و از خوارشدگان شود.»
عبارت «فَاسْتَعْصَمَ» که زلیخا دربارۀ حضرت یوسف علیهالسلام به کار میبرد، بسیار قابل تأمل است؛ یعنی یوسف طالب عصمت و خواستار مصونیت بود. آنچه مرتبط با بحث ماست این است که خود باید بخواهیم که مرتکب گناه نشویم. خواستار محفوظ ماندن باشیم. به ذهن خود برنامه بدهیم که دلیلی ندارد در عرصۀ گناه ما هم مثل دیگران، منفعل و مغلوب باشیم. حضرت یوسف علیهالسلام خود، خواهان عصمت بود. حتی در موقعیتی که تمام شرایط برای ناپاکی او فراهم بود، او به عنوان یک قدرتمند جلوه کرد.
پس آموختیم که یکی از عوامل توانمندی این است که ما حقیقتا طالب مصونیت از گناه باشیم. «استعصام»، باب استفعال به معنای طلب عصمت است. نباید اینگونه گمان کنیم که در جامعهای که همه دروغ میگویند، ما هم باید مثل بقیه باشیم! یا وقتی همه بیبندوبار هستند انتظار تقید از ما، انتظار بیجایی است و… . برنامهای که به ذهن خود میدهیم بسیار مهم است، این برنامه باید عصمت و مصون ماندن از گناه باشد.
یکی از عوامل توانمندی این است که طالب «عصمت» باشیم نه مغلوب هویٰ شدن. حتی گاهی ما مغلوب هویٰ و هوس شدن را طلب نمیکنیم؛ اما خدای نکرده خود را رها میکنیم؛ در این صورت است که عاجز و ناتوان میشویم. زمانی که خود را حفظ کنیم، برای زندگی خود چارچوب و خط قرمز تعریف کنیم، به عنوان یک انسان توانا شناخته میشویم. در واقع استعصام با یک ادبیات دیگر، در مقابل رهاشدگی است.
برخی انسانها ممکن است طالب رهاشدگی باشند و میخواهند به رنگ جماعت درآیند؛ اما قرار ما بر این است که از خدای سبحان بخواهیم که جزو بندگان شاکر خدای سبحان باشیم: «قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»[8] « عده کمی از بندگان من شکرگزارند». حتی اگر همۀ انسانها بر کار خلاف، اجماع داشته باشند، قرار ما باید بر خویشتنداری و حفاظت لازم از خودمان باشد.
5. توجه به نیاکان نیک خود
یکی از عواملی که موجب توانمندی است توجه به حُسن پیشینیان خود است. حضرت یوسف علیهالسلام هنگامی که میخواهد گزارشی از خود به همزندانیها بدهد، یکی از دلایل توانمندی در مقابل نقشههای زلیخا را، پیشینۀ خود بیان میکند:
«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ َٰۚلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ»[9]
«و از آیین پدرانم ابراهیم (خلیل) و اسحاق و یعقوب (که دین توحید و خداپرستی است) پیروی کردم، در آیین ما هرگز نباید چیزی را با خدا شریک گردانیم، این از فضل و عطای خداست بر ما و بر همه مردم لیکن اکثر مردمان شکر به جا نمیآورند.»
میفرماید جدّ من حضرت ابراهیم علیهالسلام است. نسل من به حضرت اسحاق علیهالسلام و حضرت یعقوب علیهالسلام میرسد؛ آنها خوب زندگی کردند و در مقابله با معاصی، پایدار بودند و هرگز مقهور جامعۀ خود نشدند، من هم از سیرۀ آنان تبعیت میکنم. ممکن است این سؤال در ذهن ما ایجاد شود که کاربرد عملی این موضوع در زندگی ما چیست؟! عرض میکنم مثلا کسی که سید است، به عنوان یکی از علل توانمندی خویش به نیاکانش اشاره میکند که از نسل فلان امامزاده است و در نهایت به فلان امام میرسد که مصون از خطا بوده است. با این وجود چرا به خود اجازه دهد که مقهور معصیت و نقشههای شیطان شود؟!
ذکر نیک اجداد
بنابراین در پیشینۀ خود جستجو کنیم. هر یک از ما حتما انسانهای خوبی در گذشتگانمان داشتهایم؛ جدّ مادری یا پدری و یا حتی تا هفت نسل عقبتر. حتی اگر هم پیدا نکردیم، همۀ ما بنیآدم هستیم. جَدّی داریم که مایۀ افتخار ما بوده است! جدّی که خدای سبحان همیشه ما را به او نسبت میدهد و کمالات زیادی داشته است:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»[10]
« سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!»
وقتی ما نیاکان خوبمان را به یاد بیاوریم، دیگر خود را ناتوان نمیبینیم. عامل توانمندی، توجه به گذشتگان است که مسیر صحیحی را طی کردهاند و ما با تبعیت از آنها میتوانیم رهرو همان راه باشیم.
توجه به سنتهای نیک نیاکان؛ عامل توان
حضرت یوسف در ادامۀ معرفی نیاکان خویش میفرماید:
«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ»[11]
«و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى كردهام. براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خداوند قرار دهيم.»
اصلا سنت خانوادگی ما مشرک بودن، نبوده است. با ادبیات دیگر، ما همیشه به سنتهای صحیح گذشتگانمان توجه کردهایم؛ مثلا اگر اجداد ما مهماننواز و بخشنده بودند، ما به دلیل فقر، درِ خانههایمان را به روی مهمان نمیبندیم. حتما نیاکان ما هم در زمانهایی گرفتار فقر و تنگدستی شدهاند، اما مهماندوستی و مهماننوازی را فراموش نکردند. قرار نیست ما سنت پیشینیانمان را تغییر دهیم؛ میخواهیم خیرات گذشتگانمان در زندگی ما هم جاری شود. این حتی میتواند به عنوان یک عامل توانمندی برای سایر امور هم تلقی شود.
شرک؛ عامل ناتوانی
یکی از مهمترین عواملی که باعث ناتوانی ما میشود، شرک است. یعنی اگر ما به غیر خدا اعتماد کنیم، عاجز میشویم. حضرت یوسف علیهالسلام فرمود:« نیاکان من هرگز روی غیر خدا حساب نمیکردند.»« مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ». جدّ من حضرت ابراهیم علیهالسلام است؛ همان کسی که وقتی در آتش افتاد، حتی روی کمک جبرئیل هم حساب نکرد. هنگامی که جبرئیل از او پرسید:« به من نیاز داری؟» پاسخ داد:« به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم.»[12] توجه کنید که چقدر این پیامبر روی خدای سبحان حساب باز کرد. سپس آتش بر او سرد شد: «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ»[13]«گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش»»
پس به یاد داشته باشیم که هرگاه احساس ضعف کردیم، روی «غیر خدا» حساب باز کردهایم. «غیر خدا» یک امر خاص نیست. گاهی اوقات ما بیحال هستیم، قرص ویتامین مصرف میکنیم اما سرحال نمیشویم؛ زیرا روی همان قرص حساب میکنیم! گاهی ورزش میکنیم؛ اما سلامتی در بدن ما ایجاد نمیشود چون به ورزش کردن خود اعتماد میکنیم! گاهی مدرک کذا داریم؛ ولی هیچ عزت اجتماعی نداریم؛ زیرا روی مدرکمان حساب کردهایم! روی هر چه غیر خدا حساب باز کنیم، مشرک میشویم و این شرک، خود به خود ما را ضعیف میکند؛ پس این ضعف، حق ما بوده است.
6. اتخاذ تدابیر صحیح
«قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ. ثُمَّ يَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ»[14]
«یوسف گفت: باید هفت سال متوالی زراعت کنید و هر خرمن را که درو کنید جز کمی که قوت خود میسازید همه را با خوشه در انبار ذخیره کنید. پس از آن، هفت سال سخت (و خشکی و قحطی) میآید، که آنچه را برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورند؛ جز کمی که (برای بذر) ذخیره خواهید کرد.»
در این آیه حضرت یوسف علیهالسلام برای روزگار قحطی، برنامهریزی میکند. اگر برنامهریزی داشته باشیم در مواجهه با بحرانها شکست نمیخوریم و قدرتمند دیده میشویم. منظور از هفتسالی که باید بکاریم، این دنیاست و بقیه را باید مخفی کنیم و از آن استفاده نکنیم. در عالم دیگر که روزگار قحطی است و هیچکس به ما رحم نمیکند، باید از این داراییهایی که در مزرعۀ دنیا کاشته بودیم، استفاده کنیم.
امام صادق علیهالسلام میفرماید:
«لَستُ اُحِبُّ أن أرى الشّابَّ مِنكُم إلّا غاديا في حالَينِ: إمّا عالِما أو مُتَعَلِّما ، فإن لَم يَفعَلْ فَرَّطَ ، فإن فَرَّطَ ضَيَّعَ ، وإنْ ضَيَّعَ أثِمَ ، وإن أثِمَ سَكَنَ النارَ والذي بَعَثَ مُحمّدا بِالحَقّ»[15]
«دوست ندارم جوان شما را جز در دو حال ببينم: دانشمند يا دانشآموز ؛ زيرا اگر چنين نباشد كوتاهى كرده است و چون كوتاهى كند، ضايع میشود و چون ضايع شود، گنهكار باشد و چون گنهكار باشد، سوگند به آن كه محمّد را بهحقّ برانگيخت، در آتش جاى گيرد.»
اما چرا امام که جلوۀ رأفت خدای سبحان است، این گونه میفرماید؟! منظور این است که چرا جوانان استعدادشان را رها میکنند. چرا رها و بیبرنامه هستند. در واقع با این بیان، امام نمیخواهد قهر خدا را به ما نشان دهد، بلکه میخواهد ما را متنبه کند. قرآن به ما میآموزد که برنامهریزی داشتن و دائماً مشغول کاشت بودن، عامل توانمندی است. ما در این دنیا در مزرعه هستیم، پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم میفرماید:«الدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَةِ»[16]«دنیا مزرعۀ آخرت است».
کار پیوسته؛ عامل توان
در اینجا باید خوب بکاریم و توانمند باشیم تا در قیامت هم توانا جلوه کنیم و بتوانیم واسطۀ نجات و شفاعت بسیاری از انسانها باشیم. توانمندی دائم، نیازمند یک برنامهریزی صحیح است؛ یعنی استفادۀ صحیح از زمان و توان. «هفت»، عدد کمال است. در این دنیا ما باید پیوسته کار کنیم. یکی از دلایل ناتوانی و ضعف ما این است که خدای نکرده، کار میکنیم و سپس قطع میکنیم و این چرخه مدام تکرار میشود؛ این اشتباه است. نکتۀ جالب توجه این است که در مفاتیح برای روز جمعه که روز تعطیل و مرخصی ماست هم اعمال زیادی ذکر شده است.
امیرالمؤمنین میفرماید:
«لَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتَذْهَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذَاهِبَ الظَّلَمَةِ وَ لَا تُدَاهِنُوا فَيَهْجُمَ بِكُمُ الْإِدْهَانُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ»[17]
«به خودتان بيش از اندازه آزادى ندهيد، كه شما را به ستمگرى مى كشاند؛ و با نفس، سازشكارى و سستى روا مداريد كه ناگهان در درون گناه سقوط مى كنيد.»
وقتی به خودمان مرخصی دهیم، ناتوان میشویم. ناتوانترین روز ما در هفته، شنبههاست؛ چرا که دو روز قبل را تعطیل بودیم؛ حقیقتاً دوشنبهها روز اوج فعالیتهای ماست؛ زیرا از شنبه شروع به کار کردهایم و انرژی زیادی داریم.
این برنامهریزی صحیحی که عامل توانمندی است، باید مستمر باشد؛ به همین دلیل نباید در آن افراط و تفریط وجود داشته باشد. حتما دیدهاید بعضی افراد پس از سفر کربلا که شبانه روز در حرم بودهاند؛ بیمار میشوند و نماز صبحشان هم قضا میشود؛ چون برنامهریزی آنان اشکال دارد و پیامد این برنامهریزی غلط، مشکل در کار است، در حالی که اگر برنامهریزی، صحیح باشد، توانمندی را بهدنبال دارد.
7. رسیدگی به افراد، با توجه به نیازشان
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»[18]
«و هنگامی که (مأمور یوسف) بارهای آنها را بست، ظرف آبخوری پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت؛ سپس کسی صدا زد؛ «ای اهل قافله، شما دزد هستید.»
حضرت یوسف علیهالسلام یک انسان توانمند است که این توانایی رموز متعددی دارد. یکی از این رمزها، رسیدگی خاص به افراد مختلف است؛ یعنی به هر کس به طور منحصر به فرد رسیدگی کنیم. حضرت یوسف علیهالسلام امکاناتی را که مورد نیاز افراد بود به فراخور نیازشان، در اختیارشان قرار داد. اگر میخواهیم در این دنیا حال خوبی داشته باشیم و قدرتمند باشیم باید از همین توان اندکمان، درست استفاده کنیم. برای مثال آنجا که ضروری است برای یک فرد، زبانمان را خرج کنیم و برای دیگری، مال را و برای فرد دیگر، جان را، عاطفه را و… ؛ به این معنا که متناسب با حال هر کس برای او هزینه کنیم. مثلا افراد مسن، احترام لازم دارند و کودکان، عاطفه، و جوانان، مراقبۀ خاص. طرز رفتار ما با بزرگتر، فرزند، همسر، دانشمند، جاهل، فقیر، غنی و… باید متفاوت و متناسب باشد. به اندازهای که موجودی اندکمان را متناسب با حال اطرافیانمان خرج کنیم، توانمندتر خواهیم شد.
علل ناتوانی
بنابراین در دو صورت ناتوان میشویم:
- اگر از توانمندیهایمان استفاده نکنیم؛
- اگر همۀ تواناییهایمان را به یک صورت خرج کنیم.
در مثال ما حضرت یوسف علیهالسلام میان برادرانش و بنیامین تفاوت قائل شد. با سایر برادران بهگونهای معامله کرد که راه خود را درپیش بگیرند و بروند و با بنیامین طوری معامله کرد که بماند. اگر این قدرت را داشته باشیم که با توجه به شناخت خود با انسانها به فراخور نیازشان، متفاوت برخورد کنیم؛ در این صورت مطمئن باشیم که قدرتمان افزایش مییابد. اگر به نیاز فرزندان رسیدگی کردیم؛ اما از نیاز بزرگترها غافل شدیم از توان خود به خوبی استفاده نکردهایم. حتی گاهی پس از همۀ رسیدگیها متوجه میشویم که نیازهای همسرمان را که از همه به ما نزدیکتر بوده است، برآورده نکردهایم. قطعاً تمامی این عوامل به ناتوانشدن ما کمک میکند.
شناخت نیاز؛ اساس رفع نیاز
باید نیازهای افراد را شناسایی کنیم و براساس نیازمندیهایشان پاسخگو باشیم. ممکن است سؤال شود چگونه و از کجای آیه چنین استنباط کردیم؟ در آیه روی ضمیر «هم» تاکید وجود دارد. جهیزیۀ هر کس مخصوص به خود اوست؛ چون طریقۀ توانمند شدن هر کس با دیگری متفاوت است. توشۀ یک نفر باعث ماندن او میشود و توشۀ دیگری باعث رفتن او. هر چقدر از تواناییهای خود صحیحتر استفاده کنیم، خدای سبحان ما را توانمندتر میکند. همچنین هر چقدر توان خود را بایگانی کنیم، انحصارطلب باشیم و به اطرافیانمان خدمترسانی نکنیم، ناخودآگاه نهتنها ناتوان میشویم، بلکه همان توان قبلی هم از ما سلب میشود.
تاریخ جلسه: 1400/4/15 – جلسه 3
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]. سورۀ هود، آیۀ 52
[2]. سوره هود، آیه 113
[3]. سورۀ فرقان، آیۀ 58
[4]. سورۀ یوسف، آیۀ 22
[5]. سورۀ اسراء، آیۀ 7
[6]. سورۀ حشر، آیۀ 10
[7]. سورۀ یوسف، آیۀ 32
[8]. سورۀ سبأ، آیۀ 13
[9]. سورۀ یوسف، آیۀ 38
[10]. سورۀ بقره، آیۀ 31
[11]. سورۀ یوسف، آیۀ 38
[12]. صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج1، ص 36
[13]. سورۀ انبیاء، آیۀ 69
[14]. سورۀ یوسف، آیات 47 و 48
[15] . امالی، طوسی، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604
[16]. عوالی اللآلی، ج1 ، ص 267
[17]. نهجالبلاغه، خطبۀ 86
[18]. سورۀ مبارکۀ یوسف، آیۀ 70