مجموعهای که هم اکنون در دست دارید سخنرانی 5 روزهی استاد گرانقدر سرکار خانم بروجردی مؤسس حوزهی علمیهی علی بن موسی الرضا علیهالسلام تحت عنوان «آداب عبودیت» میباشد که توسط این حقیر پیاده، تنظیم و تلخیص گردیده است.
به فضل الهی این منبع فیض همچنان در جوشش و فیضان است و انشاءالله در مجموعههای بعدی به عناوین دیگر خواهیم پرداخت و عرصههای جدیدی را مورد تبیین قرار خواهیم داد.
اما نکاتی که در این خصوص قابل ذکر است:
- در نگارش عبارات سعی شده حتی المقدور همان ادبیات گفتاری مؤثر ایشان حفظ شود به همین دلیل از ویراستاری ادبی عبارات تا حدود زیادی صرف نظر گردیده است.
- آنچه موجب وثوق خوانندگان گرامی به مجموعهی حاضر خواهد شد این است که متن کامل جزوه پیش از ارائه به دوستان، خدمت محضر استاد تقدیم گردیده و ایشان پس از مطالعه و ضمن تأکید بر اهمیت موضوع مورد بحث، مطالب مندرج را تأیید فرمودهاند.
- چنانچه خوانندگان محترم در عباراتی از این مجموعه با مطالبی مواجه میشوند که به نظر ناقص میآید، نارسائی مزبور از نقص و ضعف این حقیر در به رشتهی تحریر در آوردن تعالیم ایشان، نشأت میگیرد.
امید است تلاش این عبد ناچیز مقبول درگاه الهی واقع شده و ابلاغ پیام استاد به سالکان راه کمال و طالبان کوی وصال مددی مؤثر بنماید.
تنظیم: فرزانه نوربخش
مقدمه
«إِلَهِی کفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکونَ لَک عَبْداً وَ کفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکونَ لِی رَبّا أَنْتَ کمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کمَا تُحِبُّ»[1]
«پروردگارا عزتم همین بس که بندۀ توام و افتخارم همین بس که تو مولای منی، تو آنچنانی که دوستت دارم، پس مرا آنچنان دار که دوستم داشته باشی»
مژدهی وصل تو کو؟ کز سرِجان بر خیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گه بندهی خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم[2]
حضرت آیت الله بهاءالدینی (ره) میفرمایند:
جهان، عرصهی عبودیّت حق و عبودیّت شیطان است، کسانی که بندهی خدا هستند، عبودیّت حق را میکنند و از فرمانهای الهی اطاعت مینمایند. طواغیت، جهّال، اراذل و اوباش و بیتقواها همه اتباع و پیروان شیطانند. نبوت، ولایت، صلح و صفا و صمیمیت، قدرت غلبه بر قوای طبیعت، تصرف در مادهی کائنات به اذن خدا، از آثار بندگی و اطاعت حق است. دستگاه خدا، دستگاه حاکمیت بر طبیعت است.
شیطان و اتباع او هم دارای اثر هستند و اثر آنها این است که جهان را به آتش میکشند، شرارت میکنند و بشریت را در شُرُف نابودی و هلاکت قرار میدهند.
خدای تعالی قدرت مطلق، حکمت مطلق و علم و غنای مطلق است و جهان را از نعمتهای خود پر کرده است هر کس به اندازهی فهم و همّتش از این نعمتهای الهی استفاده میکند؛ یکی طغیان میکند و دیگری بندگی.
«العُبودیةُ جوهرةٌ کنهُها الرّبوبیة»[3]
«بندگی خدا حکمتی است که در نهاد آن ربوبیت است»
با این مقدمه وارد بحث عبودیّت می شویم:
قرآن در آیه 61 سوره مبارکه یس میفرماید:
«و اَنِ اعبدُونی هذا صراطٌ مستقیم»
«و اینکه مرا بپرستید که این راهی است مستقیم»
شکی نیست که همهی ما انسانها، اسم خود را عبد میگذاریم و در همهی دعاها اعلام میکنیم: خدایا ما بندهی تو هستیم. ولی آیا به لوازم عبودیّت پایبند هستیم؟ آیا عبودیّت همان عبادت است؟ آیا عبودیّت از ما عبد ساخته است؟ خط سیرِ بندگی، ما را به کجا میبرد؟ آیا ما در مقابل مولی آداب بندگی را به جا میآوریم؟ و یا آداب مولویت و خواجگی را؟ و در نهایت آیا در مقابل مولی ادعای ربوبیّت نداریم؟!
- روزی که خدای سبحان ما را خلق کرد، به عنوان بنده خلق کرد و هرگز نام مولی را بر ما ننهاد، اما این انسان عاصی وقتی پا به عرصهی عالم ماده و طبیعت گذارد و کدورات و تیرگیهای عالم طبیعت را به خود جذب کرد، از مسیر فطرت به دور افتاد و آهسته آهسته رنگ خدائیاش را از دست داد و به جایی رسید که «من» ای برای خویش قائل شد و در مقابل مولی قد علم کرد.
زمانی که انسان وجود استقلالی برای خودش در نظر بگیرد، از جرگهی عبودیّت خارج شده است هر چند مرتب در نمازها بگوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ».
مقام بندگی آنقدر والا و با ارزش است که وقتی در شب معراج خدای سبحان پیامبرش را در آن ضیافت خاص وارد میکند و میفرماید: ای پیامبر سؤال کن! و هر سعادتی را میخواهی جستجو و اعلام کن.
پیامبر میفرمایند: خدایا ضیافت کن مرا را با عبودیت خودت. یعنی خدایا مرا بندهی خودت کن.
«سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ…»[4] ای پیامبر عبودیت تو امضاء شد؛ خداوند نمیگوید: رسالتت، پیامبریت و یا بعثت، بلکه میفرماید بالاترین مقام که مقام عبودیت است امضاء شد .
در صحیفهی سجادیه، امام سجّاد علیهالسلام در دعای مکارم الاخلاق میفرمایند:
«و عَبِّدنی لَک»
«خدایا میخواهم بندهی تو بشوم.»
تو طوق بندگی بر گردنم بیانداز و مرا به بندگی قبول کن.
اصل خود جذبه است لیک ای خواجه تاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
تو بندگیات را بکن و از خدا بخواه که به بندگی قبولت کند و منتظر آن لحظهای نباش که جذبه و مکاشفهای برایت حاصل شود.
در حقیقت درخواستی که ما داریم را در قالب یک بیت از اشعار امام خمینی(ره) بیان میکنیم:
الا یا ایها الساقی ز می پر ساز جانم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
خدایا یک می در جام وجودی من بریز که هیچ اسم و من و مایی نداشته باشم و تمام افتخارم به بندگی تو باشد.
بنابراین انسانی که تقاضای بنده شدن دارد و به مقام عبودیت میرسد، بندگیاش را با هیچ چیز تعویض نمیکند. اگر انسانِ عابد، بندگیاش را بفروشد، چه چیزی به جای آن خواهد خرید؟
«العبودیة جوهرة کنهها الرّبوبیة» عاقبت بندگی کردن رسیدن به عبودیت است.
و این گوهر گرانبهایی است که در باطنش رسیدن به ربوبیت رب العالمین نهفته است. یعنی خدایی که متصرف در عالم موجودات است، بندهاش را به دلیل بندگیاش به مقامی میرساند که قادر به هر گونه تصرفی در عالم میباشد، پس اگر بخواهیم به اذن الله در عالم همه کاره شویم ابتدا باید در خدمت خدا باشیم و بندگی صادقانه داشته باشیم.
حال اگر بندهای، بنده شد اولین ادبی که در محضر مولی باید رعایت کند القاء این شعار بر قلب اوست تا آن جا که ملکه گرد : أنا عبدُک
ایمان و یقین به بنده بودن
أنا عبدُک: ایمان و یقین به این شعار مساوی تکریم الهی و شروع تجلی باورهای ماست؛ یعنی اگر این شعار بر دیوار قلب ما نگاشته نشود و با تردید پذیرفته شود و احساس کنیم که با این بندگی، اسارت بر ما عارض شده است، هرگز به مقام تکریم الهی نخواهیم رسید. (چون حلقهی بندگی او بر دست زدی، آغاز آزادگی توست.)
من از این بند نخواهم به درآمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است[5]
مالکیت خداوند، مملوکیت بنده و ثبت حسنات در او
مرحلهی بعدی آداب عبودیت این است که وقتی نامم بنده شد یعنی بیصاحب نیستم و باور کردهام که مالک دارم و مالک، آنچه را بخواهد در زمین وجود من میکارد. در این هنگام زیباترین احساس در من بارور خواهد شد و آن احساس مملوکیت است.
قرآن در سورهی رعد آیه 4 میفرماید:
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیرُ صِنْوانٍ یسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکلِ إِنَّ فی ذلِک لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُون»
«و در روی زمین، قطعاتی در کنار هم قرار دارد که با هم متفاوتند؛ و (نیز) باغهایی از انگور و زراعت و نخلها، (و درختان میوه گوناگون) که گاه بر یک پایه میرویند و گاه بر دو پایه؛ (و عجیبتر آنکه) همه آنها از یک آب سیراب میشوند! و با این حال، بعضی از آنها را از جهت میوه بر دیگری برتری میدهیم؛ در اینها نشانههایی است برای گروهی که عقل خویش را به کار میگیرند!»
زمین وجودم مالک دارد و خدا از هر گیاهی که بخواهد در این زمین میکارد و قطعاً باغبان زبردست، علف هرزه در این باغ نمیکارد. او بهترین زارع است، او صبر و توکل و استقامت و جود و شجاعت و . . . میکارد. مالک ما رئوف و رحیم و قادر است و در مزرعهی وجودی بندگانش اجازهی رویش علف هرزه را نمیدهد. مولی خواستار رشد بندگانش است.
«ما أَصابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَک مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک»[6]
گران قیمت بودن بنده
حال که باور کردم مملوکم و علف هرزه در ملک خدای سبحان کاشته نمیشود، باید باور کنم که مملوکی قیمتی هستم که فقط مشتریم خدای سبحان است پس خود را فقط به او بفروشم و نه حتی به بهشت او، که به همهی اسماء جلالیه و جمالیه حق میفروشم، قیمت گذار خودش است و بهای خودش را روی ما گذاشته است. «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»[7]
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی فروخت[8]
(برادرهای یوسف، برادرشان را خیلی ارزان فروختند هر زمانی که من روحم را به دنیا بفروشم کار برادران یوسف را انجام دادهام. یوسفِ فطرت و یوسف ایمان را ارزان فروختهام گرچه به قیمت کل دنیا باشد که «مَتاعُ الدُنیا قَلیلٌ»[9] تمام دنیا در مقابل آخرت قلیل و بیارزش است)
در خدمت مالک و برنامهریزهای او بودن
بنابراین بعد از پهن کردن بساط گرانفروشی انسانیت خود باید مرتب به عنوان مملوکی تسلیم، در خدمت مالک قرار گیرم و تابع برنامهریزیهای او باشم و شریعت را سرلوحهی کارم قرار دهم زیرا مملوکیت با برنامهریزی شخصی سازگاری ندارد. مالک مصمم است که با اجرای شریعت توسط مملوک، او را نیز مالک کند، مالک نفس خودش، و او را به آنچنان شعور فکری برساند که اگر همه عالم را در اختیارش قرار دهد باز بگوید خدایا تو چه میپسندی! و با اینکه قدرت تصرف در عالم امکان را دارد باز هم فرمان خدا را بر فرمان خود مسلط بداند.
خدای سبحان بنده را به جایی میرساند که اگر کلید همهی خزائن عالم را به دستش بسپارد از محدودهی بندگی تجاوز نخواهد کرد.
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
بجا آوردن ادب تکلم
در این مرحله است که انسان به دلیل ارتباط مستمرش با مولی باید ادب تکلم را به جا آورد یعنی حامد و ثناگو باشد و یکایک نعمات را بشمارد سپس اگر خواسته و سؤالی داشت، مطرح کند.
در حریم عبودیت باید ادب رعایت شود و کار عبد این است که هر روز خدا را با جلوهی جدیدی بشناسد و تعاریف و مدح و ثنایش تکراری نشود، پس خدایا مرتباً باب علوم جدید را بر من بگشا «رَبِّ زِدنی عِلماً»[10] تا تجلیات لایتکرّر تو را هر روز مشاهده کنم. (قرآن ذکر است و ذکر، یادآوری همهی فضائل و صفات و اسامی بینهایت خداست؛ خدایا مرا دائم السفر کن تا در اسماء و صفات تو سیر کنم.)
به دلیل اهمیت این بحث، مطالب مطرح شده را اجمالاً بیان میکنیم:
بندگی و یقین به آن ← مالکیت خدا و مملوکیت بنده و ثبت حسنات در او ← گران قیمت بودن بنده ← در خدمت مالک و برنامهریزهای او بودن← بجا آوردن ادب تکلم
پس از آن به بررسی آداب بندگی بپردازیم چه بسا بندگانی که وارد این وادی شدند ولی به دلیل عدم آشنایی با آداب بندگی، ثابت قدم نبوده و بعد از مدتی از بندگی رها شدند! «وَثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْق»[11]
یقین به «لاحول و لا قوۀ الا بالله»
اولین ادب بندگی یقین به «لاحول و لا قوۀ الا بالله» است یعنی خدایا ما بنده نمیشویم مگر با کمک و استعانت تو، خدایا خودت ما را بنده کن.
در اسماء حق دو صفت رحمان و رحیم بیش از همه جلوهگری میکند، یعنی خداوند با حول و قوه و سیاست مهر و رحیمیت و رحمانیت خودش ما را در مسیر بندگی و اطاعت خودش قرار میدهد. «و اَنَّ الرّاحِلَ إِلَیک قَرِیبُ الْمَسَافَة»[12]
اگر عزم دوست را بکنیم، مولی به بنده نزدیک است که این عزم یا مستقیم صورت میگیرد و یا از طریق آموزشِ بندگانی که مَحرمِ حریم حق بودهاند.
نگرانی دائمی بنده
بنده همیشه خوف فراق دارد، پس شکرانهی وصال را به خوبی به جا میآورد
قرآن در آیه 60 سوره مبارکه مومنون میفرماید:
«وَ الَّذینَ یؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»
«و آنها که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج میدهند و با این حال، دلهایشان هراسناک است»
بنده هر چه لازم باشد برای خدا انجام میدهد ولی باز دلش میلرزد و میگوید نکند این کارها به درگاه خدا قبول نشود، نکند وصال به فراق منجر شود پس نهایت تلاشش را میکند که مولی او را از حریمش اخراج ننماید.
نگرانی بنده در این مرحله از دو چیز است:
- نپذیرفتن مولی
- دشمن درونی که «إنَّ النَفسَ لَاَمّارَۀٌ بِالسّوءِ»[13] به محض اینکه نفس، چشم مرا از مولی دور کند، حملهاش آغاز میشود.
خداوند بندگانی دارد که اگر یک «آن» غافل شوند و چشم از مولی بردارند، بیتابی این فراق منجر به مرگ آنان میشود.
گفتند عاشقی درب خانهی معشوق را به صدا در آورد. گفت چه میخواهی؟ آب؟ نان . . . ؟ گفت نه فقط خودت را میخواهم.
گفت: گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو دربند خویشی نه در بند دوست
خدای سبحان به این بندگان پیغام میدهد که:
«یَابنَ آدَم خَلَقتُ الأشیاءَ لِأجلِکَ وَ خَلَقتُکَ لِأجلی»[14]
«فرزند آدم همه چیز را به خاطر تو آفریدم و تو را به خاطر خودم خلق کردم.»
حال اگر بنده، این مرحلهی خوف از فراق را درک کرد، باید روز به روز مولایش را بهتر بشناسد و این شناسایی باید از زبان خود خدا باشد و نه از زبان من حقیر.
من کیستم که بتوانم خدا را بشناسم باید با یک جفت چشم و گوش الهی خدا را شناخت با آن نیمه الهی که «نَفَختُ فیه مِن روحی»[15] است باید به معرفت خدای سبحان دست پیدا کرد.
امام حسین علیهالسلام در دعای عرفه میفرمایند: «مَتی غِبتَ حَتّی تَحتاجَ الی الدّلیل» کی بودهای نهان که تمنا کنم تو را .
پس وقتی بخواهم او را بشناسم، خودش خود را معرفی میکند.
اینهمه نقش می و جام نگاری که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
بررسی اسامی خداوند سبحان
برای شناسایی خداوند سبحان به بررسی بعضی از اسامی او میپردازیم:
جمیل بودن خداوند
«اِنَ الله جَمیل و یُحبُ الجَمال»
«خدا زیبا است و زیبایی را دوست دارد»
به این معنا که بُعد خدایی و نیمه زیبایی من را دوست دارد.
ابنعربی میگوید: جمال بذاته محبوب است و اگر خدای جمیل، جمال را دوست دارد یعنی خدا، خودش را دوست دارد یعنی آن نیمهی مرا که من آنرا پوشاندهام، میپسندد.
و لذا مرتب میگوید: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکم»[16] حال که خداوند آن جمالی را که در من است دوست دارد پس من هم سعی میکنم با همان جمال جلوه کنم، یعنی عبد باید در محضر حق آراسته باشد و با بُعد خدایی ظاهر شود، نه با بُعد مادّیاش.
یکی از آثاری که بر این بندهی زیبا و آراسته مترتب میشود این است که وقتی دیگران را مشاهده میکند نیمهی زیبای آنان را مینگرد و نه نیمهی آلودهاش را، پس مرتباً مردم را دعا میکند و برای آنها طلب هدایت مینماید و لب به نفرین نمیگشاید .
فَذَکِّر: یادشان بیانداز که تجلیاتی از من در وجودشان منعکس شده است. پس ای مردم! تجمّلگرا بشوید. ابنعربی میفرماید: تجمل یعنی اخذ صور الهیه و گرفتن اسماء کریم و جواد و غیور و . . . و ثبت آنها در وجود خودت.
لطیف بودن خداوند
«اِنَ اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِه»
«خدای سبحان نسبت به بندگانش خیلی دقیق است»
(لطیف یعنی یک حرکت دقیق ـ دقیق یعنی دقت نظر به نیازهای ما نه عیبجویی و تجسّس در سیئات) پس خداوند دقیق و آماده است تا هر چه ما نیاز داشته باشیم، بر اساس مصالح به ما عطا فرماید. چه بسا نیازهایی که ما مطرح نکردهایم ولی قادر متعال اجابت کرده است «مَن کانَ لِلّه کانَ اللهُ لَه»[17] خدا در خدمت بندهای قرار می گیرد که آن بنده مرتب در خدمت او باشد.
خداوند دقیق است به نیاز شما! نیاز شما ولایت است؟ محبت است؟ . . . .
حال که خداوند نسبت به امور بندهاش دقیق و لطیف است، باید این عبودیّت در زندگی ما نیز جلوه داشته و ما هم مظهر اسم لطیف خداوند قرار گیریم و نسبت به امور مردم دقیق و لطیف باشیم.
رئوف و رحیم بودن خداوند
«ان الله لَرَئوُفٌ رَحیمٌ»
انسان اگر رأفت خداوند سبحان را مشاهده کرد، هرگز مؤاخذه نمیکند. (رأفت برای مومنین است و مواخذه برای کفار و منافقین قطعی است.)
اولین جلوهی رأفت خدای سبحان، در وجود مقدس پیامبر صلیاللهعلیهوآله مشاهده میشود که برای مومنین نهایت عطوفت را به خرج میداد و برای کفار و گنهکاران، مؤاخذه و قصاص، که اوج رأفت و رحمت برای مجرمین است. آنروزی که همه مشاهد قیام میکنند و محاسبه به پا میشود خدای سبحان میفرمایند: «إقْرَأْ کتابَک کفى بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیبا»[18]«خودت کتابت را بخوان و به خودت نمره بده.»
نتیجه آن که اگر قرار است من بندهی آن رئوف باشم باید از مواخذههای بسیار نسبت به محبّین خدا و اهلبیت دست بردارم.
غنی بودن خداوند
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِی الْحَمیدُ»[19]
عبد باید غنی بودن خدا و فقر ذاتی خودش را ادراک کند.
زاد راه حرم وصل نداریم، مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
هیچ چارهای نداریم مگر اینکه لحظه به لحظه طلب فیض کنیم: «اَنتم الفُقَرا الی الله»[20] امام خمینی (ره) در آداب الصلوة میفرمایند: یکی از نجاسات امید به خلق است و اعتنا به دارایی خلق، اوج فقر است و توجه به داراییِ خداوند اوج غِنی و ثروت است و غنای درونی یعنی بینیازی از همه چیزِ همه، نه تنها مال آنها بلکه محبت آنها، مقام آنها و . . . خداوند چیزی از ما کم نگذاشته، خداوند به ما محبت، ثروت، رحمت، مقام، لطف، عزت و . . . همه چیز داده است.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «وَ اجْعَلْ یقِینِی أَفْضَلَ الْیقِینِ»[21] خدایا یقین مرا برترین یقین قرار بده و علامت صحت یقین این است که از خدا بترسید و از غیر خدا واهمه نداشته باشید.
اگر بنده عبد الغنی شد فتوحات معنوی نصیب او میشود لذا بندهی مومن به دلیل اینکه فقط رحمت و غنا و لطف و جمالِ خدای سبحان را میبیند یکسره در حال خوشگذرانی و سیر در اسماء و صفات الهی است پس اگر مؤمن با نشاط و پر از بهجت است چون در همین دنیا در بهشت زندگی میکند.
در عشق، روی اوست همه شادی و سرور
در هجر، و صل اوست همه زاری نزار[22]
همانگونه که قبلاً متذکر شدیم قرعهی عبودیّت به نام «عبد» صادر شده است. شاعر میفرماید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهی فال به نام من دیوانه زدند
- فخر رازی وجه تسمیه دیوانگی و جنون را چنین بیان کردند: جنّت و جنون از یک ریشهاند. مردم به انسانهای بهشتی نسبت جنون میدهند و متعجب هستند که چرا بندگان واقعی خداوند، عبادت میکنند و از قوای جسمی و روحی خود در راه خدا کار میکشند: آنها ادراک نمیکنند که او مجنون حق است آری، انسان بهشتی مجنون خدا است.
بندگی؛ اولین قدم
به بحث اصلی باز می گردیم گفتیم که انسان الهی فطرتاً عبد است و به دنبال پیمودن طریق عبودیّت است، طریقی که هر چه بیشتر طی شود راهگشاتر و وسیعتر جلوهگری میکند، انسان چون وارد عالم تیرگیها و کدورات شده است بندگی را فراموش کرده و حال و هوای خواجگی و مولویّت بر او عارض گردیده است و اولیاء و انبیاء الهی به جهت یادآوری و تذکر به انسانها مبعوث گردیدند تا حرکت به سوی وحدت و جدایی از کثرات و نور افشانی عبد را متذکر گردند.
«إنّی لا اُحِبُّ الآفِلین»[23] تمام پیامبران به انسانها سفارش میکنند که بندهی خدا بشوید و بندگی غیر از خدا را کنار بگذارید. «أنِ اعبُدوا اللهَ»[24]
بندگی اولین قدم است و حدّ و مرز ندارد. هر قدر در این مسیر پیش بروی عمق آن را بیشتر در مییابی.
«یا عِبادِی الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضی واسِعَةٌ فَإِیای فَاعْبُدُونِ»[25]
«اى بندگان من که ایمان آوردهاید! زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید(و در برابر فشارهاى دشمنان تسلیم نشوید)!» (چه در زمین ظاهری وچه در زمین وجود)
پس راه بیفتید، حرکت کنید و فقط بندگی کنید.
قرآن در سورهی نوح آیهی 3 میفرماید:
«أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطیعُونِ»
«که خدا را پرستش کنید و از مخالفت او بپرهیزید و مرا اطاعت نمایید»
عبادت خدا را بکنید که عبادت شما، مقدمهی تقوی است و تقوی مقدمهی اطاعت از پیامبر صلیاللهعلیهوآله میشود. پس اطاعت از رسول مستلزم بندگی است و همچنین عبادت مقدمهی تقوی مطرح شده یعنی بدون بندگی، انسان پرهیزگار نمیشود و نتیجه اینکه عبادت هم مقدمه است و هم ذی المقدمه عبادت، وصال است یعنی با هر عبادتی باید به یک وصالی برسیم و توقف در مرحلهی عبادت نیز، کارساز نمیباشد.
- فخر رازی میفرماید: بنده از ابتدا در سختی آفریده شده، ابتدا از قطرهای بیمقدار، نطفهاش منعقد میشود سپس در زندان رحم مادر قرار میگیرد و برای رهایی از آن زندان باید آن مسیر تنگ مجرای رحم را پشت سر بگذارد. وقتی به آزادی (دنیای خارج از رحم) میرسد گریهی شوق سر میدهد ولی خدای سبحان به نحوی دیگر وابستگیهای او را تدوام میبخشد. وابستگی به سینهی مادر، وابستگی به آموزشهای متناوب و . . . در مراحل بعدی این گونه وابستگیهای ابتدائی قطع و به مرحلهی تکلیف میرسد ـ حیران و سرگردان ـ در این مرحله و محدودهی سنِّ تکلیف، توجه به نعمات خدای سبحان میکند و لذا قرار را بر شکر نعمات میگذارد. «هَل جَزاءُ الإحسان الّا الإحسان»[26] در اینجا خداوند به او متذکر میشود که باید از تمام تعلقات جدا شوی و مرا در دلت جا دهی؛ دوستی من و تو هرگز توسط هیچکس قابل گسست نیست مگر اینکه خودت از مسیر بندگی خارج شوی. علیهذا این حبّ خدای سبحان از دل و قلب بنده به گوش او تراوش میکند، پس خاصیت این گوش این است که سمیع حضرت حق میشود، سپس جریان این حب و آب محبت الهی به چشم سریان پیدا کرده و اشکها جاری میشود، این نهر در مراحل بعدی به دست و پای انسان رسوخ کرده و به همین دلیل دست و قدمش در راه خدا به حرکت در میآید. پس اگر میفرمایند اهل علم روی آب راه میرود و یا ملائک، پر و بال به زیر پای او پهن میکنند بیجا نگفتهاند. به هر حال آنقدر این نهرِ بندگی تداوم و جریان دارد تا به بحر و دریا متصل میشود. در این هنگام دیگر هویّتی از بنده باقی نمانده است و تماماً مجذوب دریای حضرت حق شده است
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان راهی نیست[27]
- نتیجه آنکه هر چه بیشتر بندگی کنیم «هویّت و منیّت» ما بیشتر از بین میرود و تا زمانی که این بندگی به چشم ما بیاید یعنی منیّتها سرنگون نگردیده و در نهر سرگردانیم و به دریای حق نرسیدهایم با اینکه نهر آب کثیری است که حرکت سریع و جریان دائم دارد، ولی عظمت آن با عظمت بحر قابل مقایسه نیست.
قرآن در سورهی زمر آیه ی 66 می فرماید:
«بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کنْ مِنَ الشَّاکرینَ»
«بلکه تنها خداوند را عبادت کن و از شکرگزاران باش!»
که ثروتمندترین انسانها عباد الله هستند.
«رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»[28]
و ور شکستهترین آنها عباد النفس میباشند «لَتَکونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»[29] عدهای مورد پسند خدا قرار میگیرند و عدهای هم خدا را میپسندند در اینجا کلمهی رب که مظهر اسم جمالیه خداوند است، آورده نشده بلکه کلمه الله که جامع و کامل صفات جلالیه و جمالیه میباشد، ذکر گردیده و همانطور که میدانید خداوند وقتی از بعد جلالش تجلی کند به این زودیها راضی نمیشود و این مومنین چقدر زیبا بندگی کردهاند که اسم جامع (الله) از آنها راضی است.
در ادامهی آیه میفرماید: اگر بنده ی الهی نشوی خاسری و موجودی تو از بین میرود.
پس سرمایهی عبادت ما ذاتی است و فقط باید آنرا به کار بیاندازیم و سرمایهها را افزایش دهیم در این آیه «واو» دو معنا میدهد:
- بندگی کردن یعنی همان شکرگزاری (شکر یعنی مصرف کنندهی صحیح)
- بندگی کن تا شکر کردن را یاد بگیری و خارج از میدان بندگی شکری وجود ندارد.
حال اگر کسی بنده شد نوع مصرف او نیز تصحیح میشود.
ظاهرترین اسم خداوند، اسم رب است ولی در اینجا اسم الله را میآورد یعنی ای مخلوق ! تو آنچنان سعهی وجودی داری و آن چنان قلبت بسیط است که میتوانی به جامع همهی اسامی خداوند که الله است، برسی.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون»[30]
«رنگ خدایى(بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام؛) و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت مىکنیم»
- خوش رنگترین رنگی که در عالم وجود دارد، رنگ خدایی است و رنگ خدا، رنگ بندگی است.
نیستی را برگزین ای دوست اندر راه عشق
رنگ هستی هر که بر رخ داد آدم زاده نیست[31]
از آن می ریز در جامم
که جانم را فنا سازد
از آن میده که جانم را
ز قید خود رها سازم
به خود گیرد زمامم را
فرو ریزد مقامم را[32]
در این ارتباط شمس تبریزی میگوید حسنه، حسنه است ولی اگر این حسنه را از خودت دیدی، سیئه میشود.
«نَبِّئْ عِبادی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحیمُ»[33]
«بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم!»
همانگونه که تاکنون چندین بار متذکر شدیم به میزانی که انسان بندهی حق شد، خدای سبحان قدرت، علم، رحمت و ربوبیت خودش را به این بنده تفویض میکند و این بنده گرچه علی الظاهر بنده است ولی خدا به او خواجگی و مولویت بخشیده است.
امید خواجگیم بود بندگی تو کردم
هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم[34]
- خدای سبحان از هر بندهای که بخواهد تعریف کند، به او لقب بندگی میدهد.
خداوند در مورد حضرت ایوب میفرماید:
«نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»[35]
«چه بنده خوبی که بسیار بازگشتکننده (به سوی خدا) بود!»
و در مورد حضرت سلیمان میخوانیم:
«وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب»[36]
«ما سلیمان را به داوود بخشیدیم؛ چه بنده خوبی! زیرا همواره به سوی خدا بازگشت میکرد (و به یاد او بود)!»
حضرت نوح را چنین تعریف میکند:
«إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکوراً»[37]
«مسلماً او بنده ای بسیار سپاس گزار بود»
و یا وقتی میخواهیم به رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله شهادت بدهیم ابتدا به بندگی او اشاره میکنیم «اَشهَدُ ان محمداً عبدهُ و رسُولهُ» پس بالاترین عنوان، افتخار بندگی انبیاء و اولیاء است.
در دعای مکارم میگوییم: «عَبّدنِی لک» خدایا روزی میشود که تو مرا با عنوان بنده صدا بزنی؟
و یا در دعای عرفه میخوانیم:
«أطلب الوصُولَ اِلیکَ و بِکَ استَدلّ علیک فَاهدِنی بِنُورِک اِلیک و اَقِمِنی بِصدقِ العُبوُدیه بَینَ یَدیک»
«الهی وصال تو را میخواهم و با تو، تو را میشناسم، به نور خویش هدایتم نما و به عبودیتی تام در پیشگاه خودت نگاهم دار»
امتیازات بندگی
و اما در میدان بندگی چه امتیازاتی نصیب انسان میشود؟
فرقان
خداوند در آیهی 1 سوره فرقان امتیاز پیامبر را چنین بیان میکند:
«تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیکونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً»
«همیشه سودمند و با برکت است آنکه فرقان را به تدریج بر بنده اش نازل کرد، تا برای جهانیان بیم دهنده باشد.»
(یکی از اسامی قرآن، فرقان است وسیله تشخیص حق از باطل) پس خداوند فرقان را برای پیامبر که در رأس قلهی عبودیت است، نازل کرد.
آیا ما هم از فرقان بهرهمند میشویم؟ به اندازهای که هر یک از ما به لوازم بندگی و عبودیت ملتزم شویم تشخیص حق از باطل برای ما امکان پذیر است زیرا ما طوق بندگی خدای سبحان را به گردن انداختهایم که فرمود: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»[38] خداوند بندگانی را که ایمان میآورند از ظلمات به سمت نور هدایتشان میکند یعنی ظلمت را نشان میدهد تا خود را از آن خارج کنند و نور را نشان میدهند تا گرایش به آن داشته باشند. پس یکی از آثار عبودیّت، الهی شدنِ دل است.
در شرح حال کربلایی کاظم آمده است: او بیسواد بود اما هر وقت کتابی جلوی او میگذاشتند و آن کتاب مشتمل برعبارات قرآنی و غیر قرآنی بود، ایشان از روی نور آیات تشخیص میداد که آنها آیات قرآن است و بقیه از نظر او کدر و تاریک بود. پس اگر کسی عبد شد خدای سبحان قدرت تشخیص حق از باطل را به او ارزانی میدارد گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد. دل وقتی الهی شد جای خدا می شود .
در حدیث قدسی آمده است:
«لا یَسعَنی اَرضی وَ لاسَمائی وَ لکِن یَسَعَنی قَلب عَبدی المُومنِ»[39]
«من در آسمان و زمینم نگنجم؛ ولی در قلب بندۀ مؤمنم جای گیرم»
قصه جام جم بسی شنوی
آندر آن بیش و کم بسی شنوی
بیقین دان که جام جم دل توست
مستقر سرور و غم دل توست
چون تمنا کنی جهان دیدن
جمله اشیاء در آن توان دیدن[40]
جام جمی که در اینجا مطرح است وسیله کشف رازها ودرک حقایق است ، جام جم دل پاک و مصفای عبد است .
آیة بینه
دومین خاصیت عبودیت در آیهی 9 سورهی حدید آمده است:
«هُوَ الَّذی ینَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آیاته بَینات»
«او کسى است که آیات روشنى بر بندهاش (محمد) نازل مىکند»
یعنی عبد او، دلیل قوی و مستدلی دارد، پس اگر کسی عبد شد، بیمایه نمیماند هم علوم در او به ثبوت میرسد و هم آن مسائل را میتواند برای دیگران اثبات کند، پس اجمالاً عبد آیۀ بیّنه دارد.
جمله اسرار نهان است درون لب دوست
لب گشا، پرده برانداز از این مشکل ما
امام خمینی(ره) در غزلیات خود لب را به عنوان مخزن الاسرار نهان میداند که جمله مشکلهای بندهی عاشق با باز شدن لب آنکس که نفس رحمانیت را به جهان میپراکند، حل میگردد.
عروج
سومین امتیاز و خصوصیت عبد عروج اوست. پیامبر صلیاللهعلیهوآله 70 معراج داشتهاند و گاهی تا 170 بار گفتهاند.
اگر کسی بنده شد خدا سِیر او را به عهده میگیرد و برایش گردشهای شبانه مهیا میکند. پس علت نشاط و بهجت مومن در روز، سیر شبانهی او در آفاق و انفس است.
«سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»[41]
«پاک و منزّه است خدایى که بندهاش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى-که گرداگردش را پربرکت ساختهایم- برد»
و البته برای ما (مؤمن) هم معراجی عظیم در شبانه روز تدارک دیده و آن «الصلاة معراج المؤمن» است یعنی ما هم با هر نمازی میتوانیم معراجی داشته باشیم.
«حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»[42]
«و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم] سوار کردیم»
ما خودمان بنده را به این طرف و آن طرف میبریم، و به دست کسی نمیسپاریم. مرحوم شیخ جعفر مجتهدی (ره) میفرمودند: هرگاه چشمم را میبندم همهی عالم را مشاهده میکنم. پس به میزانی که عبد شدی مسافر میشوی و خداوند سبحان مسئولیت این سیر را به عهده دارد.
بشارت
چهارمین امتیاز بنده و عبد، در آیهی شریفهی ذیل است:
«یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیکمُ الْیوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُون»[43]
«اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگین مىشوید»
بندگان من خائف نباشید و غصهی گذشته را نخورید و الان را دریابید. انسان مؤمن غصه گذشته و نگرانی آینده را به خود راه نمیدهد بلکه حال را در مییابد. خوف در محضر حق یعنی خوف از اسائه ادب و قبولی اعمال که این بِلا اشکال است اما خوفی که منجر به ناامیدی و یأس شود مختص وسوسههای شیطان است که انسان را وادار به غصه خوردن بر گذشته میکند تا زمان حال را از دست بدهد.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرطِ طریق
زمانیکه انسان احساس کند که از او کاری بر نمیآید اول افسردگی و بدبختیاش فرا رسیده است. انسان باید به توصیهی قرآن بهشتسازی کند. گرچه در گذشته هم دچار معاصی شده باشد. «تِلْک الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیا»[44] ما به عبد خود بهشت را ارث میدهیم که بهشت عملکرد خود انسان است.
این بهشت سازی گاه با اعمال ،گاه با گفتار و گاه با نگاه و . . . میباشد.
هر نفس ساعات عمرت گوهری است
کان نفس سوی خدایت رهبری است
اما در این مرحله خدای سبحان می فرماید: اگر بنده شدی باید موجودیت را بیرون بریزی و نعمات را پشت پرده نگه نداری. «إِنْ تَکفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنْکمْ»[45]
«وَلَئِنْ کفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ»[46] اگر نعمتی را که به شما دادیم، بپوشانید کفران نعمت کردهاید لذا رزاقیت خدا را منکر شدهاید (گاهی کافر در مقابل مؤمن بکار میرود و گاهی کافر در مقابل شاکر مطرح میشود.) مهمترین نعمت برای عبد آنست که خداوند او را خلیفهی خود روی زمین قرار داد و آن چنان مقام والایی به او داد که ملائک دست به اعتراض بردند؛ پس عبد باید مطابق نعمت خلیفۀ اللهی عمل کرده و مظهر و تجلی اسماء و صفات الهی گردد و این نعمات را در دنیا اظهار و مصرف صحیح بنماید.
گشایش
رهآورد و امتیاز بعدی بندگی و عبودیت این است که مرتب از ضیق به سوی سعه فرار میکند یعنی از یک فضای تنگ به سوی فضای باز به راه میافتد.
به تعبیری دیگر اگر انسان وارد دنیای بندگی شود، گر چه به گرفتاریهای مختلف مبتلا میشود ولی خداوند برای او رفع بلا مینماید و گشایش ایجاد می کند. باید به گرفتاریها در دنیا، به چشم آزمایش الهی نگریسته شود و در گرفتاریها عمق قرب و جهش به سوی حضرت حق لحاظ شود «وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا»[47] اگر کسی بندگی کند بنبستی پیش رو ندارد و همان صراطی که از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است به دلیل احتیاطهایی که در دنیا کرده است، به نظرش سهل و آسان میگردد.
«وَ مَنْ یهاجِرْ فی سَبیلِ اللَّهِ یجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کثیراً وَ سَعَة»[48]
«اگر در راه خدا قدم برداری به تنگی و ضیق بر نمیخوری و حرکت تو به سوی سعه و گستردگی است»
در پایان بحث باید به چند نکته اشاره کنیم و به دعا بپردازیم:
انسان اگر از خدا بخواهد که بنده شود و حقیقتاً درخواست عبودیت بکند، خداوند خودش را در درون او جا میدهد. «وَ ما لِی لا أَعْبُدُ الَّذی فَطَرَنی» چرا معبودم خدایی نباشد که فاطر من است. (گفتار حبیب نجّار در آیه 22 سورهی یس)
فَطَرَ یعنی برش طولی، خدای سبحان در قلب بنده یک برش طولی میدهد و خود را درون آن جای میدهد و سپس روی برش را میپوشاند و لذا بنده در اثر این برش، یک ارتباط با بینهایت برقرار میکند. اگر ما این مرحله را درک کنیم خودمان با کمال ذوق و منّت وارد اتاق عمل شده و خواستار این جراحی خواهیم شد. پس باید از خدا بخواهیم که با مِهر، بندگی کنیم و نه با قهر .
ناف ما بر مهر او ببریدهاند
عشق او در جان ما کاریدهاند
ما هم از مستان این می بودهایم
عاشقان درگه وی بودهایم
نکتهی بعدی این که باید به این باور برسیم که هر لحظه رجوع به سوی او داریم: «وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ»[49]
از فعل مضارع ارادهی حال و آینده میشود. «تُرْجَعُونَ» پس انسان باید هر لحظه خود را در محضر حق احساس کند تا او نیز سفرهای خاص و محبتی ویژه به ما عنایت فرماید و به میزانی که ما به حق رجوع داشته باشیم از روزی خاص او بهرهمند میشویم.
ای دل دله صد دله دل یکدله کن
مهر دِگران را ز دل خود یَله کن
ما یک رزق جسم داریم و یک رزق روح. روزی جسم مشخص شده است ولی اگر بندهی خدا شویم رزق روحی مخصوصی از عالم بالا فرود میآید و اگر عبدِ آن خدای رزّاق شویم باید در جهت مصرف صحیح روزیها قدم برداریم و رجوع دائم به خدای سبحان داشته باشیم.
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
در معانی توبه میگویند: توبه یعنی رجوع؛ بنده مرتب به سوی حق رجوع کند تا خدا نیز که هو التوّاب است رجوعی مستمر به سوی بنده داشته باشد.
میگویند هنگام رجوع باید گروهی و با جمع پیش بروید یعنی علیرغم اینکه من یک نفرم اما یک مجموعهی وجودی هستم. (قرآن اسم یک مؤمن را امت میگذارد.) چون مجموعه قوای یک مومن همگی در مسیر حق قرار میگیرد قوای باصره، صامعه، واهمه، متخیله و . . . همگی در یک وجود واحد جمع شدهاند و هنگام حضور در محضر حق باید آمادگی کامل داشته باشند و یکسان ببینند.
در «ایاک نعبد» صیغهی متکلم مع الغیر به کار برده شده یعنی همهی اعضای وجود من: چشم من گوش من، قدم ، زبان و . . . همه چیز من بندگی را طلب میکنند.
از طرفی اول «ایاکَ» را میآورد سپس «نعبد» یعنی اول تو را میبینم سپس میخواهم همهی اعضایم در محضر تو قیام کند. یعنی اول اسم حق آورده میشود سپس اعلام وجود و نیاز ما. گاهی ما قیام به بندگی میکنیم ولی «ایاک» نیست بلکه «ایاه، ایاهم، ایای» است. یعنی بندگی میکنم ولی به مقام حضور نرسیدهام و باور نکردهام که در محضر مولی هستم یعنی غایب فرضش کردهایم اما در «ایّاکَ» سالک، اول اسم حق را میآورد.
نکتهی سوم توجه به منزل ثقه است یعنی اگر متوکل میخواهد توکل داشته باشد باید با اعتماد کامل و باور و یقین باشد، خدایا دلم میخواهد دستم، چشمم، گوشم، قدمم و زبانم همگی بندگی کنند. چشمم آنچه را تو دوست داری ببیند گوشم آنچه را تو دوست داری بشنود و زبانم آنچه را تو دوست داری سخن براند. برای این بندگی نیاز به یک تطهیر داریم و برای این تطهیر باید با دو اسم خدا کاملاً آشنا شویم:
- بصیر: ما به سوی خدای بصیر رجوع میکنیم اگر عبدِ آن بصیر مطلق شدم حتماً از او حیا میکنم و به قول ابن عربی اگر من حیا نکنم او از من حیا میکند. حیا از چه؟ از اینکه خلوت مرا ثبت کند و گناهان مرا به ملائک نشان دهد. اما این بیحیایی و گستاخی انسان تا کی باید ادامه پیدا کند؟
حال اگر بصیر شدیم خداوند آیاتش را به ما نشان میدهد و ثابت میکند که غیر از حق، همه باطل است و حق تنها اوست پس «لا اله الا هو»
- وَدُود که یکی دیگر از اسامی خداوند است را معنی میکنیم.
ابن عربی میفرماید: وُد ثبات محبت است .
یعنی در یک مرحلهای حُب است ولی هنوز وُد نیست اما خداوند وَدُود است یعنی محبش را برای بنده تثبیت نموده؛ به عبارتی دیگر میفرماید: ای بندهی من، من از تو نمیبُرم تو نیز به سوی من بیا و از من نَبُر.
ما چگونه عبد الودود باشیم؟ احسان خدا را با احسان پاسخ گوییم «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان؟»[50] یعنی به گونهای خدا را عبادت کنیم که گویی او را میبینیم و در محضر او نشستهایم و با تمام وجود و علاقه این حضور را درمییابیم و نه از روی ترس و چشم داشت به بهشت او.
حضرت امام (ره) عرفانی را که زاهدان، پیشهی خود ساخته و به طمع بهشت و از خوف آتش زهد میورزند زیرسؤال برده است :
با خلدیان بگو که شما و قصور خویش
آرام ما، به سایهی سرو روان ماست
فردوس و هرچه هست در آن، قسمت رقیب
رنج و غمی که میرسد از او، از آن ماست
شیخ حسنعلی نخودکی در رسالهی اسرار الصلاة ص 100 میفرماید:
فرقهی حقه شیعه اثنی عشریه سه دسته هستند:
- أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ: کسانی که خدا را دوست دارند و عاشقانه عبادت میکنند.
- مَغْضُوبِ عَلَیهِمْ: کسانی که از ترس عذاب عبادت میکنند.
- ضَّالِّین: کسانی که خدا را بخاطر بهشت عبادت میکنند و از خدا، خود او را نمیخواهند.
پس خدایا عاشقم کن و محبت خودت را در دلم جای ده و مرا جزء «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» قرار ده.
بلبلان را آرزویی جر گل و گلزار نیست
عاشقان را لذتی چون لذت دیدار نیست
الهی ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا[51]
ما از تو نداریم به غیر تو تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است
[1] بحار الانوار، ج 74، ص402
[2] حافظ
[3] میزان الحکم، حضرت آیت الله بهاء الدینی
[4] سوره مبارکه اسراء آیه 1 «پاک و منزه است خدایی که در (مبارک) شبی بنده خود (محمّد) را سیر داد»
[5] سعدی
[6] سوره مبارکه نساء، آیه 79 «(آری،) آنچه از نیکیها به تو میرسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدی به تو میرسد، از سوی خود توست»
[7] سوره مبارکه بقره، آیه 30 «من در روی زمین، جانشینی [= نمایندهای] قرار خواهم داد»
[8] مولوی
[9] سوره مبارکه نساء، آیه 77
[10] سوره مبارکه طه، آیه 144
[11] زیارت عاشورا
[12] دعای ابوحمزه ثمالی
[13] سوره مبارکه یوسف، آیه 53
[14] شرح الأسماء الحسنى، 139
[15] سوره مبارکه ص، آیه 72
[16] سوره مبارکه غافر، آیه 60 «مرا بخوانید تا (دعای) شما را بپذیرم!»
[17] بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۷۹، ص ۱۹۷
[18] سوره مبارکه اسراء، آیه 14
[19] سوره مبارکه فاطر، آیه 15
[20] سوره مبارکه فاطر، آیه 15
[21] صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق
[22] امام خمینی (ره)
[23] سوره مبارکه انعام، آیه 67
[24] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 56
[25] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 56
[26] سوره مبارکه الرحمن، آیه 60
[27] حافظ
[28] سوره مبارکه مائده، آیه 119
[29] سوره مبارکه زمر، آیه 65
[30] سوره مبارکه بقره، آیه 138
[31] امام خمینی (ره)
[32] امام خمینی (ره)
[33] سوره مبارکه حجر، آیه 49
[34] حافظ
[35] سوره مبارکه ص، آیه 44
[36] سوره مبارکه ص، آیه 30
[37] سوره مبارکه اسراء، آیه 3
[38] سوره مبارکه بقره، آیه 257
[39] المحجة الییضاء؛ ج 5، ص 26؛ «کتاب شرح عجائب القلب».
[40] حکیم سنایی
[41] سوره مبارکه اسراء، آیه 1
[42] سوره مبارکه اسراء، آیه 70
[43] سوره مبارکه زخرف، آیه 68
[44] سوره مبارکه مریم، آیه 63 «این همان بهشتی است که به بندگان پرهیزگار خود، به ارث میدهیم.»
[45] سوره مبارکه زمر، آیه 7
[46] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 7
[47] سوره مبارکه طلاق، آیات 2 و 3 «و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند، و از جایی که گمان نَبَرد به او روزی عطا کند»
[48] سوره مبارکه نساء، آیه 100
[49] سوره مبارکه یس، آیه 83
[50] سوره مبارکه الرحمن، آیه 60
[51] علامه حسن زاده آملی