مقدمه
در محضر قرآن، به بررسی موضوع شکر میپردازیم. مبحث شکر در آیات قرآن واقعاً حیرتانگیز است. اگرچه، انسان در هر موضوعی به قرآن مراجعه کند به شکل خارقالعادهای، مطالب جدیدی دریافت میکند؛ اما بررسی قرآن از دریچۀ شکر حرفها و نکات بدیعی را آشکار میکند.
در خدمت قرآن از آیات ابتدایی سورۀ بقره بحث شکر را پیگیری میکنیم. سورۀ مبارکۀ فاتحه را مطرح نمیکنیم؛ زیرا بحث شکر در این سوره چنان مفصل است که بهراحتی به سرانجام نخواهد رسید؛ همۀ آیات این سوره یا شکر است، یا ناشکری و غیر از این، مطلب دیگری ندارد.
مرحوم نراقی در کتاب معراجالسعاده میگوید: «انسانها دو دستهاند؛ شاکر و ناشکر و دستۀ سومی وجود ندارد.» به عبارت دیگر، انسان در هر لحظه یا در حال شکر نعمت است و یا مشغول کفران نعمت. از طرفی قرآن میگوید:
«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُم وَ إن کَفَرتُم إنَّ عَذابی لَشَدید»[1]
«اگر شاکر باشید قطعاً وجودتان افزون میشود و اگر ناسپاس باشید به انواع عذابها گرفتارخواهید شد.»
یادآوری می کنیم اصل معنای شکر، پُر دیدن هرچیز است. در اصطلاح پُردیدن نعمت، شکر محسوب میشود.
ارکان شکر
- ذکر نعمت: انسان ذاکر و یادآور نعمت باشد؛
- سرور بابت نعمت: انسان در باطن از نعمت خوشحال باشد؛
- استفادۀ صحیح از نعمت: انسان باور کند هر گاه از نعمت به شکل صحیح استفاده کند شاکر محسوب میشود.
- به منعم رسیدن: انسان در شکر، از ذکر نعمت عبور کند و به ذکر منعم راه یابد.
شکر متقین
«الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُون»[2]
«(متّقین) كسانى هستند كه به غیب ایمان دارند و نماز را به پاى مىدارند و از آنچه به آنان روزى دادهایم، انفاق مىكنند.»
قرآن متقین را با سه صفت توصیف میکند که نماد شکر آنهاست: 1. ایمان به غیب؛ 2. اقامۀ نماز؛ 3. انفاق.
ایمان به غیب، مصداق شکر
متقین دلدادۀ حق و غیب هستند. مفسرین تعبیرهای متعددی از ایمان به غیب ذکر کردهاند. در امور ظاهری و در سلامت بدن، هر گاه انسان حضور هر عضو از بدن خویش را احساس کند آن عضو مریض است و مشکل دارد. برای مثال در شرایط معمولی انسان در بدن خود حضور پا را حس نمیکند؛ اما بهمحض این که دچار درد پا شد، وجودش را درک میکند، یا در شرایط معمولی انسان هیچوقت متوجه حضور سر در بدن خویش نیست؛ اما بهمجرد سر درد، گلایه دارد که سرش مثل کوه سنگین است! و یا دندان، معده و سایر اعضای بدن. تا هنگامی که اعضای ظاهری بدن انسان به شکل طبیعی به کار خویش مشغول هستند، حس نمیشوند.
اما امور معنوی دقیقاً عکس امور ظاهری است. مثلأ انسان وقتی دل دارد که آن را حس کند، اصلاً نعمتِ حضور دل را میبیند و بر این باور است که غیر از امور ظاهری قلبی دارد که جای عاشقی است و این احساس، شکر دل است. ملاصدرا میگوید: «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» یعنی «یؤْمِنُونَ بِالْقَلْبِ».
ایمان مطلق متقین به غیب
«یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ»؛ یعنی متقین به غیب ایمان مطلق دارند. همان غیبی که در«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»[3] «هُو» غیب است، «هُو» ضمیر غایب است. متقین معتقد به غیب هستند و شکر، باورِ به غیب است. متقین، وجود نعمتِ دل را باور دارند که رکن اول از ارکان شکر است.
به عبارت دیگر در «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» انسان متقی اولاً بر این باور است که دل دارد و منکر آن در وجود خویش نیست، باور دارد تمام ملکوت در این دل میگنجد و باور دارد دل قادر است به بالاترین کمالات راه پیدا کند. ثانیاً، نعمت دل را بهدرستی مصرف میکند. کار دل عاشقی است. همانگونه که گفتار، کار زبان است، دیدن، کار چشم است، عاشقی نیز کار دل است. وقتی عاشقیِ دل در مسیر صحیح؛ یعنی عشق به کمال بینهایت قرار گرفت، شکر دل انجام شده است. ثالثاً باور دارد هرچه امور بر او واضح شود هنوز پشتپردههایی وجود دارد.
شکر؛ یعنی باور به مخفی بودن بسیاری از امور
یکی از مفسرین در باب شکر تعبیر بسیار زیبایی مطرح میکند و میفرماید:«یکی از جلوههای شکر این است که انسان باور کند خیلی از امور نسبت به او سِرّ است. یک سلسله امور پنهانی وجود دارد که حتی اگر آشکار شود باز هم پنهانیها و پنهانیها و پنهانیهای دیگری وجود دارد؛ زیرا وقتی غیب آشکار شد دیگر غیب نیست. مثلاً پشت دیوار غیب است، اما وقتی آشکار شد، غیب نیست.»
تفاسیر عرفانی در این موضوع میگویند، خدا اسراری دارد که بر انسان معلوم نیست؛ وقتی هم معلوم شد باز هم سِرّهای دیگری است که معلوم نیست؛ مجددأ آن معلوم شد باز هم سِرّی است که باز هم آن معلوم نیست.
ایمان به غیب یعنی باور به تجلی صفات الهی در انسان
به تعبیر بعضی از مفسرین، ایمان به غیب یعنی انسان باور داشته باشد میتواند جلوۀ صفات جلال و جمال خدا بشود و امکان بروز و ظهور انواع کمالات در او وجود دارد. شاید در حال حاضر این صفات در او مشاهده نمیشود؛ اما در غیب او وجود دارد. احتمالأ سوال خواهد شد، وقتی کمالات بروز و ظهور پیدا کرد که غیب نیست؛ در جواب گفته میشود: وقتی بروز پیدا کرد باز هم انسان باور دارد که پشتپردههای زیاد دیگری است، که هنوز ظاهر نشده است.
باورِ دستیابی به کمالات
یکی از مصادیق شکر این است که انسان در دل باور داشته باشد امکان دستیابی به کمالات متنوعی برای او وجود دارد که هنوز آشکار نیستند؛ اما وقتی به فعلیت رسید و آشکار شد، باز هم غیب وجود دارد؛ به همین جهت تا آخر عمر بندگی میکنیم؛ چون هنوز کمالات زیادی در وجود ما متجلی نشده است.
یادآوری میثاق الهی؛ مصداق شکر
گفته شد، یکی از ارکان شکر، ذکر و یادآوری نعمت است. مفسرین میگویند در «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» غیب، عهد الست است؛ یعنی انسان به یاد بیاورد که در عهد الست گوش جانش میثاق الهی را شنیده است. این یادآوری از مصادیق شکر است. مثلاً بلاتشبیه، انسان به یاد بیاورد پدرش در زمان کودکی تا چه اندازه برای رشد و آموزش او هزینه کرده است؛ اما ناشکری، انکار این زحمات است؛ زیرا خود را سبب اصلی رشد پنداشته است.
« یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» یعنی انسان آموزشهای عالم ملکوت و قبل از میثاق الست را به یاد بیاورد. خداوند بعد از آن آموزشها از او تعهدگرفت و انسان بلی گفت و تعهدات را پذیرفت. وجه تسمیۀ آن یادآوری با شکر، ذکر نعمت است. ذکر، جزئی از خانوادۀ شکر است. یادآوری نعمتِ میثاق خدا با انسان در عهد الست شکر محسوب میشود. نعمت آن است که خدا الوهیت، رسالت و ولایت را در ازل به انسان آموزش داده است. یادآوری این نعمت دیرینه، جزو مصادیق شکر است.
به تعبیر دیگر در «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» انسان به یاد بیاورد زمانی که موجود نبود، خدا او را دوست داشته است؛ بنابراین او را آفرید. قبل از اینکه انسان محبّ خدا باشد، خدا محبّ او بوده است: «یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونهَ»[4].
شکر یعنی انسان باور کند علت ایمان و دلدادگیاش به خدا، دوستی خدا با اوست. در برابر این شکر، ناشکری یعنی انسان خیال کند خدا را دوست دارد تا خدا برای او کاری انجام دهد.
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد[5]
مصرف صحیح نعمت؛ مصداق شکر
مصرف صحیح نعمت، شکر است. جسم انسان آشکار است؛ اما پشتپردۀ جسم، عقل، قلب، روح، سرّ، عالم خفیّ و عالم اخفی است. «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» یعنی انسان این عوالم را باور کند. وقتی انسان باور کند عقل دارد، قادر به درک خیلی از حقایق میشود. وقتی باور کند دل دارد میتواند به درستی عاشقی کند. وقتی روح را باور میکند شهود دارد. وقتی به کمالات پنهانی و آن هفت شهری که خدا در درون او قرار داده است باور داشته باشد شاکر است. در مقابل، ناشکری این است که انسان فقط لایۀ ظاهری خود را ببیند و به لایههای دیگر وجود خویش بیاعتنا باشد و به جای استفادۀ صحیح از توانایی خود، آنها را مهمل بگذارد.
نادیده انگاشتن باطن، مصداق ناشکری
نادیده انگاشتن توان عقل، قلب، روح و سّر نماد ناشکری است. «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» یعنی انسان باور دارد پشت وجود ظاهری او وجودهای متنوعی نهفته است و با این باور، دائم ذاکر آن نعمات باشد. فرض کنید فردی خانۀ هزار متری دارد، اگر فقط از یک اتاق دوازده متری و یا بیست و چهار متری استفاده کند و از بقیۀ فضا استفاده نکند و آنها را به اصطلاح بایگانی کند، ناشکر است؛ اما اگر متوجه است که چقدر دارایی دارد و از هر دارایی به نحو صحیح استفاده کند، شاکر است.
یادآوری الطاف الهی، مصداق شکر
«یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» یعنی خدا در خلقت جسم انسان سنگتمام گذاشته و از هیچ لطفی دریغ نکرده است. برای مثال در پای انسان رگ یدکی قلب به ودیعه نهاده شده است! از نظر باطنی نیز خدا انواع رزق به انسان داده است. باور به این امور، جزء مصادیق شکر است. همین که انسان الطاف الهی را به یاد بیاورد ذکر نعمت و از مصادیق شکر است.
منیّت نداشتن، مصداق شکر
ایمان به غیب، یعنی انسان ایمان دارد قادر به پنهان ساختن منیِّت خویش است. باور دارد در مسیر کمالی امکان دائم غیبوبت اَنانیت وجود دارد. اصل شکر، یعنی انسان باور کند به حول و قوۀ الهی ممکن است به جایی برسد که منیّتی از او دیده نشود و هر چه مشاهده میشود، خدا باشد.
وقتی انسان در مقام بندگی خدا قرار گرفت و از وجود او تنها مولا دیده شد، بهترین استفاده را از نعمت هستی کرده است. برای تقریب به ذهن یک مثال ذکر میکنم: در ادارۀ امور منزل، خدمتکاری که در آشپزخانه کار میکند، دیده نمیشود، بلکه صاحبخانه دیده میشود. اصل شکر این است که انسان در دنیا همان خدمتگزاری باشد که دیده نمیشود و تنها خدا بروز و ظهور داشته باشد.
شکر، یعنی انسان در سِیر به جایی برسد که انجام تمام خوبیها را از خود نبیند و باور کند بابت انجام این اعمال باید از خدا تشکر کند؛ زیرا خوبیها نتیجۀ عمل او نیست. باور کند که نباید خود را سبب نشان بدهد، بلکه مسببالاسباب دیده شود. ناشکری مشاهدۀ خود است.
اقامۀ نماز، مصداق شکر
دومین صفت متقین «یقِیمُونَ الصَّلَاةَ» است. از زمان کودکی آموختهایم که اقامۀ نماز مصداق شکر است.
یکی از مفسرین میگوید: «اقامۀ صلاة، یعنی ای انسانها جذْبۀ الهیه را بپذیرید.» خدا در زمانهای خاص به انسان پیشنهاد نعمت وصل داده است. شکر، رد نکردن پیشنهاد وصل است.
اقامۀ صلاة یعنی انسان جذْبۀ خدا را قبول کند. در روایت است که پیغمبر اکرم فرمود:
«إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا»[6]
«مربی شما در همۀ روزها نسیمهای خاصی دارد. آگاه باشید، خودتان را در معرض این نسیمها قرار دهید.»
نسیم الهی جذْبه است. خدا در زمان وزش نسیم، تور میاندازد و انسانها را به دام بندگی خود میکشاند تا لبیکگویان به حق اقبال کنند و شاکرخدا شوند.
در واقع شکِر جذبۀ حق، اقامۀ صلاة است که بهترین استفادۀ انسان از نعمتِ جذبۀ الهی است؛ زیرا جذبۀ الهی را رها نکرده و به جذبههای مادی مشغول نشده است. انسان، هم با اقامۀ کلیت نماز و هم با اقامۀ جزئیات نماز شکر میکند. در این جزئیات نیز بهترین استفاده را از اعضای ظاهری و باطنی خود انجام میدهد و خود را از مسیر جذبۀ حق دور نمیسازد.
خضوع در مقابل حق، جلوۀ شکر
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»[7]
جوهرۀ نماز، خضوع یعنی انکسار عبد در مقابل مولاست و خضوع در مقابل حق یکی از جلوههای شکر است. وقتی انسان در حرکات ظاهری در مقابل خدا، خضوع کرد، شاکر است. به همین منوال در هیئتهای مختلف نماز شکر وجود دارد . بنده در نماز گاهی قائم است، گاهی راکع است، گاهی ساجد است و گاهی شهادت میدهد…، مثلاً اگر در نماز دست خود را رو به حق کرد و خالی بودن آن را به خدا نشان داد، شاکر است. وقتی با رکوع در مقابل خدا خضوع کرد، شاکر است. وقتی در سجده فقط خدا را دید و به غیر او توجه نکرد، شاکر است. وقتی زبان برای ثناگویی در محضر حق باز شد، شاکر است، وقتی پا در محضر او قیام دارد، شاکر است. انسان در قرائت با حمد و ثناگویی، خدا را شکر میکند، با تسبیح شکر میکند، در تشهد با شهادت به نعمت و منعم شکر میکند. وقتی قلب در محضر خدا حاضر است، دل شکر میکند.
همراهی نمازگزار با همۀ عالم
در این شکر، شکر دیگری مستتر است که همراهی نمازگزار با کل عالَم وجود است؛ زیرا:
«وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یسْجُدَان»[8]
«هم شجر و هم نجم سجده میکنند.»
شجر، درختی است که رو به بالا میرود و نجم، گیاهی است که روی زمین میخوابد. همۀ اینها سجده میکنند؛ پس انسان در اقامۀ نماز، با قافلۀ اهل شکر همراه است. شکر، ذکر نعمت است و انسان در نماز با هیئتهای گوناگون بندگی، خود را میشناسد و میفهمد که بنده است. قالب نماز شکر است؛ اما اگر مشغولیّات مادی، مانع درک نسیم جذبه در انسان شد و جذبه را نادیده گرفت، ناشکری کرده است!
اقامۀ نماز، استفادۀ صحیح از روح
روایت است که «الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن»[9] «نماز معراج مؤمن است.» بنده با نماز بالا میرود و شکر روح خود را بهجا میآورد. عالم ماده جای روح نیست و روح در آن اسیر است.
مـا ز بالائیـم و بـالا مــیرویـم
مـا ز دریائیـم و دریا میرویم
قل تعالوا آیتی است از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی میرویم[10]
اقامۀ نماز، استفادۀ صحیح از روح است که بالا میرود و حال را خوش میکند، بنابراین نماز شکرگزاری از خداوند است. انسان با اقامۀ صلاة قانوناً شاکر است.
«إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَر»[11]
حداقل تأثیر نماز در زندگی انسان ممانعت از انجام فحشاء و منکر است. یکی از مفسرین در تعبیر بسیار زیبایی میگوید: «فحشاء و منکر ناشکری است و اثر نماز، دوری از ناشکری فحشاء و منکر است.» نماز، انسان را از صحنههایی که باعث فراموشی بندگی است دور میکند. اثر نماز، اطاعت کامل از مولا در انجام و یا ترک اعمال است.
اقامۀ نماز، شکر روزیِ وصل
یکی از مفسرین میگوید:«خدای سبحان رزق وصل خود را فقط برای انسان تدارک دیده و برای حیوان و نبات واجب نکرده است. حتی برای مَلَک هم تدارک ندیده است. حال، شکر روزی وصل این است که انسان قدر و ارزش آن را با اقامۀ نماز به جا بیاورد.» انسان با استفاده از این رزق که خدا حتی به ملائک عطا نکرد، شکر حق را به جا میآورد. به طور مثال اگر شخصی از خوردن غذائی که خاص او آماده شده است و برای هر کسی تهیه نمیشود و به دیگران اختصاص ندارد، امتناع کند و در نتیجه آن غذا فاسد شود، به اصطلاح میگویند ناشکری کرده است.
از مرحوم مولوی مشهد[12] نقل شده است که میفرمود: «در بین موجودات، نباتات و درختان همیشه قیام دارند، کوهها تشهد دارند، چهارپایان رکوع دارند، خزندگان سجود دارند، حتی در بالاتر از عالَم ماده، مَلَکی وجود ندارد که هم قیام، هم رکوع، هم سجود و هم تشهد داشته باشد. امیرالمؤمنین در مورد مَلَک میفرماید بعضی همیشه قائم هستند، بعضی همیشه راکع و بعضی همیشه ساجد هستند. تنها انسان است که رزق رکوع، سجود، قیام و … توامً به او عطا شده و خاص اوست.
درک حضور در نماز، مصداق شکر
یکی از مفسرین میفرماید: «خدا برای بندگان خود در هنگام اقامۀ نماز، حجلۀ وصل فراهم کرده است. شکر آن حجلۀ وصل این است که انسان با تمام وجود آنجا حاضر باشد و هیچ دغدغۀ بیرونی با خود به همراه نداشته باشد.» همانطور که داماد از عروسی رضایت دارد که در حجله، هیچ دغدغهای خارج از حجله ندارد و به همه چیز غیر از داماد بیتوجه است و تمام حواسش به اوست.
یکی از مصادیق شکر، حضور دائم در خلوت وصل الهی است. خدا برای حضرت موسی کلیمالله این جریان وصل را در کوه طور قرار داد: «إِنِّی آنَسْتُ نَارًا»[13] و برای سایر انسانها به طور دائم در نماز قرار داده است. خداوند شعلۀ آتش عشق را در نماز مشتعل میکند و شکر، ورود در این عرصه، بدون توجه به غیر است.
با نار نماز، نور ایمان ساطع میشود
گفته شد یکی از ارکان شکر استفادۀ صحیح از نعمت است. «صَلَیَ»، یعنی چوبی که در آتش قرار میدهند، وقتی این چوب میسوزد، نور آن جلوهگر میشود. سوختن، شکر نعمتِ وجود است. کار اصلی وجود این است که بسوزد و هیچ منیّتی از او باقی نماند در این صورت نـورش جلوهگر میشود. با نار نماز، نور ایمان ساطع میشود. خدا به بندۀ مؤمن توفیق بندگی میدهد و وجود او در نماز میسوزد. سپس خدا وجود حقانی به او عطا میکند که آن وجود حقانی، بینقص است.
انفاق؛ مصداق شکر
سومین ویژگی متقین «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ» است. در حدیث قدسی آمده است خدای سبحان به پیغمبرش میگوید: «أنفِقْ اُنفِقَ علَیکَ»[14] «پیغمبر خرج کن تا من نیز برای تو خرج کنم.» در واقع انفاق جزو مصادیق شکر است. گاهی اوقات خدا به انسان وقت میدهد و او وقت خویش را برای خدا خرج میکند، گاهی خدا به انسان مال میدهد و او مال را برای خدا خرج میکند و …؛ بنابراین انسان تا زمانی که از نعمتهای خود مانند، وقت، توان، مال و… استفادۀ صحیح کند، شاکر است. استفادۀ صحیح از نعمت، هزینۀ نعمت برای خداست.
البته در «مِمَّا»، مفسرین مِن را مِن بعضیه در نظر گرفتهاند. یعنی بخشی از نعمت و نه همۀ آن برای خدا هزینه شود. در زندگی روزمرۀ انسان، شکر، یعنی بخشی از مال، توان، وجود، آبرو و … در راه خدا هزینه شود. بهمجرد هزینۀ بخشی از نعمتها، نعمتها رویش پیدا میکنند و هر چه بیشتر هرینه شود رویشها پر رنگتر و قویتر میشود.
یکی از مفسرین به زیبایی میگوید: «همانطور که در جهنم پوست که میسوزد مجددأ پوست جدیدی جایگزین میشود: «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا»[15] وقتی انسان با اختیار خویش بخشی از وجود خود مثل بیان، احساس، زمان، توان، مال و… را برای خدا استفاده کرد، مصرف صحیح این موجودیها باعث رشد آنها خواهد شد.» به طور کلی هر چه انسان بیشتر میآموزد بهتر متوجه میشود تا چه اندازه به خداوند بدهکار است و حتی سر سوزنی جای طلبکاری از خداوند وجود ندارد.
هزینۀ دادههای الهی برای خدا، مصداق شکر
آیه میفرماید «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»، نگفت «ممّا رُزِقوا»غ یعنی انسان بداند هر بخش از نعمت که برای خدا هزینه کند از جمله مال، توان، و … متعلق به او نیست، بلکه متعلق به خداوند است. شکر زمانی است که به حول و قوۀ خدا مال خدا برای خدا خرج شود. در این هنگام، انسان هیچ طلبی از خدا ندارد.
شکر این است که هنگام تشکر مردم از انفاق کننده، گفته شود: «مال خدا در راه خدا خرج شد! زیرا مال، متعلق به آن فرد نیست. خدای سبحان میگوید آنها همیشه و نه گاه و بیگاه بعضی از چیزهایی را که به آنها روزی دادیم، برای خودمان خرج میکنند؛ زیرا میدانند رزّاق خداست و او زیاد روزی میدهد.
انفاق دائمی
پس «ینْفِقُونَ» یعنی دائماً کارشان انفاق است. البته اصل انفاق این است که انسان منیّت خود را برای خدا خرج کند. تمام منیّت خود را در راه خدا بدهد و تنها، بخشی از منیِت را که برای بندگی لازم است، حفظ کند. یعنی یک مَنی هست، ولی این من هرچه دارد از خداست و هیچ چیز از خود ندارد و این همان معنای «وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ»[16] است.
نکتۀ حائز اهمیت آنکه یکی از نعمتهای بزرگ برای انسان نعمت ولایت است. انکار نعمت ولایت، ناشکری است و سرنوشت انسان را در دنیا و آخرت تغییر میدهد.
تاریخ جلسه: 94/12/1 ـ بخش 1
«برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی»
[1]. سوره ابراهیم، آیه 7.
[2]. سوره یقره، آیه 3.
[3]. سوره توحید، آیه 1.
[4]. سوره مائده آیه 4
[5]. مولوی
[6]. امالی للمفید، ص 206.
[7]. سوره مومنون، آیه 2
[8]. سوره الرحمن، آیه 6.
[9]. بحار الانوار، ،ج 81، ص 255
[10]. دیوان غزلیات مولوی، غزل شماره 1674
[11]. سوره عنکبوت، آیه 3ه.
[12]. مولوی محمد حسن قندهاری فرزند میرزا محمد اکبر 1319- 1377
[13]. سوره طه، آیه .10
[14]. تفسیر القرطبی، ج1، ص253
[15]. سوره نساء، آیه 56.
[16]. سوره هود، آیه 88